بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
نثار امام زمان یه صلواتی بفرستید.
در کتاب ارشادالقلوب و همینطور غیر از این کتاب جاهای دیگه هم اومده که
این روایتی که عرض میکنم یه خورده تفصیل داره مفصل
روایتم از جناب حظیفه هستش که میگه که یه آیهای نازل شد
که حالا بیشترتون غالباًم حفظید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ
سوره عنکبوت ، گمان کردن همین که بگن ایمان آوردیم اینها رو رها می کنیم
و آنها رو امتحان نمی کنیم
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِین
خب این آیات که نازل شد حالا امتحان بحث امتحان هستش که
جبرئیل نازل شد که پیغمبر رو خبر داد به یه فتنهای به یک آزمایشی
که این آزمایش بعد از پیغمبر خواهد بود و بسیار هم فتنه فتنه سختی خواهد بود
و لذا حضرت دستور دادند امیرالمومنین علی علیه السلام آمدند
حالا منزل ، منزل عایشه است پیغمبر با امیرالمومنین خلوت میکند این خلوت طولانی میشه
تقریبا یه روز و یه شبی طول میکشه که بعد خب عایشه هم هی میومده سرک میکشیده
ببینه چیه چه خبره و داستان چیه و اینها آخر سر خیلی به هم میریزه
ببینید دیگه به هر حال حس کنجکاوی رو هم شما در نظر بگیرید
با توجه به پیش زمینههایی که عایشه داره که خب حالا نسبت به زنهای دیگه متفاوته
اونطوری خیلی آرام و قرار هم نداره هی مرتب میاد و سرک میکشه
آخر سر میاد میگه که چرا شما از من رو برمیگردونی آقا
من رو خبر نمیدی به امری که شاید اصلاح من در اون باشه
یه بار میاد به پیغمبر میگه پیغمبر ازش رو برمیگردونه میگه برو پی کارت
بعد که شما با امیرالمومنین چی دارید صحبت میکنید
این سری که میگه که شما بگید شاید صلاح من در اون باشه
پیغمبر میفرمایند که خب اینو درست میگی اگر من بهت بگم تو ایمان بیاری خب صلاحت در اینه
ولی به شرط اینکه اینو به عنوان راز پیش خودت نگه داری تا من خودم وقتش که شد به همه که گفتم
اون موقع تو هم میتونی بگی که یه قصهای بود که پیغمبر و امیرالمومنین خلوت کردند
مثلاً یه روز و یه شب من اونجا رفتم و کنجکاوی کردم و اولین نفر من متوجه شدم
میتونی بعد از اینکه من اعلام عمومی کردم تو هم بری بگی عایشه قبول کرد
قول داد که این مسئله رو پنهان بکنه حالا مسئله چه مسئله ای
همین خلافت آقا امیرالمومنین و اینکه دیگه آقا رسول خدا عمرش منقضی شده
و رهسپار دیار باقی هستش و اینها عایشه که متوجه میشه فاش میکنه افشا میکنه و به پدرش خبر میده
به هووش که حبصه باشه خبر میده عمر و اینها متوجه میشن
خیلی آشفته میشن که این چه وضعشه این حالا باید یه کاری بکنیم
میرن جمع میشن با همدیگه پیمان نامه می نویسند
این میان با همدیگه توطئه میکنن با همدیگه یکدست میشن که یه کاری باید بکنیم که خلافت به امیرالمومنین نرسه
حالا دیگه اینجا توطئه هایی میکنند و جبرئیل به پیغمبر خبر میده که
یا رسول الله عایشه بند رو آب داده اینها خب میان پیغمبر رو گاهی اوقات
زهر بدن وقتی که عایشه خبر میده موافقین و حالا یه سرکردههای منافقین تمام تلاششونو میکنن که
پیغمبر رو ترور بکنن یه وقتی تو واقعه تبوک عرض کردم میان هول بدن پیغمبر متوجه میشه
اینها رو صدا میزنه حظیفه رو صدا میزنه میگه که اینا رو دور کن
چهرههای اینا شترهای اینا مشخص میشه بعد هر کاری میکنن که
