حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با حوادث سال هشتم هجری یکی از بحث‌هایی که مطرح میشه بحث غزوه ذات السلاسل است

این ذات السلاسل ببینید بزرگواران قصه‌اش چیه

یک نقطه‌ای حالا مختلف نقل شده مثلا شیخ مفید می‌فرماید

وادی الرمل یا مثلاً تو بعضی از گزارش‌ها اومده وادی یابس

یه نقطه‌ای از شبه جزیره عرب اطراف مدینه حالا فاصله‌اشم کم نبوده زیاد بوده

این‌ها حول و حوش هزار نفر شروع می‌کنند با همدیگه هم پیمان میشن

که اسلام رو در هم بکوبند نابود بکنند بعد از حالا جالبه

مثلاً این همه قدرت و نفوذ اسلام که می‌بینن چقدر داره که فراگیر میشه

با هم هم پیمان میشوند که اسلام رو بکوبند نابود بکنند

پیامبر هم متوجه میشه حالا اینجا علی بن ابراهیم قمي مفسر بزرگ میگه که مثلاً پیک وحی اومد به پیغمبر خبر داد از توطئه این‌ها

اما شیخ مفید رحمت الله علیه می‌فرماید یکی از مسلمون‌ها گزارش داد

به پیغمبر که محل توطئه رو گفت و بعد خدمتتون عرض بکنم که

تعداد این‌ها رو گفت و پیامبر هم شبانه به مدینه شبانه دستور داد

حالا یا روزش دستور داد که صلاة جامعه صلاة جامع بدن یعنی چی

اذان بگن صلاة جامعه یک حالا اصطلاحیه که اذان نماز نیست

وقتی که منادی اومد صلاة جامعه داد دارد تمام مسلمون‌ها

اونایی که حالا می‌تونستن و حاضر شدن حاضر شدن در محل و حالا در مسجد مدینه بوده کجا بوده

همه جمع شدن پیامبر رفت بالا منبر یه سری بیاناتی کردند بعد فرمودند

دشمنان خدا در کمین شما نشستند و تصمیم گرفتن با حمله شبانه شما را غافلگیرتون بکنن

و باید گروهی از شما برای دفع این فتنه به پا خیزید و حرکت بکنید

همون لحظه یه دسته‌ای بر همین کار معین میشن خب حالا همه اینا رو حسابه

همه اینهایی که از الان دارم میگم پیامبر پرچم این جنگ رو می‌دهد دست ابوبکر

این برا بار چندمه برای بار چندمه که پیغمبر ابتداً پرچمو می‌دهد دست ابوبکر

چند بارم قبلاً این کارو کرده نشون بده یه چیزهایی رو

میگه عاقل آقا اشاره براش کافیه دیگه عاقل اشاره براش کافیه لازم نیست براش بگی

پیغمبر داره به شما می‌فهمونه یه چیزایی رو پیامبر اکرم پرچمو داد دست ابوبکر

ابوبکر حرکت کرد خب مسیرم مسیر خاصی بود

مسافتی که با سربازان طی می‌کردند سنگلاخ عجیبی بود

بعد اون قبیله‌ای که با هم هم پیمان شدن هزار نفر

که اسلام رو در هم بکوبند اینا وسط یه دره‌ای بودن خیلی وسیع و

وقتی که سربازان اسلام می‌خواستند به دره سرازیر بشن با مقاومت اون‌ها روبرو شدند

فرمانده سپاه میگن چاره‌ای جز فرار و چاره ای جز این ندیدن که از همون راهی که اومده بود برگرده

علی بن ابراهیم همون مفسر بزرگ شیعه اون بزرگوار می‌فرماید

وقتی سران قوم به ابوبکر گفتن سران قوم به ابوبکر گفتند که

منظور شما از این لشکرکشی چیه ابوبکر گفت من از طرف پیامبر مامورم

اسلام را بر شما عرضه بدارد اگر از پذیرفتن اون سر برتافتید با شما نبرد کنم

بعد تو این لحظه دارد که اون سران قبیله گفتن که می‌دونی ما چقدریم

ما اینجوریم اینطوریم به رخ کشید

دارد ابوبکر مرعوب شد بعد علی رغم اینکه لشکرش مسلمون‌ها دوست داشتن

بچنگن این گفت برگردیم گفت برگردیم اینا دست از پا درازتر برگشتن

برگشتن مدینه پیامبر خیلی متاثر شد خیلی ناراحت شد

به این ناراحتی تو چهره آقا رسول خدا موج می‌زد پیامبر فردا فرماندهی سپاه اسلام را داد به دست عمر

عجیب نیست فرماندهی رو داد به عمر بن خطاب

عمر اومد وقتی که نزدیک همین دره شد دارد اینا پشت سنگا پشت درختا کمین کرده بودند

یهو در اومدن بیرون و این لشکر اسلام و اینا عمر ترسید واهمه کرد اینم مرعوب شد

اینم برگشت دست از پا درازتر برگشت خیلی اوضاع خیط شد

دوبار مسلمون‌ها اومدن و حالا تو بعضی از نقلها این هستش که

عمروعاص ملعون که تازه مسلمون شده بود اومد گفت یا رسول الله

الحرب الخدعه جنگ جنگ نیرنگ من شما و فرماندهی رو بسپارید به دست من

من از پس این کار بر میام تو بعضی از نقل‌ها هست که پیغمبر به اینم داد

اینم رفت اینم برگشت که بعد دارد پیغمبر اکرم که خب خیلی ناراحت بودن و مسلمونا هم ناراحت بودن

فرمود که خب دیگه حالا نوبت علی بن ابی طالبه علی علیه السلام

پرچم رو داد دست امیرالمومنین اینجا دارد مولا علی اومد وارد خانه شد

یه پارچه مخصوصی داشت لحظات دشوار حضرت این رو به سر مبارکشون می‌بستند

وقتی که این رو از همسرشون فاطمه درخواست کردن و به سر مبارکشون بستند

دارد حضرت زهرا شروع کرد به گریه کردن وقتی دید که مثلاً همسر عزیزش به یک مسئله مهمی داره حرکت می‌کنه

به شدت شروع کرد گریه کردن پیغمبر اینجا دارد دلداری داد فاطمه‌اش رو

و با دست مبارکش مبارکش اشکان چشم حضرت زهرا رو پاک کرد

بعد امیرالمومنین رو تا مسجد احزاب بدرقه کرد

دارد امیرالمومنین سوار اسب ابلقی شدند و دو لباس یمنی بر تن داشتن اینا همه آورده شده جزئیات

یه نیزه‌ای به دست داشتن و به راه افتادن و خب حالا اینجا دارد که

آقا رسول خدا که بدرقه می‌کرد هی می‌فرمود ارسلته کرار غیر فرار

من کسی را فرستادم که او دیگه فرار نمی‌کنه

او اهل فرار نیست او اهل استقامته او اهل مقاومته او اهل جهاده

هی مرتب می‌فرمود این رو بعد خب فرماندهان قبلی شکست خورده فرار کرده

اینجا دارد خب آقا امیرالمومنین چه کرد این رو خیلی مختصر و خیلی خلاصه به خدمتتون بگم

حضرت راهو عوض کرد اون مسیری که اون دو سه نفر قبلی رفتنو نرفت

کاملاً مسیر رو عوض کرد حضرت شب‌ها حرکت می‌کرد روزها کمین می‌کردند

قایم می‌شدم پنهان می‌شدم بعد ببین اینا این طرف کوه بودن امیرالمومنین وقتی رسیدند پشت کوه بودند

بعد دارد حضرت امیر علیه الصلاة و السلام خب نزدیکای صبح که بود

والعادیات ضبجا فلموریات قطعا مقیرات صبحا…

این سوره فضیلت مولا علی دارد حضرت نزدیکای صبح که شد آقا فرمود

یالا حرکت کنید بریم بالای کوه ببینید صبح که شد طلوع صبح

یک مرتبه مثل برقی ریختن رو سر اینا اینا که حالت خواب آلود و اینا بودن همینجوری یهو جا خوردن

و حضرت امیر هفت هشت تا از بزرگان سران و دلاوران این‌ها رو دستگیر کرد

یه عده‌ای از اینا هم کشته شدن اسیر شدن یه عده‌ای از اینام فرار کردن

خب این دلاوری امیرالمومنین که این شجاعت آقا امیرالمومنین

عجیب دارد وقتی حضرت یرگشتن نزد آقا رسول پیامبر اومدن به استقبال فرمانده سپاه

دارد آقا امیرالمومنین تا چشمش به پیامبر خدا افتاد سریع از پشت اسب پریدن پایین

و دارد آقا رسول خدا فرمود اینجوری زد رو پشت امیرالمومنین

بعد گفت بر اسبت سوار شو خدا و رسول از تو راضیه

حالا اینا همش شاید می‌تونه کنایه باشه اشاره باشه فرمود بر اسب خودت سوار شو علی جان

که خدا و رسول از تو راضیه اینام عجیب نیست

بعد دارد که از فرط شادی و از زیادی سرور در دیدگان امیرالمومنین

همین جور اشک حلقه زده بود پیامبر یه جمله تاریخی فرمود

این جمله تاریخی انقدر قشنگه انقدر قشنگه خدا شاهده من دوست دارم همینو تو کفنم بنویسم

یا علی لولا اننی اشفق ان تقولوا الن نصارا فی المسیح

اگر نبود گروهی از امت من مطلبی رو که مسیحیان درباره مسیح گفتند

اگر من خوف اینو نداشتم امروز درباره تو می‌گفتم

درباره تو می‌گفتم در حق تو سخنی می‌گفتم که از جایی رد نمی‌شدی مگر اینکه

خاک زیر پای تو رو برای تبرک برمی‌داشتن اگر نمی‌ترسیدم اون چیزی که درباره عیسی مسیح می‌گفتن

خب یه چیزی می‌گفتم که خاک پای تو رو توتیای چشمشون کننند

خب این هم از قصه ذات السلاسل خدای تبارک و تعالی به شما خیر بده

یه جمله هم عرض ادب ذکر روضه بکنم صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

روزای جمعه ما یه عرض ادب می‌کنیم به حضرت آقا ابوالفضل العباس باب الحوائج قمر منیر بنی هاشم

بالاخره چه عرض بکنم یه وسیله‌ایه دیگه خدا شاهده یه وسیله‌ایه برای تقرب

انشالله این وسیله امروز دست ما رو بگیره و این وسیله برای ما کارساز باشه

خب من روضه‌امو این بگم که وقتی وارد شریعه فرات شد

خوب تصور کنید یه آهی یه ناله‌ای یه وقت همین که اصلاً آه و ناله هم نداری

دستتو می‌زنی روی پات همه اینا حسابه‌ها همه اینا حساب

میگه وقتی وارد شریعه فرات شد اولین کاری که قمر بنی هاشم کرد

این بود که مشک رو داخل آب کرد که این آب با یه دست ببین معمولاً اینطوریه

باید یه دست مشغول گرفتن مشک باشه تا این مشک پر بشه

اون دستی که آزاده حضرت یه مشتی از آب یه کفی از آب رو برداشت

آورد تا نزدیکی صورتش بعد اینجا خب نقل دشمنه

میگن فذکر عطش الحسین یاد تشنگی برادرش حسین علیه السلام کرد

آب رو ریخت و با لب تشنه از شریعه خارج شد

چه کردند با این بدن با این آقا دارد پنجاه تا تیرانداز از بالای شریعه

انقدر تیر به این بدن نازنین وارد کردند که عبارت مقتل اینه

کلقنفذ بدن مثل خارپشت شده بود

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

به فدات بشم آقا جان یه مرتبه از روی اسب زمین افتاد

صدا زد برادر برادرت دریاب

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *