بسم الله الرحمن الرحیم
✨️تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با پیامبر اکرم بحث میکنیم بحثمون میرسه به اینجا که
مشرکین قریش برای اینکه جلوگیری کنند از گسترش اسلام و تعالیم اومدند یه کار بسیار خطرناکی رو شروع کردند
یه نقشه شومی رو پیاده کردن و اون نقشه تحریم بود محاصره اقتصادی بود خب دیگه این از عجز دشمنه دیگه وقتی نمیتونه مقابل مستقیم بکنه
رو میاره به اینجور مقابلههای منفی طرف رو تحریم میکنه یا مثلاً اون کشور رو تحریم میکنه
که این طریق بتونه او رو فلج کنه که آخرش مثلاً بگه باشه باشه باشه هرچی تو میگی مثل بعضی از کشورها که
مثلاً کوتاه اومدند مثل لیبی که آخرسر کوتاه اومدند
اگه کسی که آرمان خوبی نداشته باشه یه کشوری ایمان خوبی نداشته باشه کوتاه میاد
مثلاً انقلاب کرده به جهات دنیایی خب این وقتی میبینه که حالا تحت فشار قرار گرفته قیدش میزنه
اما اینجا خیلی سریع اومدند با هم تصمیم گرفتن و برای اینکه خیلی تو این قصه کار شده باشه و حساب شده باشه
یه معاهده نامهای رو نوشتند که ازش بین خودشون که از این تعریف کردن تعبیر کردن به صحیفه ملعونه
که این رو نوشتن ۴۰ نفر از بزرگان قریش بعضیا گفتن تو بعضی از روایات هست ۸۰ نفر
اومدن این معاهده نامه رو پاشو پایین اون رو امضا کردن
خب حالا معاهده نامه چی بود ؟ یکی اینکه به اینها زن ندن از اینها زن نگیرند چیزی به اینها نفروشند
و چیزی هم از اینها نخرند هیچ پیمانی با اینها نبندند تو هیچ پیشامدی از اینها دفاع نکنند
و تو هیچ کاری با اینها انجمنی نداشته باشند مجلسی نداشته باشن تا اون موقعی که بنی هاشم بیارن
آقا رو تحویل بدن و دیگه ازش دفاع نکنن یا اینکه موفق بشن اون آقا رو خودشون بکشند ترورش کنند
که بعد در این صورت اون معاهدهنامه اون تعهدنامه دیگه لغو میشه
پای این رو امضا کردند بعد این پیمان نامه رو این معاهده رو این صحیفه ملعونه رو درِ خانه کعبه آویختنش
حالا علامه آیت الله آشیخ عباس قمی آورده که بردنش دادن به خاله ابوجهل
که اون مثلاً یه صندوقی داشت برد گذاشت تو اون صندوق
نویسنده این تعهدنامه شخصی بود منصور بن عَکرمه
بعضی هم گفتن نذر بن حارث این تعهد منو نوشت که بعد خبرش به گوش پیغمبر رسید
پیغمبر نفرین کرد انگشتاش فلج شد انگشتهای دستش از کار افتاد
ببینید چیز عجیبی بود این تعهدنامه و این پیمان نامه خیلی چیز عجیبی بود
حالا میگم اگر تونستم خدا کمکم کرد میگم براتون چیز عجیبی بود
خب ابوطالب از این قصه با خبر شد بنی هاشم رو دور خودش جمع کرد
و از اینها خواست که در برابر مشرکین از رسول خدا دفاع کنند
بعد خب خیلی مهم بود خیلی مهم بود این کار ابوطالب رضوان خدا رحمت خدا بر ابوطالب
خب بنی هاشم قبیله بزرگی بوده به اینها گفتش که از هر چیزی که دارید دریغ نکنید در حمایت از پیغمبر استفاده کنید
خب اونها می خواستن پیغمبر رو ترور کنند از هر فرصتی می خواستن استفاده کنند
آقا دیگه حریف نمیشدن دیگه من گفتم دیروز که اینا چیکار میکردن
مثلاً هی چه اقداماتی کردن ولی خب نمیشد فایده نداشت بعد این نامردها وقتی می بینن حریف نمیشن
رو میارن به حذف فیزیکی خب چرا سید حسن نصرالله رو شما ترورش کردی
چرا دانشمندان هستهای ما رو ترور میکنی
اینا وقتی دیگه نمیشد مثلاً مامون خدا لعنتش کنه آقا تو حریف نشدی چرا تو حذف فیزیکی میکنی
آخرین سنگشون همین بود تحریم حذف فیزیکی
آقا بنی هاشم جمع شدن و ابوطالب گفت باید حمایت کنید کمک بکنید همه قبول کردن حمایت کنند جز یک نفر
اونم کسی نبود جز ابولهب ابوجهل فامیل نبود ابولهب فامیل بود خدا لعنتش کنه
ابولهب گفت نه من نیستم رفت با مشرکین همدست شد
و بعد ابوطالب دید بنی هاشم میتونن خب یه قبیله است حریف این همه قبیله این همه مشرک نمیشه
یه درهای بود متعلق به خود ابوطالب بود که تو قسمت شمالی مکه بود
متعلق به خود ابوطالب بود معروف بود به شعب ابی طالب
که بنی هاشم رو صحبت کرد گفت بریم اونجا همه هم قبول کردن که پاشن برن این واقعاً کار بزرگی بود
که اینا تن دادن به خاطر حمایت از پیغمبر پاشم برن تو اون دره
خیلی حرفه شما زندگیتو ول کنی خب خونه و کاشاناتو ول کنی راحتی و آسایشو ول کنی پاشی بری تو دره
پاشو بری تو دره زندگی کنی حالا چرا دره این جناب ابوطالب رحمت خدا بر او
دیده بان گذاشت اون بالای دره بعد اینورم پایین یه سری حالت مثلاً چی بگم مپاتاق اتاقک های محقر حقیر اینجوری بود
بعد تو یه شب پیغمبر رو چند بار به جا میکرد
مثلاً اول شب میومد میگفت آقا جان تشریف بیار اونور بخواب اینجا پسر من عقیل بخوابه
بعد یه دو ساعت میگذشت میومد به پیغمبر میگفت آقا جان تشریف بیار ببر اونور بخواب اینجا پسرم طالب بخوابه
بعد دو ساعت بعد دوباره پیغمبرو جابجاش میکرد
میگفت آقا جان تشریف بیار ببر اونور بخواب اینجا پسرم علی بخوابه
یعنی برای حفظ جان پیغمبر تمام شب پیغمبرو سه بار جابجا میکرد چهار بار جابجا میکرد
از اون طرف حمزه رو شمشیر داده بود حمزه که حمزه اینجا وایسا دم در
خب مراقبت کن نیاد کسی نره ، ۳ سال این مرد اینجوری مراقبت کرد
یعنی شما ببینید ابوطالب کی بوده شما ببین ابوطالب کی بوده
تمام ثروتشو گذاشت اینجا بعد از اون ورم حضرت خدیجه سلام الله علیها ثروت هنگفتی داشت
همه رو گذاشت اینجا دیگه هیچی نموندش رسید به یه جایی که خب دیگه هیچی نبود برای خوردن
روز میشد هیچی نبود یه وقتی یه خرما میومد با اون خرما ۱۰ نفر لیس میزدن
صدای الجوع الجوع الجوع یعنی گرسنگی گرسنگی گرسنگی
از این شعب بلند میشد همه می گفتند خب بچه بوده تو اینجا خانوم بوده فریاد میزدن میگفتن الجوع الجوع گرسنگی گرسنگی
اینها اتفاقهایی بود اینجوری که دل بعضیا رو آب کرد
خب حالا تو این وسط بعضیا هم بودن کمک کردن اسماشونم اومده توی تاریخ
مثلاً از جمله خود داماد آقا رسول خدا شوهر زینب که بعداً پیغمبر فرمود که
او حق دامادی رو به جا آورد مثلاً هشام بود مُطعم بود یه سریها بودن دلاشون سوخت اومدن
مثلاً روی شتر بار میذاشتن آذوقه میذاشتن بعد نصف شب که میشد میومدن سمت این شعب
بعد این حیوان رو میفرستادن سمت شعب داد میزدن میگفتن بنی هاشم بگیرید اومد
بعد سریع فرار میکردند برای اینکه لو نرن ابوجهل مگه شما فکر میکنید همین جوری نشسته بود دست رو دست گذاشته بود که
آقا میومد اونجا وامیستاد خدا لعنت کنه ابوجهل رو می اومد اونجا وامیساد
کسی چیزی نفرسته چیزی نبره اینجوری بود
از قضا یه وقتی چشمش افتاد به یکی دید که این داره غذا میبره
مچ اینو گرفت گفتش که فردا میبرمت توی مکه اونجا رسوات میکنم
میگم تو زدی زیرش برخلاف تعهد عمل کردی آقا این هرچی گفت ولمون کن برادرزاده حضرت خدیجه بود
این یه بار یه شتر آذوقه فرستاد خواروبار فرستاد این ابوجهل دستشو گرفت
گفت باید ببرمت مکه رسوات کنم اینم میگفت ولمون کن گفت نه من ولت نمیکنم
اومدن ابوالبختری ، ابوالبختری برادر ابوجهل بود خدا لعنتش کنه
ابوالبختری گفت ولش کن تو چیکار داری این یه امانتی از عمه خودش
امانتی بوده به عمش پس داده مال خود خدیجه بوده بهش برگردونده تو چیکار داری گفت نه
من باید اینو ببرم مکه حسابشو برسم آخر سر کار به زد و خورد رسید
ابوالبختری داداش ابوجهل بلند شد یه دونه استخون نمیدونم فک شتر بود چی بود از رو زمین برداشت
زد تو سر ابوجهل سر ابوجهل شکست این ملعون برای اینکه خبر این اتفاق به گوش پیغمبر و مسلمونها نرسه
سریع کوتاه اومد گفت باشه میدونی چرا چون اگه این خبر میرسید به گوش اونوریا
خیلی خوشحال میشدن چه جوری ما یه موشک میفته تو اسرائیل خیلی خوشحال میشیم
بعد اونا شروع میکنن سانسور میکنن به خبرنگاراشون میگن دهنتونو ببندید هر کسی یه عکس بفرسته
پدرشو در میاریم چیکارش میکنیم این برای اینکه خبر اونور مخابره نشه
سریع گفت پاشید برید حالا نگو اونور حمزه از دور داره یواشکی این صحنه رو میبینه
جناب حمزه اومد به پیغمبر گفت یا رسول الله آقا اینطوری شده
خیلی سخت گذشت فقط تو دو ماه پیغمبر میتونست از شعب بیاد بیرون بره کار خودشو بکنه تبلیغ بکنه
دو ماه ذی الحجه و رجب چرا این دو ماه میتونست بره ؟
چون ذیالحجه که حج واجب رجبم عمره است خب تو این دو تا ماه میتونست آزادانه بره
و کارش انجام بده تبلیغ بکنه تو این دو ماه هم پیغمبر میومد حرف بزنه خدا لعنت کنه این ابولهب رو
پشت سر پیغمبر راه میافتاد پیغمبر یه کلمه میگفت این پشت سر میگفت دروغ میگه دروغ میگه
بعد مردم غریبه میگفتن خب این عموشه این به احوالات این آگاهتر از من و شماست
بعد میگفتن خب عموش یه چیزی میگه حتماً چی
آها کار پیغمبر رو نمیزاشت به چیز برسه این ابولهب ببین چه مزخرفی بود چه زهرماری بوده این ابولهب
خیلی سخت گذشت تو این سه سال بعضیام گفتن ۴ سال ما متاسفانه خبر اونچنانی از شعب نداریم
به خاطر اینکه متاسفانه عایشه اونجا نبوده خب اگه عایشه بود خبرهای زیادی از اونجا بیرون میومد
ولی خب چون عایشه نبود خبر ما اونچنان از اینجا نداریم
آقا خیلی دیگه قصه نگیم براتون وقتتون نگذره
چند نفر پشیمان شدن یکی هشام بود یکی زهیر بود یه شخصی بود به نام زهیر توی مکه
مطعم بود ابوالبختری بود ربیعت بن اسود بود اینا پشیمون شدن از قرارداد
دلشون سوخت گفتم ما چه آدمایی هستیم به اینا غذا نمیدیم
بنی هاشم میومدن یکی معامله بکنن اینا سر میرسیدن همینایی که تعهدنامه رو امضا کرده بودند
همیم ابوجهل ابولهب اینا سر میرسیدن می گفتن جنستون رو به اینها نفروش ما دو برابر میخریم
شما مثلاً یه چیزی رو میخواید بخری یه نفر پیدا بشخ بگه دو برابر می خرم..
نمیذاشتن یا تهدید میکردن میخواستن با یکی معامله کنه
میگفتن اگه با این بنی هاشم معامله کنی مالتو غارت میکنیم
یعنی اشک درآورده بودن بعد یه عده دلشون سوخت
صدای الجوع صدای گریه بچهها میومد اینا اومدن گفتن آقا بریم بزنیم زیرش اومدن تو مسجدالحرام
بعد شروع کردن گفتن آقا این کار ، کار بدیه این کار کار خوبی نیست
من نمیخوام من میزنم پاره میکنم اون معاهدنامه رو
اون یکی یه چیزی گفت ابوجهل این آخر وایساده بود بعد گفتش که هیچ کسی حق این کارا رو نداره
کسی جرات نداره دست بزنه و یه نفر دیگه بلند شد گفت آقا این کار کار ظالمانه است هرکی یه چیزی گفت
ابوجهل گفت معلومه شما قبلاً با هم ساخت و پاخت کردید
یکدفعه دیدن ابوطالب پیدا شد گفتن پشیمون شده اومده پیغمبر رو تحویل بده جناب ابوطالب گفت
برادرزاده من خبر داده توسط جبرئیل که معاهده نامه توسط یک موریانه خورده شده جز اون بسمک اللهم
همش خورده شده اگر اونی که پیغمبر گفته راسته شما دست بردارید
بیاید ایمان بیارید و خلاصه تمومش کنید بره اگر این نبود معاهده نامی اونجا جلو چشم شماست دیگه
اگه این نبود حرف پیغمبر درست نبود من میرم میارمش تحویل شما میدم
هر کاری دلتون میخواد باهاش بکنید یه نفر بلند شد گفت ابوطالب به انصاف حرف زدی
آقا معاهده نامه رو بیارید پایین معاهده نامه رو آوردن پایین باز کردن همشون موریانه خورده جز اون بسمک اللهم
یه فتحی شد یه گشایشی شد اصلاً یه اتفاق بزرگی بود که یه عده اینجا ایمان پیدا کردن
گرایش پیدا کردند آقا رسول خدا خب همین مقدار انشالله بس باشد
بعد دیگه اومدن بیرون دیگه از شعب اومدم بیرون منتها باز هم اینها دست از فشار و اینها بر نداشتند
خب روز پنجشنبه است دلهامونو ببریم حرم باصفای امام حسین علیه السلام
پایین پا یه صفای دیگهای داره یه حال و هوای دیگهای داره
آقا امام حسین یه جوونی داره به نام علی اکبر
که این علی اکبر دل بابا برده وقتی اومد گفت بابا برم
امام حسین معطل نکرد هرکی میومد آقا امام حسین معطل میکرد
گفت آقا نرو مثلاً نمیخواد برو مثلاً من عهدمو با تو برداشتم برو برای خودت زندگی کن
اما جناب علی اکبر اومد گفت بابا برم امام حسین گفت برو پسرم برو پسرم
علی میخوای بری قبلش یه سر برو به عمهها و خواهرای خودت بزن با اینا خداحافظی کن بعد برو
علی اکبر اطاعت امر کرد اومد تو خیمه این زن و بچه دورهاش کردن
میگفتن یا علی ارحم غربتنا علی به غربت ما رحم کن
امام حسین پرده خیمه رو داد بالا فرمود رهاش کنید علی من غرق در خداست بزارید بره
همین که راه افتاد دیدن امام حسین بیاختیار پشت سرش داره میره
یه دست به محاسن گرفت یه دست به آسمون بلند کرد
گفت خدایا خودت شاهدی جوونمو فرستادم کسی که هر وقت دلمون برای پیغمبرت تنگ میشد
نگاه به صورتش میکردیم بعد دیگه خیلی امام حسین دلش سوخت
فریاد زد عمر سعد خدا رحمتو قطع کنه که تو رحم منو قطع کردی
این نفرین امام حسین علیه السلام بعد دارد علی اکبر رفت و ساعتی بعد صدا زد
بابا رسول خدا آمده منو سیراب کرده اینجا دارد امام حسین با عجله اومد با سرعت اومد
اما وقتی رسید چه ببینه یه بدن اربا اربا لا اله الا الله
ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
سخنی گوی و دلم خوش کن
علی جان خیز از جا آبرویم را بخر
عزیز دلم عمه را از بین نامحرم ببر
حسین جان حسین جان