من هجر المداراه قاربه المکروه
هرکسی مدارا کردن را ترک کند گرفتاری و مشکلات با او همراه و به او نزدیک می شود
هر مردی و زنی در خانه و محیط کار اگر نتواند با افراد پیرامون خود ارتباط بگرد و سازش کند به گرفتاری و بدبختی میافتد
در حدیثی از امام صادق علیه السلام داریم که حضرت می فرمایند:
سته لا تکون فی المومن
۱_العسر: سختگیری مومن نسبت به خانواده و ..
سخت نمی گیرد
۲_النکده :یعنی زمینی که هیچ نداشته باشد نه آبی نه سبزی و… مومن همیشه خیرش به دیگران می رسد مثل زمین نکرده نیست
۳_اللجاجه:مومن لجوج و یه دنده نمی شود
۴الکذب: مومن دروغ نمیگوید
۵_الحسد: مومن حسود نمی شود
۶_البغی: مومن ظلم نمی کند
بعضی ها دنبال بهانه می گردند تا همه چیز را بهم بریزند در ضرب المثل هست که گرگی و میشی با هم در برف راه می رفتند میش جلو جلو می رفت یه دفعه گرگ گفت کمتر گرد و خاک را بنداز میش هم گفت خب میخوای بخوری خب بیا بخور آخه توی برف که گرد و خاک بلند نمیشه
و من لم یعرف الموارد اعیته المصادر
کسی که راه های ورود را نشناسد و در خروج از آن به مشکل میافتد
اگر در درس و کار و کاسبی و… ورود و خروج را بلد نباشی گرفتار می شوی
در این عالم هم باید بدانی چگونه شروع کنی تا نجات پیدا کنی
راه نجاتی برای بشریت نیست مگر درب خانه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین
حکایت جالبی در همین زمینه هست که آشیخ عباس قمی رحمهالله علیه در کتاب شریف منتهی الامال آورده که کسی را زندانی کرده بودند
شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم.
علت زندان رفتنت همين است؟
گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است: من در شام در محلى كه گويند: رأس مبارك امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اين جا را مى شناسى ؟
گفتم: آرى ، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم .
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. 1
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كى بود و اين چه كار؟! يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى دهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى ؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:
«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات 2 رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان .من نامه اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مى دوند، گفتم: جريان چيست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد.
راه ورود و خروج را دانست
و من انتقاد الی الطمانینه قبل الخبره فقد عرض نفسه للهلکه و للعاقبه العمتبه
کسی که بخواهد اطمینان به دست بیاورد قبل از آزمایش و اختبار پس خودش را معرض نابودی و هلاکت قرار داده
منبع حدیث کتاب فصول المهمه