حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

خدمت شما بزرگواران عرض کردیم که بهانه ای که برای فتح مکه باشه جور شد.

اون هم بخاطر پیمان شکنی بود که خود مردم مکه، قریشی ها انجام دادند

خدمتتون بگم که یه نکته ای رو من دیروز باید می گفتم یادم رفت

ابو سفیان لعنت الله علیه وقتی که متوجه میشه که خرابکاری شده تصمیم میگیره بیاد مدینه

قبل اینکه نزد امیرالمومنین علیه السلام بره میاد خونه دخترش خانمی هست بنام ام حبیبه

ام حبیبه زن آقا رسول خداست ابوسفیان که وارد مدینه میشه

یکسره میره خونه دخترش ام حبیبه همسر گرامی رسول خدا

خیلی عجیبه ها پدر اون طوری ولی دخترش همسر خوب رسول خدا ست

ابوسفیان وقتی وارد خونه دخترش میشه در واقع خونه پیغمبر وارد شده

میخواد بیاد که رو تشک پیغمبر بشینه، دختر فوراََ تشک رو جمعش می کنه

ابو سفیان میگه دختر بستر رو شایسته ی من ندیدی؟ یاپدر رو سزاوار اون ندیدی؟

ام حبیبه میگه این بستر مخصوص پیغمبر تو یه مرد کافری هستی‌من نخواستم یه مرد کافر و پلید روی بستر پاک پیغمبر بشینه

این اعتقاد ببین منطق دختر مردی بیست سال تمام که بر ضد اسلام شورش های جور واجور رو رهبری کرده

این بانو این یکی از چیزایی هست که ما منبری ها میتونیم استفاده کنیم

که پدر اون طوری و فرزند اینطوری ابوسفیان از رفتار دخترش سخت ناراحت میشه

بعد خانه دخترش رو ترک میکنه بعد میاد خدمت آقا امیر المومنین قصه ش رو دیروز گفتیم

ببینید تصمیم بر این هستش که حمله بشود به سمت مکه ولی چراغ خاموش،

قرار مردم مکه متوجه نشوند و تمام شریان ها و خیابان ها منتهی میشن به مکه تحت کنترل میشه

همه بازجویی میشن یک نفر حق نداره به مکه بره و خبر به مردم مکه برسونه

در واقع پیغمبر نمیخواد کاری کنه که اونا متوجه بشن اونا شمشیر بردارن و بیان و جنگ و خونریزی و کشت و کشتار بشه

آقا رسول خدا میخواد آرام بیاد و همه تسیلم بشن بدون جنگ و خونریزی

و لذا خیلی کنترل شد نزدیک به ده هزار نفر آماده شدند که توی لشکر اسلام شرکت کنند برای فتح مکه

یه زمان اینا چند نفر بودن شدن ده هزار نفر اینا تو جزئیات قصّه اومده

از مهاجرین هفتصد نفر سیصد تا اسب سه تا پرچم، تو جنگ بدر چند یه دونه اسب بود

حالا شده سیصد اسب فقط مهاجر دارن انصار چهارهزار نفر و هفتصد تا اسب

پرچم های زیاد، قبیله های دیگه صد تا دویست تا سیصد تا که جمعاََ نزدیک به ده هزار نفر میشدند

عرض کردم تحت کنترل بود یه جاسوس اومد کار رو خراب می خواست بکنه

ولی جبرئیل خبرش به پیغمبر داد این جاسوس یکی از سربازان ساده سربازی خوبیه ولی پاش لغزید

خلاصه این شخص حاطب بن ابی بلتعه در واقع خانوادش در مکه تحت شکنجه بودن

تحت آزار و اذیت بودن این میاد جاسوسی بکنه یه خبر به اونجا بده که خانواده ش از سختی و گرفتاری نجات پیدا کنن

خب نامه می نویسه که از حاطب بن ابی بلتعه به سوی مردم مکه

متن نامه همینه پیامبر خدا آماده ی حمله است آماده ی دفاع باشید

قرار نیست اونا بفهمن قرار چراغ خاموش برن جلو بعد این نامه رو یکی باید حمل بکنه

که کسی شک نکنه نامه رو میده دست خانمی بنام ساره

زن آوازه خوان و رقاص این زن کجا بوده؟ سر و کله ش پیدا شده؟

این زن آوازه خوان و رقاص بوده که ما مدلش رو قبل انقلاب داشتیم

این تو مکه مراسم بوده مجالس بوده جمع میشدن اون آواز میخونده و مردم پول می دادن

تو مکه این داستان ها بوده این زن کارش کساد میشه دوره ای او در مراسم ختم هم میخونده

از جنگ بدر به بعد کارش کساد میشه چون مراسم آوازه خوانی و رقص و طرب جمع میشود

مراسم ختم و نوحه خوانی هم جمع میشه چون ابوسفیان گفت

کسی حق نداره گریه کنه تا ما احساساتمون هیجاناتمون و نفرت هامون و کینه مون همیشه زنده باشه از بین نره

اگه گریه کنیم اینها از بین می رود این وقتی میبینه کارش کساد میشه میاد مدینه

رسول خدا میبینه و از او سوال میکنه ساره خانم اسلام آوردی؟ میگه نه پیامبر میگه

واسه چی اینجا اومدی؟ قریش اصل و نسب من هستن عده ای از اون ها کشته شدند

عده ای هم به مدینه مهاجرت کردند بعد از جنگ بدر کار من از رونق افتاده

من روی احتیاج اومدم اینجا پیامبر تا میبینه این از روی احتیاج اومده فوراََ دستور میده بهش لباس بدهند

بهش خوراک بدید ساره با اینکه مهربانی پیامبر رو میبینه ده دینار از حاطب میگیره تا به مردم مکه برسونه

خب نامه رو به طور خیلی حرفه ای لای موهاش قایم میکنه موهای بلندی هم داشته

اینکه سمت مکه حرکت میکنه و کسی نمیدونه که حامل نامه ی خیانت است

راه که میفته جبرئیل به پیامبر خبر میگه بخدا که جاسوسی صورت گرفته

زنی هست فلان و در فلان منزل داره میره که خبر به مردم مکه برسونه

پیغمبر فوری دستور میده به امیرالمومنین زبیر و مقداد که سریع بروید و نگذارید

اون زن رو جلوش رو بگیرید میان این سه بزرگوار خلاصه زن رو تو منزلی میگیرند

بعد زبیر پیاده میشه و بار و اثاثیه زن رو نگاه میکنه میگه هیچی نیست

امیرالمومنین گفت بخدا قسم پیغمبر هرگز خلاف نمی گوید باید نامه رو بدی به هر قیمتی شده ازت می گیریم

حضرت ذوالفقار رو میکشه و اون میبینه که علی علیه السلام با کسی شوخی نداره

سریع میگه یا علی فاصله بگیر تا نامه رو بدهم فاصله بگیر یعنی میخواد موهاش رو باز کنه

از این معلوم میشه حجاب بوده است اونایی که میگن حجاب کجا بوده؟

چرا زن باید روسری سرش بکنه؟ شما مردها کنار برید تا من نامه رو بدم و یه نامه کوچولو رو از لای موهاش درمیاره

اگه آزاد بوده نمی گفت برید کنار نامه رو تحویل امیرالمومنین میده

حضرت او رو میاره پیش پیغمبر اکرم، نامه رو می هد و پیامبر حاطب رو صدا میزنه

حاطب وقتی میاد پیامبر میگه این چه کاری بود؟ حاطب قسم میخوره میگه

من کوچکترین تزلزلی به ایمانم راه پیدا نکرده ولی شما می دونید من تو مدینه مجردم

خانواده ی من تو مکه س اگر این کار رو کردم بخاطر این بوده که از فشار و شکنجه ی اونها کم بکنم

پیغمبر دارد که پوزش حاطب رو می پذیرد قبول میکنه عذرش رو میگه رهاش کنید

ولی عمر بلند میشه میگه کاسه ی داغ تر از آش، باید گردنش رو بزنید

چرا از پیغمبر جلو میفتی؟ بعد ببینید برای اینکه این قصّه تکرار نشه آیه نازل میشه

ای مردم با ایمان دشمنان من و دشمنان خودتون رو دوست نگیرید چرا نامه فرستادید به اونا

چرا منت کشی آمریکا رو میکنی چرا پیغام میفرستی اون دشمن خداست

اون دشمن شماست چرا داری اون رو بعنوان رفیق میگیری برای چی میگی با اونا سر یه میز میشینیم

دیوانه ای تو ای مردم با اونا طرح دوستی و محبت نریزید

بله اینم از قصّه امروز به حاطب میگه چرا میخوای با اونا همکاری بکنی چرا با دشمن خودت و دشمن خدا میخوای همکاری بکنی

اون میخواد سر به تن تو نباشه عرض ما تمام امروز روز شهادت آقا موسی بن جعفر علیه السلام

عرض ادب مختصر کنیم ان شاءالله آقا عنایت ویژه بهمون بکنه

ببینید عزیزان امام هفت سال تو این زندان های عجیب و غریب محبوس بودن

چه سختی و گرفتاری تو بعضی عبارات زیارتنامه میخونیم میفرماید

ساق پای حضرت رو خورد کرده بودند امام حسین علیه السلام استخوان بدنش خورد شد اما کی

وقتی سرش بالای نیزه بود اسب ها وقتی روی بدنش حرکت کردن

منتها امام کاظم زنده بود که ساق پاش رو خورد کردند

قربونت برم آقا جان ببخشید به دلم افتاد که بگم خطاب شد آقا جان خدا اراده کرده یا غضب بر شیعه رو یا اینکه زندانی شدن شما رو

استاد ما می فرماید امام کاظم بخاطر ما شیعیان حاضر شد به زندان بره تا غضب الهی رو از شیعیان برگردونه

حالا این آقا امروز شاید بوده در زندان باز شد گفتن امام آزاد

وقتی خواستن بدن مبارک رو بیارن چهار تا حمال زیر تخته پاره رو گرفتن

سر از یه طرف آویزان و پا از یه طرف آویزان شخصی صدا میزنه

این امام خارجی هاس یا الله اینجا این بدن رو صدا زدن خارجی

کربلا و کوفه و شام یه سر مبارکی هی صدا میزدن خارجی

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *