بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر صلی الله علیه و سلم بحث ما رسید به سال اول هجرت عرض کردیم
میرسیم به سال دوم هجرت پیامبر یک غزواتی داشته و یک سریه هایی داشته
غزوات اونایی که پیامبر اکرم خودشون توش شرکت داشتند میشه غزوات
که بیست و شش مورد رو و بعضی هم گفتند بیست و هفت
علت اختلاف را هم عرض کردیم اینکه حالا بعضیا میگن غزوه خیبر با غزوه وادی القری
چون به دنبال هم رخ داده اینا یه غزوه است پس میشه بیست و شش
بعضیا هم میگن نه غزوه وادی القری با غزوه خیبر دو تاست پس میشه بیست و هفت تا
سریهها را هم عرض کردیم سریه ها اون حالا تعداد کمی بودند که بیست تا سی تا چهل تا پنجاه تایی که پیغمبر میفرستاده
میرفتند تو خط کاروانهای قریش که اینها میخواستند برن شام یا مثلاً میخواستن برن
یمن یا مثلا هرجایی میرفتن اونجا وامیستادن بعد حالا مانور بود دیگه یه مانور جنگی
یه همایش قدرت اینجوری بود که میفهمن که اگه بخوای دست از پا خطا بکنید تیکه بزرگتون گوش تون میشه
عارضم خدمتتون که در ماه صفر سال دوم هجرت آقا رسول خدا امور دینی مردم رو به سعد بن عباده واگذار کرد
خودش شخصا با گروهی از مهاجر و انصار برای تعقیب کاروان قریش و بستن پیمان
با قبیله بنی ضمره که تو تا یه محلی به نام ابواه حضرت اومدند ابواه من قبلا گفتم ابواه
یه منطقهایه نزدیک مدینه که اونجا امام صادق علیه السلام آنجا به دنیا آمده
که اگر اشتباه نکنم پدر اون حضرت هم اونجا دفن هستش یا مادر اون حضرت
ببینید دقت کنید من یه نکته اینجا میخوام بگم سعد بن عباده اینجا جانشین آقا رسول خدا شده
من احساسم اینکه همین جانشینیش اینجا کار داده دستش نه اینکه کار دست پیغمبر بدهها کار داده دست خودش
کجا کار داده دست خودش آدم گاهی اوقات فکر می کنه بله حالا یه جای پست گرفت دیگه باید همه پستا رو یه فتح کنه
حالا بشین سرجات دیگه جا کار داد دستش سعد بن عباده خیلی باید آشنا باشه
سعد بن عباده من گمانم اینکه تحلیلم اینکه اینجا خلاصه مزه ریاست رفت زیر زبونش
بعد پیغمبر اولین کسی که بلند شد ادعای خلافت کرد که من جانشین پیغمبرم سعدبن عباده بود
بلند شد و رفتند جمع شدند ظل بنی ساعده جمع شدند اتفاق هم کرده بودند که بعد از پیغمبر خلیفه سعد بن عباده باشه
که یهو سر و کله اینها پیدا شد ابوبکر عمر عبدالرحمن کی و کی و اینا سرو کله اینها پیداشد
و بساط سعدبن عباده رو برچیدن و گفتند این حرفا کیه ابوبکرهستن ابوبکر فلان فلان اینها
فرستادن بالای منبر این دقت کردید بحثو من تحلیم اینکه این که اینجا پاش لغزید
میگه مواظب باش ریاست ریاست یه جا بهت میگن آقا یه جابهت میگن ریش سفید شما فلانی فلانی مواظب باش
در روایت داریم که آخرین چیزی که از قلب مومن خارج میشه حب ریاست
دوست داره آقا باشه یه جا آقا بعدش هم میخواد همه آقاهای عالم رو فتح بکنه
توی ماه ربیع الاول حالا جالب اینجاست پیغمبر هر بار یکی رو میزاشت سر جای خودش
مثلا تو مدینه جانشین میزاشته تو ربیع الاول ساعد بن عثمان یا سعد بن معاذ رو حضرت تو مدینه جانشین خودش گذاشت
با دویست نفر رفتند برای تعقیب کاروان قریش تا بواط اومدن و اونجا دارد که
به این کاروانم رفته بود دست پیدا نکردن رفته بودند بعد برگشتن دوباره سمت مدینه
حالا این چه فایده ی داره اینکه برن و بعدم به اون کاروانه نرسن و برگردن چه فایدهای دارد
فایده اش اینکه باید همه به خط باشید تو مردم مدینه اگر بشینند تنبلی میگه باد رفت کجا تو پوستش باد خورد
نمی دونم شل میشن آماده بشن هر روز حرکت هر روز بریم بریم بسم الله اگر بخوان هی وایسن یه ماه تعطیل تنبل میشن کار انجام نمیشه
ببین ربیع الاول کجا نیمه جمادالاولی کجا تو نیمه جمادی الاولی خبر رسید که
یه کاروان دیگه به سرپرستی ابوسفیان از مکه داره به شام میره
پیغمبر خودش با یه دسته دیگه تا ذات العشیره رفتن و بعد ابو سلمه رو جانشین خودش قرار دادند
پس تو اولی سعد بن عباده تو دومی سعد بن معاذ تو سومی ابوسلمه رو جانشین خودش قرارداد.
مهمترین دشمن اسلام قریش بود اینها هم تهدید میکردند شکنجه میکردند
یه جایی مسلمونا رو گیر میآوردن اذیت میکردن ضمن اینکه خب حالا بعضی هم اینطور گفتن پیامبر مامور بود
که مکه رو از لوث منافقین و مشرکین و بت پرستان پاک کنه
اینا رو خلاص ولذا پیامبر هی می اومد که نشون بده که اسلام هست قدرت هست
اگر بخوایم شما رو مثلا بزنیم کاری برامون نداره و رگ حیاتیتون رو قطع میکنیم
اینکه میگم رگ حیاتی مهمه چرا رگ حیاتی مکه اصلا تجارت اقتصادش با چی میچرخه
با تجارت با همین تجارته ابوطالب تجارتش رو گذاشت کنار فقیرترین مردم مکه پولدارترین مردم مکه بود
از وقتی فهمید که خطر جانی داره این سفرها برای پیغمبر تجارتش رو تعطیل کرد شد فقیر
طوری شد که پیغمبر و عباس اومدن که آقای ابوطالب بچه داری خلاصه ما حاضریم
بچههاتو ببریم تو خونمون نگهداریم دقت کردی
تو جمادیالاولی پیغمبر ابو سلمه رو گذاشت سر جای خودش بعد رفتند منتظر کاروان ولی بازم به کاروان دست نیافتند و برگشتند.
بازم این آمادگی هست تو مردم هستش این که هر لحظه آماده رفتن باشند این تو مردم وجود داره
ابن اسیر میگه که در نقطه ی که پیغمبر و یارانش فرود اومدن روزی پیغمبر اومد بالین مولا علی
و عمار این دو بزرگوار کنار هم خوابیده بودند مولا علی و عمار کنار هم آرمیده بودند در حالی که خواب بودند
پیغمبر اینها را از خواب بیدار کرد بعد اینها از خواب بلند شدند
دارد خاک نرم همینجوری رو سر و صورت مولا علی نشسته بود خاک نرم حضرت بالش نبود
بزاره زیر سرش که همینطوری سرش رو میزاشت رو خاک دراز میکشید
اینکه پیغمبر بیدار کرد سرش رو بلند کرد این خاکهای نرم بود که رو سر و روی حضرت نشسته بودو این خاکها ریخت پایین
پیغمبر فرمود ما لک یا ابوتراب
یا اباتراب چه شده به تو ای آغشته به خاک دقت کردی چه شده به تو ای آغشته به خاک
از اونجا مسلمونها به امیرالمومنین که میرسیدند می گفتند ابوتراب
اینکه پیغمبر اونجا فرمود ابوتراب نشست برای امیرالمومنین
بعد پیغمبر فرمود گفت می خواهید شقی ترین مردم روی زمین را معرفی کنم
به مولا علی و عمار فرمود میخواید شقیترین مردم روی زمین را معرفی کنم
عرض کردند بله یا رسول الله بفرمایید
شقی ترین مردم روی زمین دو نفرند یکی کسی که ناقه صالح رو پی کرد
دومین کسی هستش که علی جان شمشیر بر فرق تو میزنه و محاسن تو رو به خون سرت رنگین میکنه
این مال کدوم غزوه بود اون غزوهی که پیامبر اومدند تا ذات العشیره رفتند
این قصه مال اونجاست برای سال دوم هجرت هستش.
یه مورد دیگرم عرض بکنیم بحثمون رو جمع بکنیم
تو ماه رجب بازم یکی دیگه رفتند نرسیدند برگشتند سال دوم هجرت هشتاد نفر
از مهاجرین به فرماندهی عبدالله بن جهش اینجا پیغمبر نیومدن تو مدینه موندن
بنا بر مصلحتها عبدالله بن جهش هشتاد نفر رو برداشت و رفت تعقیب یک کاروان
پیغمبر یه نامهای داد به عبدالله گفتش که رفتید و مثلا فلان جا نامه من رو باز کن
اینجا نه اونجا وقتی رسیدی این نامه رو باز کن بخون چیه و اینها هیچ کسی از یاران خودت رو هم اجبار نکن به کار
مثلا دستور یالله اکراه نکن آقا رفتن و دو روز راه رفتن بعد این بعد از دو روز نامه رو باز کرد
دید پیغمبر تو نامه نوشته که وقتی که نامه من رو دیدی برو سرزمین نحله بین مکه و طائف
اونجا فرود بیا واونجا منتظر قریش باش و از تصمیم ها و خبرهاش آگاه باش این مضمون نامه پیغمبر بود برای عبدالله بن جهش
عبدالله بن جهش حرکت کرد و رفت و اونجا رسید و دید که یه کاروان داره میاد
بعد برای اینکه مثلا لو نرند دستور داد گفت همه هشتاد نفر موهای سر شون رو بتراشند
چرا موی سرشون رو بتراشند؟
برای اینکه بگن ما برای جنگ و دعوا اینا نیومدیم اومدیم بریم زیارت خانه خدا
این حالا یه حیلهی بود یه مکری بود که اون هم همین خیال رو کردند وقتی دیدند
هشتاد نفر سراشون تراش یدن و کچل و ایناها گفتند اومدند می خوان برن مکه دیگه
عارضم به خدمتتون که سریع مسلمونها این هشتاد نفر یه شورای جنگی تشکیل دادند
بعد نظرات رو پرسیدند گفتند با این کاروان چیکار کنیم روز آخر ماه رجب بود
ماه رجب جز ماههای حرام هست اینا گفتند صبر کنیم ماه حرام تموم بشه
پس اگر اینجوری صبر کنیم ما مجبوریم بریم اینا هم میرن دیگه اینجا وانمیستن که میرند تو مکه
نزدیک مکه واردوحرم که میشن مجبوریم اونجا بریم بجنگیم یعنی خب میشه حرام
بازم یه حرمته که اگر بخوایم اونجا بجنگیم حرامه چیکار کنیم اینجا بجنگیم ماه حرامه
وایسیم فردا بجنگیم بازم محل حرامه مکان حرامه کدوم انتخاب کنیم؟
تصمیم گرفتند به جای اینکه تو حرم بجنگند تو ماه حرام بجنگند.
ببین خودسرانه رفتند پیغمبر نفرموده بود شما برید بجنگید
این یه کار خودسرانه بود خلاصه اینکه یه تیر انداختن به رئیس اون کاروان
واقد بن عبدالله غافلگیرم کردند واقد بن عبدالله رو کشتند و زیردستان واقد همه فرار کردند
اینام هرچی اونجا غنیمت بود و هرچی مال اون کاروان بود همه رو مصادره کردند و خلاصه برگشتند با دو تا هم گرفتند اومدند مدینه.
پیغمبر وقتی شنید اینها تو ماه حرام جنگیدند خیلی ناراحت شد خیلی به هم ریخت
که شما چرا بدون اجازه من اقدام به جنگ کردید من نه تو نامه بهتون گفتم برید اونجا
وایسید از اوضاع و احوال اینا خبر بگیرید برای من بیارید من کی گفتم بجنگید
خود این شد یک آتو دست مشرکین مکه منافقین هرجا می نشستند می گفتند
محمد و اصحابش احترام ماه را از بین بردنددماه رجب ماه حرام بود اینا چی حالیشونه
همین کارهایی که بعضی از کارهایی که نادون ها توی فرانسه توی لندن بر علیه جمهوری اسلامی میکنند
یه اتفاق میافته تو کشورمون یه عمامه به سر یه سوتی میده میارن نشون میدن
یا نگاه کنید فلان این آخونده اینا کی حرمت نگه میدارن اون بسیجیه کی حرمت نگه می دارن
اون سپاهیه کی حرمت نگه می دارن اینجوری این شد یه حربه تبلیغی بر علیه پیغمبر و مسلمون ها
چپ و راست میزدن چپ و راست حمله میکردند که بعد دارد که یه فتنهی شد
تو همین قصه یه فتنه ای شد مسلمونها اومدند عبدالله و یاران عبدالله رو این هشتاد نفر رو هی سرزنش می کردند
چرا این کار رو کردید آقا بعد از یه طرف هم پیغمبر میخواست یه تصمیم بگیره
این غنایمی که آوردند حالا به اون کاروان حمله کردند تکلیف اینا چی میشه
تصرف بکنند نکنند یه کاروان تجاری بوده دیگه حالا رفته حالا اومده تو دست مسلمونا پیغمبر فرمودند
من هیچی نمیگم منتظر می مونم که ببینم وحی چی نازل میشه چی میاد که جبرئیل اومد این آیه رو آورد
یسلونک عن الشهر الحرام
از تو درباره جنگ در ماه حرام میپرسند تو در جوابش بگو که بله
قل قتال فیه کبیر
جنگ تو این ماه حرام جنگ گناه بزرگیه این جنگ تو این ماه جنگیدن گناه بزرگیه
و صد عن سبیل الله و کفرن بهی
و جلوگیری از راه خداست ولی بیرون کردند اون مشرکین میگفتند شما تو ماه حرام جنگیدید
گناه بزرگ مسلمون ها خدا میگه بهشون بگو بیرون کردن از مسجدالحرام پیش خدا شماها مسلمونها یه عده شون اومدن
توی ماه حرام جنگیدند اما شماها چیکارکردید شما مسلمونها را از مسجدالحرام بیرون کردید
و اخراج و اهله منه اکبر عندالله
اینکه شما اخراج گردید مسلمونا را از مسجدالحرام این گناهش پیش خدا بزرگتره
و الفتنه اکبر من القتل
و این فتنهی هم که شماها به پا کردید این بالاتر ازکشتن و کشت وکشتار و اینجور چیزهاست.
خلاصه اینکه مسلمونها با نازل شدن این آیه تموم شد این بساط یه روح تازهی بود در کالبد مسلمونها دمیده شد
پیغمبر غنایم جنگی رو تقسیم کرد و قریش هم اسیران خودشون رو خواستند
گفتند این دو تا اسیر ما رو بدید پیغمبر فرمود دو تا سرباز مسلمونی که فلان جا دستگیر کردید
اونا رو بدید تا ما هم این اسیران شما رو برگردنیم.
پیغمبر تهدیدم کرد فرمود اگر بکشید اون دو نفر کشته اونا رو تحویل ما بدید
ما هم کشته اینا رو تحویل میدیم زنده بهتون تحویل نمیدیم.
خدا بهتون خیر بده یه جمله ذکر روضه کنیم روز چهارشنبه است
حالا من مردد بودم بین امام رضا و امام جواد علیه السلام که چی بخونم
حالا به هر حال از حضرت جواد علیه السلام بخونیم جوونترین امام شیعه
آقا جوادالائمه علیه السلام خیلی از بزرگان من شنیدم فرمودند
توسل به امام جواد مجرب مجرب حالا گدای در خانه امام جواد
آقا جان آقا جان یا امام جواد تو رو جان مادرت زهرا
تو رو جان مادرت زهرا امروز از نظر لطف ما رو بگذرون
این آقا رو مسموم کردند توی بلاد غربت تو بلاد غربت
خب آقا اهل مدینه است خانوادهاش اهل و عیالش همه تو مدینه هستند
آوردند حضرت رو تو بغداد تو حجره دربسته مسمومش کردن
هی دست و پا میزد هی بابا رو صدا میزد هی یا اماه می گفت
برای اینکه صداش به گوش کسی نرسه درها رو بستند بعد غلامها کنیزها رو به خط کردن سر و صدا به پا میکردند
که صدای امام جواد علیه السلام یه وقت نکنه به گوش کسی برسه
به فدای اون آقایی بشم که عصر عاشورا تو کربلا جلو چشم زن و بچه ش دست و پا میزد
زن و بچهش یهو دیدند که دشمن داره پایکوبی میکنه داره سر و صدا میکنه
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
زمین کربلا میلرزید طوفان وزیدن گرفت
یه مرتبه عمه سادات ببیند
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
حسین جان حسین جان حسین جان