حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با حوادث سال پنجم هجرت بحث می‌کنیم.

یکی از اتفاقاتی که در این سال می‌افته غزوه دومه الجندب هستش

که خب یه منطقه‌ایه نزدیک دمشق با وسایل گذشته ۵ روز این مسیر پیموده می‌شد

فاصله اون تا مدینه حالا ۱۵ تا ۱۶ روز پیموده می‌شه

خبر رسید به مدینه که یه گروهی اونجا گرد آمدند و دارن بر مسافران و رهگذران ستم می‌کنند

که خب قصدم دارن نیتشونم این هستش که آروم آروم بیان مدینه رو محاصره کنند

رسول خدا به سرعت اقدام کردند ببینید نمی گذاشتن وقت باطل بشه

وقت بگذره تا متوجه می‌شدن حرکت می‌کردند

با گروهی مدینه رو ترک کردند شب‌ها راه می‌رفتند روزها استراحت می‌کردند

وقتی دشمنانم متوجه شدند اون گروه تو اون منطقه متوجه شدند که

پیامبر داره با یه لشکری میاد اینا فوراً متفرق شدن و به هم زدن قصه رو

و پیامبر هم رفتن اونجا یه چند روزی متوقف یعنی وایسادن

از این فرصتم استفاده کردند با کسانی که با قبیله‌هایی که اون اطراف بودند شهرهایی که اون اطراف بودن نامه نگاری کردند باهاشون صحبت کردن

فرستادن و این‌ها اونا رو دعوت کردن به اسلام اینم خب برکاتی بود که حالا با این بهونه با یه تیر دوتا نشون زدن آقا رسول خدا

از جمله اینکه با این‌ها قرارداد بستن قرارداد امضا کردند و اجازه دادند به یک قبیله‌ای بود

اینا خشکسالی گرفتار شده بودند قحطیو به قحطی گرفتار شده بودن

آقا اجازه داد که اینا بتونن از چراگاه‌های مدینه استفاده کنند

این یه قصه بود یه قصه دیگه که خیلی مهم هست و

شاید چند جلسه ما مشغول این قصه باشیم غزوه خندق هستش

ببینید غزوه خندق این پایه ریزیش به چه شکله همش زیر سر این یهودی‌های لعنت الله علیهم هستش

این‌ها دو گروه شون اخراج شده بودند دیگه یکی یهودی‌های بنی نظیر بودن که اخراج شده بودند

اون یکی بنی قینقاع این دو گروه این دو تا قبیله یهودی‌های بنی نظیر و یهودی‌های بنی قینقاع اینا مجبور شده بودند

ترک وطن بکنن با خفت و با خواری ببینید یهود اصلاً از همون موقع پیمان شکن بود قرارداد می‌بست فرداش می‌زد زیرش

مگه تو پیمان نبستی مگه قرارداد نبستی آتش بس مگه نکردی همون لحظه که امضا می‌کنه

میگه آتش بس فرداش که هیچی همون ساعت می‌زنه

با لبنان همین اخیراً پیمان بست آتش بس همون ساعت زد

اینها علت اخراجشون از مدینه همون پیمان شکنی بود

پیامبرم خلف قرارداد مثلاً نکرده بود که طبق مفاد قرارداد پیمان نامه رفتار کرده بود

پیامبر تو اون پیمان نامه از اینا امضا گرفته بود که اگر شما بر علیه ما اقدامی بکنید

ما می‌تونیم به شما حمله کنیم و خون شما رو بریزیم

حالا پیامبر بهشون ارفاق کرده بود آقایی کرده بود که گفته بود باشه

من خون شما رو نمی‌ریزم اما دمتونو بذارید رو کولتون فرار کنید برید از اینجا

اینا زخم خورده بودن کینه عجیبی از آقا رسول خدا به دل گرفته بودن

می‌خواستند که اسلام رو کله پا کنند دو نفر از سران بن النظیر به نام‌های سلام بن ابی الحقیق و حیی بن اخطب

این‌ها در راس هیئتی وارد مکه شدند و اومدن با سران قریش تماس گرفتن

به این‌ها گفتن که پیامبر حالا اونا که پیامبر نمی‌گن که اسم آقا رو گفتن

که شما و ما رو هدف قرار داده و یهودیان بنی قینقاع و بن النظیر مجبور شدند ترک وطن بکنند

نمیگه ما خودمون اینجا پیمان شکنی کردیم مجبور شدیم ترک وطن کنیم

میگه او ما رو از وطنمون بیرونمون کرد گفتش که شماها به پا خیزید

ما هم ۷۰۰ تا شمشیرزن یهودی اونجا داریم تو از بنی قریظه تو دهانه مکه

یه طایفه‌شون مونده بود دیگه اینا که اخراج نشده بودند

گفت اونا هم هستن شما خیالتون راحت ما یهودیای اونجا رم قلقلک می‌دیم که اونا هم شما بیاید همه بیاید همه آماده بشید

حرکت بکنید از اینور ما این یهودیارم قلقلک میدیم اینام وارد کار بشن

و آقا همه با هم همه با هم حمله کنیم به این مسلمون‌ها و دخل مسلمونا رو بیاریم

خلاصه اینجا دارد که بعضی از سران قریش سوال کردن

این سوال سران قریش تو تاریخ مونده یه لکه ننگی شده برای یهود

این سران قریش پرسیدند که آقا شما اهل کتابید پیرو کتاب‌های آسمانی هستید می‌دونید شرایع شریعت حق و باطل رو می‌تونید خوب تشخیص بدید

خب شماها یهودید اهل کتابید می‌تونید شریعت حق و باطل را از هم می‌تونید خوب تشخیص بدید

به این یهودیا گفتند که و می‌دونید که ما با او او یعنی رسول خدا

اختلافی به جز آیین او نداریم یعنی ما با او دعوامون فقط سر اینه که او یکتا پرسته و ما بت پرستیم

از شما سوال داریم بگید آیین ما بهتره یا رسمی که او داره یکتاپرستی که او داره

 

یکتاپرستی او بهتره یا بت پرستی ما خوب سوالی کردند

سوال اینا مونده تو تاریخ بزرگان یهودی الان می‌زنن تو سرشون میگن

اونها نادونی کردند بعد برگشتن گفتن که با کمال بی‌شرمی

گفتن بت پرستی بهتر از آیین محمده گفتن بت پرستی بهتره از یکتاپرستی

بعد گفتن که شما در آیین خودتون استوار باشید کوچکترین تمایلی به سنت او پیدا نکنید

بعد میگم مثلاً تاریخ نویسان یهودی وقتی به این قصه می‌رسند از خجالت می‌خوان آب

بعد میگن چرا شما که کتاب داشتید اصلاً چرا به بت پرستا رو آوردید

سوال خود مثلاً نویسندگان یهودی اینه که میگن این اشتباه تاریخیه برای یهود

که چرا دیگه الان که دیگه هیچی از اشتباهات تاریخی گذشته

به هر حال اینکه این‌ها تونستن یهودیا تونستن بت پرستا رو به خط بکنن کیو به خط کنن

همونجوری که الان تحریر الشام رو به خط کردن اینا حاضرن خودشونو بزنن

هم وطن خودشون رو به خاک و خون بکشن اما اونا که اینجوری اومدن دارن کل کشورشونو دارن تصرف می‌کنند

هیچ حتی نمیگن که اینا اومدن ما بعدا حساب شون رو می رسیم

ای کاش اینو می گفتن میگن ما کاری با اونها نداریم که

حای لباسشون رو هم لباس همین جولانی رو چیز کرده بودن

ولی خوب مارکشو اینا رو درآورده بودن ساخت اسرائیله

اینا گفتن که همین یهودی‌های که اومده بودن مکه

گفتند شما خیالتون بابت پول و بابت سرمایه و اینجور چیزا راحت

ما تامینتون می‌کنیم فقط شما بیاید دیگه دخل این اسلام رو بیاریم

همه اومدن همه کسانی که شما اصلاً معروف به جنگ احزاب

معروف به جنگ احزاب که بعد مسلمون‌ها مجبور شدند که دیگه دور مدینه رو خندق بکنند

هم بهش غزوه خندق میگن همچین میگن جنگ احزاب

که دیگه خب مسلمونا برای اولین بار از مدینه خارج نشدند همونجا تو مدینه ماندن و خندق کندن

دور تا دور مدینه رو خندق کندند. یه جمله هم عرض ادب کنیم

سلامی بدیم به امام حسین علیه السلام روز پنجشنبه است

دلهامونو ببریم پایین پا یه عرض ادب به علی اکبر امام حسین علیه السلام بکنیم

این آقازاده کریمه انشالله الان جلسه ما رو هم می بینه

و به جلسه ما هم یک عنایتی می‌کنه یک توجهی می‌کنه

یا علی اکبر آقا جان وقتی امام حسین علیه السلام چشمش به جوانش افتاد

دارد امام حسین علیه السلام افتاد خدا نیاره برای هیچ پدری برای هیچ مادری

اینجوری جوونشو ببینه الان صحنه‌هایی که شماها می‌بینید

خب توی سوریه دلتون رو آزرده خاطر می‌کنه

دلتون رو رنجیده می‌کنه منتها ببینید هرچی هم باشه به کربلا نمی‌رسه

اگه شما بدونید با علی اکبر امام حسین چه کردند

ریز ریزش کردند اربا اربا

یعنی وقتی امام حسین دست زیر بدن علی اکبر می‌برد

می‌دید این بدن از هم فرو می‌پاشد و لذا صدا زد جوانان بنی هاشم بیایید علی را به خیمه برسانید

اصلا ببینید امکان اینکه مثلاً علی اکبر رو بخواد برداره بیاره

امام حسین وقتی چشمش به علی اکبر افتاد افتاد از روی اسب

خب اومد و سر علی رو به دامن گرفت مقتل آورده

سید بن طاووس آورده میگه امام حسین خیلی تلاش کرد علی اکبر نفسش بالا بیاد

وقتی نفس کشید جلو چشم بابا یه پایی رو زمین کشید

این خیلی برای امام حسین سخت جان علی اکبر رو امام حسین دید

با چشمش دید بعد دلش آرام نشد صورتشو گذاشت رو صورت جوونش

و وضع خده علی خده فصاح یعنی فریاد نه اینکه مثلا گریه کنه بدون صدا

نه گریه گریه با صدا بود فصاح سبع مرات هفت مرتبه از پرده دل گفت

ولدی علی پسرم علی پسرم علی

علی الدنیا بعدک العفاء

بعد تو اف بر این دنیا دیگه صدا می‌زد قتل الله قوم قتلوک

خدا بکشه اونایی که تو رو کشتن

ای پسر من پدر پیر توام

پدر پیر و زمین گیر توام

علی جان سخنی گوی و دلم خوش کن

تو که آتش زده‌ای خاموش کن

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *