بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
?عبیدالله بن حر جعفی بی سعادت
در رابطه با یکی از شهدا کربلا صحبت میکنیم حجاج بن مسروق جعفی
که علامه سماوی توی ابصارالعین و علامه عاملی در اعیان الشیعه مینویسند که
الحجاج بن مصروق بن جعفر بن سعد العشیرة المضحجی الجعفی فی کان من الشیعه
این آقای حجاج بن مسروق از شیعیان بوده در کوفه از اصحاب حضرت امیر بوده
وقتی که شنید حضرت سیدالشهدا از مدینه به جانب مکه حرکت کرده
و حجاج از کوفه خارج شد برای ملاقات امام حسین علیه السلام حرکت کرد به سمت مکه
تو راه امام حسین علیه السلام رو دید ملازم امام حسین شد
حالا من قبلاً هم این حجاج بن مسروق رو گفته بودم
میخوام بگم یه کسی مثل حجاج بن مسروق میشنوه امام حسین علیه السلام اومده سریع میره که ملحق بشه به امام حسین
با امام حسین علیه السلام همراه میشه تا آقا اباعبدالله الحسین رو حمایت بکنه طرفداری بکنه کمک بکنه
یکی هم پیدا میشه مثل عبیدالله بن حر جعفی
حالا من بیشتر مد نظرم این قسمته که بگم عبیدالله بن حر جعفی کی بود و چیکار کرد .
عبیدالله بن حر جعفی یه آدم بسیار دلاوری بوده یه آدم بسیار بیباکی بوده
که حتی وقتی مثلاً میره با معاویه دیدار که میکنه بعد صحبت میکنه و اینها
میگه که تو باطلی و علی حقه و بعد میاد و هرجا که میره اونجا رو غارت میکنه و اصلاً میریزه به همو
بعد تو کوفه که بوده یه آدم اینجوری بوده آدم گناهکاری بوده
میاد تو کوفه و بعد از شهادت امیرالمومنین ظاهراً میاد تو کوفه اونجا ساکن میشه تا قصه کربلا
تا قصه کربلا که پیش میاد میفهمه که امام حسین علیه السلام میاد شامه قویام داشته
متوجه میشه که این مردم کوفه امام حسین رو حمایت نمیکنند تو زرد از آب در میان
و به جنگ امام حسین میرن برای اینکه این شریک نشه تو کار مردم کوفه از کوفه میزنه بیرون میگه
حالا تا اون موقعی که امام حسین معلوم بشه تکلیفش من تو کوفه نمونم
بیرون از کوفه چادر میزنه خیمه میزنه یه جایی درست میکنه برای خودشو اونجا زندگی میکنه
که این قصه کربلا و قصه امام حسین تموم بشه که شریک نباشه تو کار کوفیا
حالا از قضا امام حسین علیه السلام توی یه منزلی چشمش میفته به خیمه این
وقتی داره آقا اباعبدالله میاد سمت کوفه یهو میبینه یه خیمه ای برپاست
خیمهای برپاست و یه شمشیری هم دم در خیمه اینجوری آویزونه
آقا اباعبدالله میفرماید این سرا پرده از کیه این خیمه از کیه ؟
میگن آقا از عبیدالله بن حر جعفی که از دلاوران کوفه است از اون آدمای بی باک کوفه است
همین حجاج بن مسروق که خوندم براتون حجاج بن مسروق رو صدا میزنه میگه حجاج برو به عبیدالله بگو
که ما تو رو دعوتت کردیم بلند شو بیا پیش ما
حجاج بن مسروق میاد سلام میده و عبیدالله جواب سلامو
حجاج میگه که پسر پیغمبر تو رو دعوت کرده تشریف بیار ببین آقا اباعبدالله چیکار باهات داره
این میگه که همین عبیدالله بن حر جعفی میگه که من فهمیدم که مردم کوفه میخوان با حسین بجنگن
به خاطر همین از کوفه اومدم بیرون تا اگر حسین کشته شد من در میان قتله حسین نباشه شریک نباشم
ای حجاج بدون که مردم کوفه بدبخت شدن خودشونو با این کار بدبخت کردن
ببین اینها رو قشنگ میفهمه
عبیدالله بن حر جعفی اینها رو خوب می فهمه گفتم شامه قوی داره
گفت محبت خاندان نبوت رو به عطای چی فروختن ؟
به عطای ناچیز ابن زیاد ، منم دیدم که نمیتونم مرامم نیست اینجور چیزا
دیدم حریف مردم کوفه هم نمیشم گفتم ولش کن از کوفه اومدم بیرون
اینجا اردو زدم و اینجا مثلاً خیمه زدم و چی و اینها
که حالا دیگه ببینم قصه به کجا ختم میشه
نیومد یه جوری حجاج رو پیچوند. حجاج اومد و به امام حسین گفت یااباعبدالله اینطوری میگه
امام حسین فرمود من خودم باید برم حجت رو بر این تموم بکنم
با یه عده از جوانان بنی هاشم امام حسین علیه السلام همراه شدند اومدن سمت خیمه عبیدالله
بعد عبیدالله تا دید امام حسین علیه السلام داره میاد بلند شد اومد به استقبال و امام حسین رو یه جای خوبی نشوند و مقابل امام حسین وایساد
نه اینکه بشینه و اینا احترام کرد ادب کرد
بعد آقا اباعبدالله فرمود پسر حر
بزرگان شهر شما نامهها به من نوشتن که من به سمت اینا سفر کنم
و گفتن که یا حسین ما دقیقه ای کوتاهی نمیکنیم جونمونو فدات میکنیم
حالا ببین الان اینا پشت بر من کردن و باطل رو انتخاب کردند
تو ای عبیدالله خوب فهمیدی که هر خیری رو پاداش خوبی هست
هر شری رو کیفری هست حالا الانم هر کرداری و گفتاری در قیامت بازپرسی میشه
امروز من حسین تو رو دعوتت میکنم کمک ما بکنی اجابت بکنی کار منو
دعوت منو اجابت بکنی عبیدالله بن حر همین که بیای پیش ما در کنار ما باشی کفاره گناهان تو خواهد بود
این همه آدم کشتی این همه رفتی چپاول کردی این همه شهرها رو به هم ریختی
بیا دستتو بده به من بیا کنار ما من به تو قول میدم خدا از سر تقصیرات تو بگذره
بیا پیش ما که اگه این کار رو بکنی
من به تو قول میدم این کاری که تو بکنی جبران معاصی تو بشه فردای قیامت جدم رسول خدا از تو شاد باشه
عبیدالله بن حر جعفی گفتش که بله من میدونم که اگر کسی تو رو حمایت کنه اگه کسی تو رو کمک بکنه بهشت سهمشه
اما من میدونم که این لشکر یزید که حسابش از دست آدم خارجه
اینا میان و همه شما رو میکشن حتی اینم میفهمه
عبیدالله بن حر جعفی هم می فهمه که قصه امام حسین به کجا ختم میشه
مردم کوفه رو میفهمه اینجا رم میفهمه میگه من نمیخوام کشته بشم
اگه بیام پیش شما میدونم کشته میشم شما رو حمایت بکنم بیام در لشکر شما در سپاه شما قرار بگیرم کشته میشم
منو معاف کن من یه اسبی دارم این اسب انقدر خوبه اگه یه جنگجویی سوار این بشه این جنگجو رو توی میدان زمین نمیذاره
میرسونه به مقصد من یه اسبی دارم این فلان نام رو داره یه شمشیرم دارم از دندان شیر برندهتر
اینو من هدیه میدم به شما آقا اباعبدالله فرمود من برا اسب و شمشیر نیومدم
اومدم آدم ببرم نیومدم اسب و شمشیر ببرم
حالا که منو کمک نمیکنی من رو یاری نمیکنی برو یه جا جدم رسول خدا پیغمبر فرموده
اون کسی که فریاد اهل بیت من رو بشنوه به فریاد اهل بیت من نرسه
خدای تعالی او رو به زودی تو آتیش میندازه
این خیمه تو بردار ببر یه جای دیگه که صدای هل من ناصر ینصرنی منو نشنوی
که اگه بشنوی خدا به صورت میندازتت تو جهنم
این رو آقا اباعبدالله گفت و از خیمه عبیدالله بن حر جعفی خارج شد
بعدها همین عبیدالله بن حر جعفی پشیمون شده بود
می گفت ای کاش من حسین رو یاری میکردم ای کاش من حسین رو حمایت میکردم
گفت وقتی چشمم افتاد به اون جوونهای بنی هاشم که دور حسین رو گرفته بودن نگاه کردم دلم به اینها سوخت
پشیمون شده بود اما پشیمونی فایده نداره دیگه سودی نداره که دیگه
این پرنده سعادت رو سر تو پرید پرواز کرد
یه موقعهایی پرنده سعادت میاد بالا سرتو میشینه تو اگه حواست باشه از خدا بهت توفیق بده از خدا بخوای خدا کمکت بکنه
و الا پناه بر خدا
خب عرض مصیبت بکنم من امروز نیت کردم یه طفل شیرخوارهای مشکل کرده
مادرش از ما خواهش کردن که روضه آقا علی اصغر امام حسین را بخونیم
به هر حال بچه شیرخواره است مادر یاد روضه آقا علی اصغر افتاده
و چقدر سخته برای یه مادر که بچه شیرخوارش مریض بشه
چقدر سخته برای یهدمادر بچه شیرخوارش مثلاً تو بیمارستان باشه نتونه بچهشو مثلاً درست بغل بکنه
درست به این بچه شیر بده
من بگم پس چه حالی داشت اون مادری که یه قطره شیر نداشت به این بچهاش بده
چه حالی داشت اون مادری که تو کربلا بچه ش از تشنگی داشت هلاک میشد
هر کاری میکرد این بچه رو آرام بکنه نمیشد آرام نمیشد این بچه
مخصوصاً اون موقعی که صدای هل من ناصر ینصرنی بابا رو میشنید
این خانم بیقرار بود بیتاب بود چه کنه وقتی امام حسین اومد سمت خیمهها گفت ایتینی بولدی الصغیر
بچه شیرخوارمو بردارید بیارید خب این خانم روش نشد بچهشو بیاره بده بغل امام حسین
زینب کبرا این بچه رو بغل گرفت عمه ساداتی بچه رو برداشت آورد نشون امام حسین داد
امام حسین یه نگاه به صورت این بچه کرد دید این بچه دیگه داره از دنیا میره
عن قریبه که این بچه هلاک بشه از تشنگی
فرمود میبرم او رو سیرابش میکنم از چه سیراب شد این بچه
از آب سیراب شد از خون گلو سیراب شد
این بچه حالا به چه صورت
براتون بگم اینجا دیگه شما حال دل رباب رو ببین
حال دل رباب چه شد اون موقعی که تو خیمه بود تا این بچه دوباره برگرده بغلش
هر مادری آرزوش اینهها که دوباره این بچه بیاد تو بغلش
اما یه وقتی ببینه یه چند تا بچه صدا میزنن رباب دیگه منتظر نباش
من اینو به شعر بگم شما حق مطلب رو ادا بکنید
بچهها دست بابا خونی شده
گمونم شیرخواره قربانی شده
عباشو طوری رو اصغر کشیده
گمونم خیلی خجالت کشیده
یا الله یا اباعبدالله حسین جان
علی اصغر فضبح الطفل من الاذن الی الاذن
گوش تا گوش بریده شده بود
یا اباعبدالله حسین جان
خون گلوشو میپاشید به آسمون هی صدا میزد هون علی ما نزل بی انه بعین الله
هاتفی صدا زد حسین جان بسه دیگه خونش رو نپاش به آسمون
ابی عبدالله یه مقداری از خون گلوی علی اصغر مونده بود
این خون رو به بدن علی مالید
بدن این بچه به خون گلوی خودش آغشته شد
حسین جان حسین جان
هرکی حاجت داره هرکی مریض داره شفای این بچه شیرخوارهای که گفتم حسین جان حسین جان
میخواست بدن بچه زیر سم اسبا نمونه سرش بالا نیزه نره
برد پشت خیمهها یه قبر درست کرد علی رو توی قبر گذاشت
اما راوی میگه فایده نداشت آخه یه گروهی دنبال سر بودن
سر رو پیش ابن زیاد ببرن دنبال این بودن از امیرشون جایزه بگیرن
یکی گفت من خودم دیدم پشت خیمهها حسین یه بدنی رو دفن کرده
حسین جان حسین جان