بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
? داستان قارون
از منظر روایات علی بن ابراهیم رحمة الله روایت کرده که علت هلاکت قارون این بود که
وقتی حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل را از دریا بیرون آورد خدا نعمتهاش رو بر اونها تمام کرد
بعد که قرار شد به جنگ عمالقه برند اینها قبول نکردند گرفتار شدند به اون سرگردانی
و حیران شدن در اون بیابان اینها اول شب که میشد بلند میشدن شروع میکردند تورات میخوندند
گریه میکردند اون کسی که میخوند و حالا به قول ماها روضه خون اونها اون کسی که قاری اینها بود تورات می خوند برای اینها
و صدای خیلی خوشی هم داشت آواز خیلی خوشی هم داشت قارون بود
که علم کیمیا بلد بود و یه کارایی میکرد وقتی قرار شد که بالاخره اینها بیان و توبه کنند و انابه کنند و مثلا همون از باب حطه وارد بشند
بنی اسرائیل اومدن اما قارون قبول نکرد که بیاد و در توبه با اونها شریک بشه
جناب موسی علیه السلام او را دوست داشت به نزد قارون اومد گفت که
قارون قوم تو در توبه هستند تو اینجا نشستی برای چی توبه کن بلندشو بیا توبه کن
با اینها داخل در توبه شو و الا عذاب میشی اما قارون به خاطر اون ثروتی که پیدا کرده بود خیلی این رو مسخره کرد
و جناب موسی رو استهزا کرد حضرت موسی خیلی ناراحت شد اومد در سایه قصر او نشست
حضرت موسی یه جبه ای از مو پوشیده بود نعلینی داشت به پاش از پوست درازگوش
بندهای اون از تابیده مو بود یه عصا تو دستش خیلی زاهدانه
قارون رو کرد به آدمهاش گفت آب و خاکستر رو مخلوط کنید از اون بالا بریزید رو سر موسی علیه السلام
وقتی ریختند رو سر حضرت موسی علیه السلام اون حضرت خیلی به غضب اومد
حالا شما ببینید نبی مکرم هم این بلا ها سرش می آوردند دارد که شکمبه گوسفند سرش خالی می کردند
یه یهو دی بود یه کسی بود شکمبه گوسفند خالی میکردن بعد که یه روز نمیاد پیغمبر میپرسند که
فلانی کجاست چی شده میگن مریض شده بیمار شده حضرت به ملاقات او میره حالا اینجا جناب موسی خیلی غضب می کنه
و دارد که خیلی ناراحت میشه دستش رو به آسمون بلند میکنه میگه پروردگارا خدایا اگر برای من غضب نکنی در رابطه با قارون
دیگه پس من پیغمبر تو نیستم خدای تبارک و تعالی وحی کرد به جناب موسی
که موسی جان من امر کردم آسمونها و زمین رو که در اطاعت تو باشند هرچی تو بگی امر کنی اتفاق بیافته
قارون امر کرده بود که درهای قصر به روی موسی علیه السلام ببندد
حضرت موسی اشاره کرد به درها به اعجاز او همه باز شدند بعد داخل قصر شد
قارون وقتی نگاهش به حضرت موسی افتاد فهمید که خلاصه عذاب قراره بیاد
دیگه این آخر خطه با این وضعی که جناب موسی اومد دیگه تیکه بزرگ گش گوششه به جناب موسی رو کرد گفت
که از تو به حق رحمی که داریم قسمت میدم به رحممون به اون فامیلی که داری به اون خویشاوندی که داریم به من رحم کن
حضرت موسی فرمود که ای فرزند لاوی با من حرف نزن که فایده نداره
جناب موسی اشاره به زمین کرد گفت ای زمین بگیر قارون رو دارد زمین باز شد قارون و قصر او رو بلعید
قارون تا زانو که به زمین فرو رفت گریه کرد دوباره حضرت موسی را قسم داد به رحم به اون خویشاوندی
دوباره حضرت موسی فرمود که پسر لاوی فرزند لاوی با من اصلا حرف نزن هرچی استغاثه کرد فایده نکرد
تا این که در زمین پنهان شد جناب موسی به محل مناجات خودش اومد
دارد شروع کرد صحبت کردن باحضرت با حق تعالی حق تعالی فرمود ای فرزند لاوی با من حرف نزن
حضرت موسی فهمید تاییدش میکنه بر اینکه بر قارون رحم نکرد خلاصه اینجور صحبت کردن این یک تاییدی هستش
گفت خدایا قارون من رو به غیر تو خوند اگر میگفت موسی تو رو قسمت میدم به خدا من هم اجابتش می کردم
اما به غیر تو داشت من رو میگفت به رحم به خویشاوندان باز حق تعالی همون جواب رو که موسی به قارون گفتش اعاده کرد
دارد حضرت موسی علیه السلام گفت خدایا اگر میدونستم که رضای تو خشنودی تو در اجابت کردن او هست من اجابتش میکردم
خدای تبارک و تعالی خطاب کرد ای موسی به عزت و جلال و جود و بزرگواری و علو منزلت خودم سوگند می خورم
که اگر قارون چنانچه تو رو خوند من رو میخوند اجابتش میکردم اما چون تو رو خوند و به تو متوسل شد من او رو به تو واگذاشتم
گفتم حالا دیگه اون رو داره صدا میزنه دیگه حضرت موسی از این اتفاق خیلی متاثر شد.
