حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

خب اتفاق مهمی که در سال دهم هجری می‌افته این هستش که

پیامبر خدا یک لشکر بزرگی را تنظیم می‌کنه سپاه عظیمی رو فراهم می‌کنه

و خب پرچم این سپاه رو فرمانده پرچم این سپاه رو میده دست یک نوجوان

حالا بگیم نوجوانی که داره به جوانی تازه وارد می‌شه

خب این نوجوان اسمش اسامه ، ۲۰ سالشم نیست

بعضی از جاهام هستش که هنوز ریشش در نیومده پرچمو میده دست این

خود آقا رسول خدا شخصاً میاد و این رو آماده می‌کنه برا جنگ

پرچم رو حالا به دستش می بنده و لباس رزم رو تنش می‌کنه و این‌ها

بعد می‌فرماید به نام خدا و در راه خدا نبرد کن با دشمنان خدا پیکار کن

سحرگاهان بر اهالی اونها حمله ببر و این مسافت رو اون چنان سریع طی کن

که پیش از اینکه خبر حرکت تو به اونجا برسه خودت و سربازانت به اونجا رسیده باشید

اسامه پرچم رو به بریده داد و جحف رو اردوگاه خودش قرار داد

تا سربازان اسلام دسته دسته بیان اونجا و همگی در وقت معینی حرکت بکنند

خب حالا چرا پیامبر این جوان نورس رو برای فرماندهی انتخاب کرده

بعد بزرگانی از مهاجر و انصار رو کنار گذاشته گفته همتون بیاید زیر پرچم اسامه برید سمت موته چرا ؟

بعضیا میگن به خاطر اینکه پیغمبر می‌خواست یه جوری در واقع دلجویی بکنه

اون مصیبتی که بر سر اسامه اومد پدرش زید در جنگ موته شهید شد

می‌خواست در واقع جبران کنه آقا رسول خدا ، منتها یه نقل دیگه ای هم هست

که پیغمبر می‌خواستش که به عده‌ای بفهمونه که موقعیتو منصب و مقام و این‌ها باید بر حسب

لیاقت باشه و این به سن نیست که ما بگیم حالا چون فلانی سنش بیشتر

بیایم پرچمو بدیم دست فلانی به ریش و سیبیل نیست

می ‌خواد پیغمبر به این‌ها بفهمونه که بعد از من نرید سراغ اونایی که ریششون سفیدتره

من دارم به شما حالی می‌کنم اما گاهی اوقات می‌بینی بعضیا هستن

هنوز خوب متوجه نشدن پیغمبر داره با این کارش اونارم متوجه می‌کنه

اینکه مقام و موقعیت رابطه مستقیم با لیاقت و کاردانی داره

نه با سن و سال و لذا می خواد مسلمون‌ها همه رو تسلیم بار بیاره

روحیه تسلیم داشته باشید من پیغمبر می‌گم همتون برید زیر پرچم اسامه

همتون باید برید زیر پرچم اسامه آقا امیرالمومنین می‌فرماید

الاسلام هو تسلیم اسلام همون تسلیمه اگه شما بگید نظر من این نیست

پس شما مسلمون نیستی اسلام یعنی تسلیم

و لذا آقای ابوبکر آقای عمر آقای عثمان اگر شما می‌خواید مسلمان باشید

باید تسلیم باشید اینجا هم باید بیاید زیر پرچم این آقایون قرار بگیرید

همین که پیغمبر این کار کرد غر غرها شروع شد شروع کردن اعتراض کردن

که مگه میشه این همه بزرگان قریش بزرگان انصار مهاجر اینا همه اینجا هستند

یه بچه رو آوردن اینجا گذاشتن ما بیایم زیر پرچم این

خدمتتون بگم که پیامبر دستور داد سریع حرکت بکنید برید جحف

بعد حضرت دید که اینا نمیرن هی معطل می‌کنن ببینید نزدیک ۱۶ روز

به تاخیر انداختن پیامبر میومد رفتید آقا من یک سردردی دارم نمیدونم چم شده

فلانی چرا نرفتی آقا منم دلم پیچیده اصلاً دلم می‌پیچه نمیتونم برم

فلانی تو چرا نرفتی من یه کاری پیش اومده آقا نزدیک به ۱۶ روز تاخیر انداختن

پیامبر خدا اومد تب شدیدی هم داشت حالش خیلی نامطلوب بود

اومد بالا منبر فرمود هان ای مردم من از تاخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم

من ناراحتم از دست شما گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما سخت آمده

و زبان به انتقاد گشوده‌اید ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد

قبلاً از فرماندهی پدر او زید انتقاد می‌کردید

به خدا سوگند هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است

من او را بسیار دوست دارم مردم درباره او نیکی کنید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید

و او از نیکان شما است بعد پیامبر وقتی این حرفا رو زد از منبر پایین اومد

عرض می‌کنم تب شدیدی هم داشت بدن سنگین تو بستر بیماری افتادند

بعد کسانی که می‌اومدن عیادت آقا می‌فرمود من عیادت نمی‌خوام

خب شما برید اون سپاه اسامه رو حرکت بدید

آقا پاشید برید هر کاری پیامبر خدا می‌خواست بکنه که مدینه خالی بشه از منافقین

بحث سر همینه می‌خواست پیامبر مدینه رو خالی از منافقین کنه

تا وقتی که رحلت کردند از دنیا رفتند شرایط مناسب بشه برای جانشینی آقا امیرالمومنین

اینام فهمیده بودن قصه چیه نمی‌رفتند مخالفت می‌کردند

تا جایی که پیغمبر لعنت فرستاد بر کسانی که از حرکت لشکر اسامه سرپیچی می‌کنند

هی می‌رفتن اونجا اینجا خیلی ریزه کاری داره مفصله بحثش

می‌رفتن اونجا اسامه می‌خواست حرکت بکنه می گفتند

پیغمبر داره از دنیا میره کجا بیا برگردیم پیامبر چشمش به اینا می‌افتاد انقدر حالش به هم می‌ریخت

عصبانی میشه ناراحت می‌شدن از اینکه اینا چرا حرکت نمی‌کنند چرا نمیرن

حالا این تا اینجا باشه که عرض کردم نزدیک به ۱۶ روز این‌ها به تاخیر انداختن

آخرشم نرفتن همشون برگشتن همه کل سپاه برگشت مدینه

کل سپاه تمام اونایی که قرار بود برن همشون باعث مقصرشم ابوبکر و عمر بودن

نذاشتن ابوبکر و عمر نزاشتن و عایشه خبر می‌آورد حفصه خبر می‌آورد

از خونه آقا رسول خدا که نرید به هیچ وجه نرید

دیگه تمومه دیگه امروز کار آقا تمومه خیلی سخت و خیلی غریبانه بود

این لحظات برا اهل بیت واقعاً از یه طرف خب فقدان آقا رسول خدا

داغ آقا رسول خدا چیز کمی نبود از این طرف سرپیچی مسلمون‌ها

حرف گوش نکردن مسلمون‌ها کار سختی بود

یعنی خود اهل بیت امیرالمومنین حضرت زهرا ببینید من اینو از اساتیدم شنیدم

میگن سخت‌ترین مصیبت‌ها برای یه کسی اینه که

در میان عده‌ای قرار بگیره که اون‌ها حرف این‌ها رو نفهمند

حالا اهل بیت یکی از مصیبت هاشون همین بود میگفتن اینو نمی‌فهمن

هرچی پیغمبر می‌گفت اینا گوش نمی‌کردن خیلی سخته

من دیدم بودم گاهی اوقات تو این شرایط امام جماعتی هر چی به مردمش میگه

نمی‌فهمن آخرش مجبور میشه خیلی بی‌سر و صدا پاشه بره

خب منافقین حالا تو قصه غدیرم هست الیوم یئس الذین کفروا

امروز روزیه که کفار ناامید شدند ببین حالا خدمتتون بگم که

تو مدینه کفار وجود داشتند ؟مسیحی وجود داشت؟

چرا میگیم کفار و اینا وجود نداشتند چون سال قبلش پیغمبر

آیات سوره برائت یادتونه داده بود به ابوبکر گفتش برو اینا رو بخون

که دیگه حق ندارید تو مکه بمونید امیرالمومنین رفت آیات را از ابوبکر گرفت و گفت برگرد

بعد خودش رفت آیات رو ابلاغ کرد گفت کسی از کفار دیگه حق نداره تو مکه بمونه

منظور از کفار یهودی مسیحی بت پرست گبری ها هیچکس حق نداره تو مکه بمونه اگر نرن مکه حق ندارن

یهودی باشه یهودی باشه بت پرست باشه تمام رفتن

پس اون موقعی که میگه الیوم امروز کفار نامید شدن

منظور منافقین هستند حالا میگم حالا اینجا هم منافقین هستند

اونی که دشمن اول شما هست کیاست همین منافقین هستند که

دور و ور آقا رسول خدا پر شده بود از منافقین.

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

ما پنجشنبه ها معمولا جناب علی اکبر می خونیم

دل‌هامونو ببریم پایین پا به فدای اون جوانی بشم که وقتی از اسب افتاد صدا زد بابا رو

منتها بعضیا میگن نوع صدا زدن علی اکبر فرق می‌کرد با صدا زدن بقیه شهدا

علی اکبر خیلی مقامش بالاست و می‌دانه که پدر حرمت داره

و لذا راضی نمیشه به آمدن پدر به پدر سلام فرستاد

گفت بابا خیالت راحت دیگه نگران تشنگی من دیگه نباش

جدم رسول خدا آمد من رو سیراب کرد اینجوری میگه که بابا نیاد

اما برای یه فرزند مثلا زشته پدر من بیاد بالین من

من باید برم بالین پدر من باید برم به سمت پدر

و لذا می‌خواست بگه بابا دیگه خیالت راحت سمت من دیگه نیا

جدم رسول خدا آمد منو سیرابم کرد نگران تشنگی منم نباش

اما خب پدره دیگه مگه می‌تونه تحمل کنه اینجا دارد

آقا اباعبدالله مثل باز شکاری اومد چشمش به علی اکبر افتاد

از روی اسب افتاد بعضیا میگن رو دو کنده زانو اومد

سر علی اکبر رو به دامن گرفت دلش آرام نشد

هرچی صدا می‌زد فوضع خده علی خده

صورتشو گذاشت رو صورت علی اکبر

۷ مرتبه از پرده دل صدا زد ولدی علی پسرم علی

علی جان بعد تو اف بر این دنیا خدا بکشه اونایی که تو رو کشتن علی

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *