بسم الله الرحمن الرحیم
?تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با معجزات نبی مکرم بحث خبرهای غیبی بحث میکنیم.
بخاری و مسلم که کتاباشونم اسم شون صحیح اسم کتاباشون صحیح بخاری و صحیح مسلم اینها هر دو تا شون
از ابوسعید خدری روایت کردند که گفتیم اگر غلط هم خوندیم قیامت میریم ازشون معذرت خواهی میکنیم که آقا ببخشید ما اسم شما رو اشتباه خوندیم.
حالا از ابوسعید بخاری و مسلم هر دوتاشون از ابوسعید روایت آوردند که
میگه ابوسعید پیش پیغمبر نشسته بودم پیغمبر داشت مالی رو تقسیم می کرد بین مثلا اصحاب واینها
یه مرتبه سروکله ذوالخویصره رسید یه شخصی بود با این نام ذوال خویسره سر و کله اون پیداش شد و اومد
و گفتش که تو به عدالت رفتار نکردی دقت کردی به پیغمبر گفت تو عادل نیستی پیغمبر فرمود
وای بر تو اگر من عادل نباشم کی عادل باشه اگر من عدالت رعایت نکنم کی می خواد عدالت رو رعایت کنه
این چه حر فی میزنی تو که اگر من بخوام عدالت رو رعایت نکنم زیانکار هستم
عمر بلند شد گفتش که یا رسول الله دستور بدی اشاره کنی من همین جا گردنشو میزنم
عمر بن خطاب گفت اگر بخواید من همین الان گردن این ذوالخویصره رو میزنم
رسول خدا فرمود ولش کن به عمرگفت ولشکن رهاش کن یقش رو ول کن بعد فرمود
که او رو بگذارید بره که او یارانی داره که هر کدوم اون یاران این ذوالخویصره نمازشون روزه شون جوریه که
شما وقتی نماز و روزههای خودتون رو با اونها میسنجید احساس حقارت میکنید
این ذوال خویسره یه اصحابی داره یه رفیق رفقایی داره یه یارانی داره که چنان نمازی میخوانند چنان روزه میگیرند
که وقتی شما اعمال خودتون رو با اونها مقایسه میکنید احساس حقارت و کوچیکی میکنید
قرآن میخونند منتها از ترقوه شون بالا نمیره دماغ شون نه ترقوه شون بالا نمیره
قرآن می خوانند از ترقوه شون بالا نمیره از اسلام بیرون میرن مثل تیری که از شکار بیرون میره
نشونه اینها اینکه علامتی که به اون معلوم میشه که این گروه مقصود پیغمبرند فرمود
یک مرد سیاهی در ما بین اینها هست که یکی از بازوهاش یه نقصی توش هست مانند
سینه زن یه تیکه گوشت اضافی داره یه تیکه گوشت اضافی داره که اینها توی اینا یه مردی هست که تو سیاه چرده
سیاه روی او سیاهه تو یکی از بازوهاش یه تیکه گوشت اضافی هست به مانند سینه زنان که اینها بر بهترین مردم خروج میکنند
اینها بر بهترین مردم خروج میکنند ابوسعید میگه من شهادت میدم گواهی میدم
که علی بن ابیطالب با اینا قتال کرد اون بهترین مردم منظور پیغمبر علی بن ابیطالب بود
که من تو اون جنگ بودم ابوسعید میگه من تو اون جنگ بودم بعد مولا علی علیه السلام فرمود
بگردید اون مرد رو پیدا کنید همونی که پیغمبر فرموده بود تو دستش تو بازوی راستش حالا گوشت اضافی داره بگردید اون رو پیدا کنید
گشتیم گشتیم بین کشتهها یک مرده سیه چردهی رو پیدا کردیم
دقیقا همونی که پیغمبر فرموده بود گوشت اضافی تو بازوش بود این یکی از خبرهای غیبی آقا رسول خدا بود
که یک گروهی خواهند اومد این طور این جور این نشونه خوارج بود
پیغمبر فرمود اینا گروهی هستند انقدر نماز میخونند انقدر روزه میگیرند که شما وقتی اعمال خودتون رو مقایسه می کنید با اینا
احساس حقارت می کنید منتها قرآن میخونند از ترقوهشون بالا نمیره
اینا علامت اونا بود این مرد سیه چرده علامت اون گروه بود که پیغمبر پیشگویی کرده بودند
خبر از غیب داده بودند که اینها بر بهترین مردم خروج میکنند یعنی آقا جنگ خوارج رو پیش پیش گفته بود.
توی نهج البلاغه هست وقتی امیر المومنین بر نهروانیان پیروز شد
مردی در محضر آقا امیرالمومنین گفت اینا دیگه فاتحهشون خونده شد تموم شد
امیرالمومنین فرمود نه اینا فانی نشدن هر شاخه ای از اینها که کنده میشه فورا جاش یه شاخه دیگه سبز میشه
تا آخر الامر که اینا جامه دزد میشن و خلفای بعدی به کشتن اینها افتخار میکنند همین هم شد.
تو یه جای دیگه تو نهج البلاغه هست که این خوارج که از نهر گذشتن حضرت فرمود
کشتارگاه اینها اون سمت نهره به خدا قسم که از اینها ده نفر نجات پیدا میکنند و از شما هم ده نفر کشته میشن شهید میشه
از شما ۱۰ تا حالا تو لشکر امیرالمومنین همه شیعه نبودن بیشتر سنی بودند
خب بیشتر عثمانی بودن عمری بودن ابوبکری بودن اینکه بگید همه شون مرید مولا علی بودند این طوری نبوده
ده نفر از شما کشته میشن و ده نفر هم از اونا نجات پیدا می کنند این هم همین شد دقیقاً
به همین اندازه نه کمتر و نه بیشتر این هم یکی از خبرهای غیبی که در حد متواتر هست و مشهورم هستش.
یه قصه ی دیگر هم میگم عرضم رو تمام میکنم ببینید ابونعیم از ابن اسحاق صاحب سیره معروف روایت آورده که
نامه رسول خدا وقتی به کسری رسید این نامه رو پادشاه ایران این نامه رو برداشت خوند و پاره کرد
یه نامه نوشت به سمت بازان عامل خودش تو یمن یه عاملی داشت یه کسی داشت تو یمن به نام بازان
که به بازان گفتش که برو این مرد حجازی این عربی که میگه من پیغمبرم برو این رو برش دار بیار
این بازان دو نفر زیر ک دونفر از قویترین مردم خودش رو که یکی از اینا ابانووه بود
فارسی می گفت رو حساب میدونست و از این حرفا یه نفر دیگه جمیره بود اینا قوی ترین مردم یمن بودند
اینها رو مامور کرد که یه نامه هم نوشت داد به این دو نفر گفت برید خب نگاه کنید باهاش حرف بزنید
خبر او رو نزد من بیارید کی گفت بازان عامل خسرو پرویز به این دو نفر گفت برید دنبال پیغمبر
خب نگاه کنید باهاش حرف بزنید خبرش رو برای من بیارید این دو نفر رفتند تا طائف
اونجا چند نفر از بازرگانان قریش رو دیدند حال پیغمبر رو از اونا پرسیدند
اونا گفتند که الان اینجا نیست تو مدینه س بعدم خو شحال شدند گفتند که کسری دنبال اینه میخواد این رو بگیره ببره
ما هم دیگه راحت می شیم از شر پیغمبر از شر رسول خدا ما می خواستیم دفعش کنیم حالا افتاده دنبالش خسرو پرویز
کسری افتاده دنبالش این دو نفر راه افتادند رفتند سمت مدینه که نامه ابانووه رو دادند به پیغمبر
و پیغمبر نامه رو نگاه کرد که اینجوریه اون هم قصه رو گفتند که خسرو پرویز دستور داده که ما بیایم چیکار کنیم
تو رو مثلا کت بسته ببریم پیش پادشاه ایران پیغمبر فرمودند که باشه برید
فردا بیاید من مثلا بیاید پیش من اینا رفتند و فردا اومدند فردا که اومدند پیغمبر فر مود
خدا کسری را کشت و پسر شیرویه رو بر او مسلط کرد در فلان شب از فلان ماه
حالا پیغمبر تو مدینه س دیگه تا اون پایتخت چقدر راهه بعد این دو نفر مامور گفتند میدونی چی داری میگی
پیغمبر فرمود بله می دونم چی دارم میگم گفتند بنویسیم همین حرفا رو ببریم به بازان بگیم
پیغمبر فرمود بله بنویسید ببرید بگید به بازان سلام منم برسونید بهش بگید اگر اسلام بیاری
این ملک تو در دست تو می مونه اگر مسلمون بشی پادشاهی ملکت اینا همه میمونه برات
بعد دومی جمیره بود دیگه به او یه کمربندی مرحمت کرد که این کمربند رو هدیه آورده بودند به پیغمبر داده بودند
توش زر و سیم به کار رفته شده بود حالا یه هدیه پیغمبر به این جمیره هم داد.
بعد این دو نفر اومدند سمت بازان خبر رو دادند بازان گفت به خدا قسم این حرف ، حرف پادشاهان نیست
که مثلا کسری از کجا میدونی تو مثلا رو چه حسابی حرف رو میزنی این حرف پادشاهان نیست.
حالا ببینیم که این خبر راست هست یا کدوم خبر؟ میگه مدتی نگذشت نامه اومد از سمت مقر خلافت نامه اومد نامه ازطرف شیرویه
شیرویه تو نامه نوشته که من کسری رو کشتم به خاطر اینکه اشراف و بزرگان فارس رو میکشت
و تلافی اونها رو کردم پس اونها که زیر فرمان تو هستند به طاعت من بخونشون دعوتشون کن
و اون مردی هم که کسری درباره تو نوشته بود درباره او به تو نوشته بود
که آزار برسونه متعرض شو اینا اون هم رهاش کن یعنی کی رو رها کن آقا رسول خدا
دیگه کار ی به کارش نداشته باش بازان وقتی این نامه رو خوند گفت این پیغمبر مرسل هست.
اشهدان لا اله الا الله واشهد ان محمدا
بعد همه اونایی که تو یمن بودند از ابناء فارس همشون مسلمون شدند
با همین خبر غیبی پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم.
ببینید این هم یک روایت که حالا دیگه هر کسی یه خورده ایمان داشته باشه
یه خورده قلبش صاف و صوف باشه نباید دیگه چیکار کنه شک وشبهه کنه و اینها.
یه دو تا روایت ذیل همین هستش این رو هم اگر نگم ناقص هست.
میفرمایند که این دو نفر وقتی اومدند پیش پیغمبر پیغمبر فرمود
این چه شکل و شمایلیه این چه ریختیه که شما دارید شما ریشتون رو تراشیدید سیبیل گذاشتید
پیغمبر به این دو نفر گفت اون دو نفر اسمشون جمیره و ابانووه
بازارن اسم اصلیه بود تو بازار یمن بود این دو نفر اسمشون ابانووه بود و جمیره اینا
پیغمبر فرمود این دیگه چه شکل و شمایلیه این دیگه چه شما ریشتون رو تراشیدید سیبیل گذاشتید
پیغمبر فرمود این دیگه اینها گفتند شاه ما به ما این جوری دستور داده که ریشمون رو بتراشیم سیبیل بزاریم
بعد پیغمبر فرمود لکن خداوند مرا به عکس این فرمان داده که ریش رو بگذارم و سیبیل رو خلاص کنم
کوتاه کنم نگفت بتراشم و با تیغ بزنم گفت کوتاهش کنم
خدا رحمت کنه علامه شهرانی رو می فرماید که علمای ما به خاطر همین گفتند تراشیدن ریش حرام است
تراشیدن ریش حرام است علتش از همین جاست دلیلش از همین جاست
پیغمبراکرم فرمود این چه ریختیه این چه قیافه شما دارید اینا گفتند که
شاه همون این جوری دستور داده پیغمبر فرمود ولکن خداوند عکس این رو به من فرمان داده ریش رو بگذرم سیبیل رو کوتاه بکنم
این هم یه چیزیه دیگه بالاخره این دو نفر جسورانه گفتند شاهنشاه فرموده تو رو برداریم و ببریم
و خلاف ادب بود کسی که صد مثل تاج و تخت کسری کمتر از خاک نعل او بود
یه چنین حرفی بهش زدن و بعد گستاخی کردند مسخره کردند یالا بلند شو بیا ببریمت یه چنین حرفی زدند
حالا اینجا باید پیغمبرم یه چیزی بگه یا باید بگه که بشینید بینیم بابا شما تو پاشنه پاتون بول میکنید پاشید برید پی کارتون
بعد یه چنین حرفی بزنه اما پیغمبر هزل نمیگه از هزل منزه هست چه جوری فرمود
یه جوری فرمود به صورت استهزا باشه اما حقیقت باشه فرمود
ریش و سیبیلتون چرا اینطوریه شما چرا ریش و سیبیلتون این طوریه که اینا گفتند که ما فلان و اینها
پیغمبر فرمود این حرفا رو جمع کنید خداوند اینجوری دوست نداره که شما ریشتون رو بتراشید
دو کیلو سیبیل بزارید سیبیلاتون بیاد تو غذاتون و فلان و اینها
من تعجب می کنم بعضیا سیبیلاشون اینجوری رها میکنن میاد و بعد میره تو غذاشون افراط و تفریط هست دیگه همه جا افراط و تفریط است.
روز یکشنبه است من هوس کردم بریم در خانه مولا علی علیه السلام
یا امیرالمومنین جانم فدات دست ما رو بگیر آقا یه نگاهی یک نظری یک توجهی آقا جان به ما
اگر بخوای دل مولا رو به دست بیاری چه جوری به دست میاری
غیر اینکه از خانمش زهرا سلام الله علیها بگید یه حرفی بزنید یه جملهی بگید
من زبان حال مولا علی را برای شما میگم در شهادت خانم فاطمه زهرا سلام علیها
عزیزان خوب گدایی کنید اگر خدا می دونه الان مخاطب شما مولا علی هست دیگه
برای مولا علی گریه کن برای روضه خانم فاطمه زهرا خیلی اول مظلوم عالم عالم اول مظلوم خلقت تو کیفیت مظلومیت کسی به مولا علی نمیرسه
مدینه گریه کن که من یاری ندارم
جز گریه و زاری دگر کاری ندارم
داغ غم زهرا از غصه آبم کرد
خانه نشین بودم خانه خرابم کرد
وای از دل حیدر
وای از دل حیدر
این هم بند آخرم
تو رفتی وراحت شدی از زخم سینه(۲) من ماندم و طعنه مردم مدینه
از غصه میمیرم ای یار دیرینم
وقتی که قنفوض را در کوچه میبینم
وای از دل حیدر (۲)
وای از دل حیدر(۲)