پیغمبر رو از میان بردارن و نصرت الهی و اینها طوری میشه که
پیامبر خدا حالا میان و بحث حجة الوداع انجام میشه بعد از حجة الوداع
پیغمبر دیگه خونه هیچ کدوم از زنهاشون جز ام سلمه نمیره
یک ماه میاد تو خونه ام سلمه یک ماه تو خونه ام سلمه آقا رسول خدا قرار میگیره
و به خونه زنهای دیگه نمیره عایشه و حفصه میان با پدراشون
یعنی به عنوان شکایت به پدرهای خودشون شکایت میکنند که
چرا پیش ما نمیاد و بعد ابوبکر و عمر مشورت میدن میگن که شما برید دوباره پیش پیغمبر
پیغمبر قلبش مهربونه مثلاً اظهار پشیمانی کنید معذرت خواهی بکنید
درست میشه عایشه تنهایی میاد خدمت آقا رسول خدا و میبینه که
بازم امیرالمومنین بغل پیغمبره خیلی چیز داشت به نسبت به امیرالمومنین بغض داشت
نسبت به امیرالمومنین و حالا به هر حال امیرالمومنین جان پیغمبره
این به هم میریخت وقتی امیرالمومنین اونجاست رسول خدا فرمود
برای چه کاری اومدی حمیرا میگه که یا رسول الله خیلی بر من سخت بود
اینکه شما تو خونه من نمیای و من پناه میبرم به خدا از غضب تو یا رسول الله
پیغمبر از این رو برگردونده بود دیگه که بعد حضرت فرمود
اگر تو راست میگفتی حرف منو نگه میداشتی پیش خودت
اینکه تو برداشتی و راز منو گفتی و فلان و اینها هم خودتو هلاک کردی هم یه عدهای رو هلاک کردی
گفتش که حالا اینجا آقا رسول خدا کنیزک ام سلمه رو صدا میزنه
میگه که همه زنها رو برو صدا کن بیان همه خانمها رو بگو بیان
همه خانمها تو خونه ام سلمه جمع میشن بعد حضرت میفرماید که
بشنوید آنچه که به شما میگم پس به دست مبارک خودش اشاره میکنه
به سوی علی بن ابیطالب آقا امیرالمومنین و میفرماید این برادر منه وصی منه وارث منه
قیام کننده به امور شما و به امور سایر امت بعد از من پس اطاعتش کنید
هرچی که میگه و نافرمانیشو نکنید که به نافرمانیش هلاک میشید
بعد رو میکنه به آقا امیرالمومنین میفرماید یا علی این زنها رو که به تو سفارش کردم
اینها رو نگهداری کن و خرج اینا رو بده مادامی که اطاعت تو رو بکند
امر کن اینها رو به امر خودت نهی کن اینها رو و به نهی خودت
اگر نافرمانی کردن اینها را رها کن و طلاقشونو بده
حضرت علی فرمودند اینها زن هستند کار اینها خب سستی و ضعف در اموره
حضرت فرمود اگر صلاح اینها رو در مدارا میدونی باهاشون مدارا کن
و هرکی که نافرمانیتو کرد طلاقشو بده بره از زنای من
یعنی تو وکیل منی دیگه هر کدوم که دیدی نافرمانی کردن طلاقشونو بده
که خدا و رسول از اون شاد میشن یعنی اگر طلاقشونو بدی اینجوری نیستش که خدا و رسول ناراحت بشن
خدا و رسول هم شاد میشن همه زنها ساکت هیچکی حرف نمیزد
مگر اینکه عایشه بلند شد و سکوتو شکست گفت یا رسول الله
آخه ما که اینجوری نیستیم که شما چرا اینجوری میکنید ما که اینطوری نیستیم
پیغمبر فرمود نه اینجوری نیست حمیرا بلکه مخالفت منو کردی بدترین مخالفتها
و همین امر من رو هم مخالفت خواهی کرد همین حرف امیرالمومنین رو
بازم مخالفت میکنی و نافرمانی علی رو خواهی کرد و بیرون خواهی رفت
از این خونهای که من تو رو قرار میدم و چندین هزار نفر دور خودت رو جمع میکنی
و عاق علی خواهی شد و عاصی پروردگار خواهی شد و در راهی که
سگان سر راه تو رو میگیرند پارس میکنن بر تو و این امریه که
البته واقع خواهد شد بعد حضرت اینها را مرخص میکنه میگه برید خونههاتون
بعد حضرت فوراً جماعت منافقین رو همه رو که اصحاب صحیفه باشند
عقبه باشند هرکی که با اینها موافق باشند از طلقا و منافقین و اینها
نزدیک ۴ هزار نفر جمع میکنه و اسامه رو بر اینها امیر میکنه
و امر میکنه که اینها برن به ناحیه شام که بعد اینها میرن و برمیگردن
حالا دیگه قصه شو جلسات قبلم بازم اشارهای کردم
هی میرن و برمیگردن و با اسامه صحبت میکنند میگن که ما الان باید تو مدینه باشیم
بهترین موقعیته هی دم اسامه رم میبینن و خدمتتون عرض بکنم
اینجا دارد که برمیگردن مدینه آقا رسول خدا اینها رو میبینه
از دیدن اینها آشفته میشه اون شبی که ابوبکر و عمر وارد مدینه میشن
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یه لحظه چشمان مبارک رو باز میکنند
میفرمایند امشب شر عظیمی داخل مدینه شد که اونجا اصحاب گفتن
که یا رسول الله اون شر چیه؟ حضرت فرمود اون جماعتی که در لشکر اسامه بودند بعضیاشون برگشتند
و مخالفت امر من رو کردن بدانید که من نزد خدا از اینها بیزارم
پیوسته هی میفرمود روانه کنید جیش اسامه رو و همراهی کنید با لشکر اسامه
خدا لعنت کنه کسی که تخلف کنه از اون اینو هی به کرات آقا رسول خدا جا به جا فرمودند
بلال اذان گفت بعد منتظر بودند که یا خود رسول خدا بیاد نماز صبح یا امیرالمومنین بیاد نماز صبح
مردم منتظر یهو دیدن ابوبکر وارد مسجد شد و گفتش که
من مامورم امروز نماز صبح رو بخونم که بعد یه عده گفتن تو که اونجا بودی
چه جوری کی پیغمبر به تو دستور داد بیای مسجد و نماز صبح بخونی و اینها
یکی گفتش که طرفدارای ابوبکر گفتن خب بالاخره ابوبکر بزرگه و اینا
بلال فریاد زد گفت دست نگه دارید تا من خودم برم از پیغمبر کسب تکلیف کنم
که میاد فوراً در خانه رو میزنه فضل بن عباس بیرون میاد در باز میکنه
بلال رو میبینه میپرسه برای چه کاری اومدی میگه ابوبکر اومده مسجد جای رسول خدا وایساده
میگه حضرت منو فرستاده که در جای او با مردم نماز بخونم فضل میگه
مگه ابوبکر در جیش الاسامه میگه نیست فضل بن عباس میگه
به خدا قسم این همون شر بزرگیه که پیغمبر دیشب فرمود وارد مدینه شد
بعد فضل میاد خدمت آقا رسول خدا میگه که آقا اینجوریه داستان
پیغمبر میفرماید علی زیر بغل منو بگیر و فصلم دوتایی میکشن
آقا رسول خدا در حالی که پاش رو زمین کشیده میشده میاد و ابوبکر رو کنار میزنه از محراب
ابوبکر و منافقین میرن ته مسجد قایم میشن بعد حضرت دارد اینجا
نماز میخونه و صحبتهایی میکنه که من اگه الان برای شما بخونم شما میگی عجب حاج آقا یعنی پیغمبر اینا رو
همه رو گفت بنده خواهم گفت بله اینا رو گفت این که عجیب و غریبه
ببینید حضرت ضعیف بود صدای تکبیرش به مردم نمیرسید وقتی نماز میخوند
اینا رو میگم برای اینکه بدونید برای اولین بار بلال ظاهرا اینجا مکبر شد
یعنی اولین مکبر تو اسلام جناب بلال چون صدای پیغمبر ضعیف بود نمیرسید
وامیسه تکبیر میگه مثلاً میگه الله اکبر رکوع بعد که نماز تمام میشه
حضرت تلاش میکنه که بره منبر ولی خب نمیتونه همون رو پله اول میشینه
بعد خطاب به مردم میکنه میگه ای گروه مردم تعجب نکنید از پسر ابو قحافه و اصحاب او
که من اونها را با لشکر اسامه فرستادم امر کردم که متوجه به جانبی بشن
که من اونها رو به اون جانب فرستادم اما اونا مخالفت من کردن
برگشتن سمت مدینه برا طلب فتنه برا فساد و حق تعالی اینها رو سرنگون در فتنه انداخته
قشنگ دیگه صراحتاً میگه آقا رسول خدا فرمود که حالا رو منبر حمد الهی و ثنای الهی رو گفتن و فرمودند
که من انقدر واضح برای شما گفتم که شبش مثل روز روشنه
پس اختلاف نکنید بعد از من همونطوری که بنی اسرائیل اختلاف کردند
ایها الناس من حلال نمیکنم بر شما مگر همون چیزی که قرآن حلال کرده
حرام نمیکنم همون چیزی که قرآن حرام کرده من دو چیزی گرانبها میزارم
متمسک بشید دست برندارید هرگز گمراه نمیشید قرآن اهل بیت من
اینها در حوض کوثر بر من وارد میشن پس در اونجا بعضیا میان
من اینها رو طرد میکنم بااینکه من اونها رو میشناسم
اونها میگن من فلان بن فلانم من در جواب به اینا میگم
من نامهای شما رو میدونم ولکن شما بعد از من مرتد شدید از دین به در رفتید
بعد خدمتتون عرض بکنم که حضرت از منبر پایین میان
و این آقایونی که اومده بودن برای توطئه و فتنه و به هم زدن و اینها
دوباره کنار هم جمع میشن با هم هم پیمان میشن ببینید
یه کسی از حظیفه سوال میکنه میگه خب بابا اینا یه تعدادی بودن دیگه
چه جوری تونستن اون رگ حیاتی جامعه رو دستشون بگیرن
خب چه جوری همه هم تابعش شدن همه ملت همراهش شدن
که بعد حظیفه میگه اینا سرکردههای قبیلهها بودن همینا سرکردههای قبیلهها بودن
اشراف و بزرگان اونها بودند و هیچ یک از این جماعت نبود مگر اینکه خلق عظیمی تابع او بودند
و سخن او رو میشنیدند اطاعت اینها رو میکردند و در اعماق دلشون محبت ابوبکر جا کرده بود
همچنان که در دل بنی اسرائیل محبت گوساله سامری جا کرد
همونجوری که تو دل امت محبت گوساله جا کرد تو دل اینا هم محبت ابوبکر جا کرد
که قصه این هست خدا انشالله به آبروی محمد و آل محمد از همه کسانی که دل پیغمبر خون کردند
خدا نگذره و اینها رو خدای تبارک و تعالی لعنشون کنه
در نقلی هستش که امیرالمومنین عایشه رو طلاقش داد و فرستاد مدینه
تو کتاب اسرار آل محمد هست که پیغمبر امیرالمومنین بعد از این کارهایی که عایشه کرد عایشه رو طلاقش داد
و فرستادتش مدینه دیگه از اون جنگ جمل که اومد و اینها اون کارا رو کرد
حضرت فرستادتش مدینه طلاقشم داد و حمیرا میگفتن به خاطر اینکه صورتش سرخ بوده
یه جمله عرض مصیبت کوتاه و مختصر صلی الله علیک یا امیرالمومنین
روز یکشنبه است به فدای غربتت بشم یا امیرالمومنین
ببین چقدر بغض و چقدر کینه نسبت به حضرت امیر علیه السلام داشتند
که اینجوری به هم ریختن و اینجوری آشوب به پا کردن
و دل آقا رسول خدا رو خون کردن این کینهها کی ظاهر شد
این کینههایی که تو سینهها نهفته شده بود
به محض اینکه آقا رسول خدا سرشو زمین گذاشت این کینهها ظاهر شد
و ریختن در خانه آقا امیرالمومنین یه کاری کردن که آقا امیرالمومنین تا آخر عمرش سر به چاه فرو میبرد
و اشک میریخت و ناله میزد تو قلب آقا امیرالمومنین دیگه پر از غصه و درد شد
وقتی که ببینه فاطمش بین در و دیوار وقتی که ببینه فاطمهش رو شعلههای آتش داره میسوزه
صدا زد امیرالمومنین رو یا علی اما امیرالمومنین دستان مبارکش رو بسته بودند
نگاه به خانم مظلومش میکرد
وای منو وای منو وای من
میخ درو سینه زهرای من
در وسط کوچه تو را میزدن
کاش به جای تو مرا می زدن
زهرا جان زهرا جان