ادامه روایت هر چند ما را از بحث دور میکنه منتها اشاره میکنیم.
ادامه روایت میفرماید که حضرت موسی روزی به طور رفت با وصی خودش یوشع
وقتی که به کوه بالا رفت دید مردی میاد و بیدی و زنبیری با خودش داره
حضرت موسی گفت به کجا میری گفت مردی از دوستان خدا مرده از برای او میخوام قبری بکنم
حضرت موسی گفت میخوای کمکت کنم گفت خدا خیرت بده ممنون میشم اومدن و هر دوتایی با هم قبر رو کندن
اون مرد میخواست که به قبر بره حضرت موسی گفت چیکار میکنی گفت میخوام ببینم که چکنده شده یا نه
حضرت موسی گفت بزار من برم حالا میخواست تنبهی بشه تذکری بشه بابت قبر و قیامت
رفت داخل قبر خوابید و قبر رو که پسندید ملک الموت همونجا اومد و قبض روح مطهرش و کوه به هم اومد و قبرش هم ناپیدا شد.
امام صادق علیه السلام میفرمایند که در یه حدیثی هست حسن
از امام صادق علیه السلام وقتی جناب یونس رو در شکم ماهی افتاده بود و سیر می کرد تو دریاها
رسید به جایی که قارون به اونجا رسیده بود چون که موسی علیه السلام قارون رو نفرین کرد به زمین فرو رفت
حق تعالی ملکی رو بر قارون موکل کرد که هر روز به قدر قامت یک مرد او رو به زمین فرو میبرد
یونس علیه السلام در شکم ماهی تسبیح خدا رو میکرد استغفار میکرد صدای تسبیح او صدای استغفار او
طوری بود که قارون صدای او رو شنید التماس کرد از ملکی که بر او موکل بود که من رو مهلتی بده که صدای آدمی رو میشنوم
حق تعالی وحی کرد به این ملک او رو مهلت بده این ملک او را مهلتش داد
یونس خطاب کرد به اون شخصی که استغفار میکرد به شخصی که تسبیح میکرد
گفت تو کی هستی گفت منم گناهکار خطا کننده یونس بن متی گفت چی شد که اون بسیار غضب کننده از برای خدا
اونیکه خیلی برای خدا ناراحت میشد موسی بن عمران اون چی شد قصهش به کجا ختم شد یونس گفت که هیهات مدتیه که از دنیا رفته
پرسید اون مهربان اون رحم کننده بر قوم خودش هارون چی شد گفت اون هم از دنیا رفت
پرسید که کلثوم دختر عمران خواهر موسی که نامزد من بود اون چی شد
یونس گفت هیهات از آل عمران که هیچکی نموند همه از دنیا رفتند
قارون خیلی تاسف خورد گفت زهی تاسف بر آل عمران خدا تاسف او ناراحتی او غم او رو بر آل عمران پسندید
و به همین خاطر اون ملک رو دستور داد که عذاب او رو در دنیا متوقف بکنه
خب این یک نکتهی هست که غم اولیاء خوردن نزد خدا پسندیده هستش.
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.