حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

خدمت شما بزرگواران عرض کردیم که پیامبر خدا سال دهم هجرت آمدند خانه خدا رو زیارت کردند

اعمال و مناسک رو دونه دونه توضیح دادند و دیگه الان وقتشه که

مهم‌ترین مسئله دین بازگو بشه و به تعبیر قرآن دین کامل بشه

اینجا خب اجتماع عظیمی هست یه مسئله اینکه هست اینه که

خب چرا پیامبر خدا داخل مکه این کارو نکرد ابلاغ

حالا غدیر به اعتبار اینکه تو اون منطقه اتفاق افتاده میگن غدیر دیگه

ابلاغ وصایت و خلافت آقا امیرالمومنین علی علیه السلام

چرا گذاشت وسط راه گفت این مسئله رو ؟ خیلی فرق می‌کنه

تو مکه بگی یا وسط راه بگی تو مکه همه مشغولن و درگیرن و سرگرم هستند

مثلا میگه که توی احکام داریم که می‌فرماید

نماز خوندن تو آشپزخونه مکروه چون وسایل غفلت زیاده

منتها حالا بری تو بیابون نماز بخونی من خودم گاهی اوقات مثلاً

تو بیابونی مثلاً هستیم و اینا نماز می‌خونم احساس می‌کنم جنسش فرق می‌کنه با اونی که توی خونه می‌خونم

چون اونجا اسباب غفلت نیست کمه حالا به هر حال خیلی جهت داره

اگه ما بخوایم ریزه کاری‌ها رو بگیم دیگه اون موقع میشه منبر مخصوص برای غدیر

که ما اینجا رفتیم حالا انشالله بازم خدا توفیق بده خدمتتون میریم ایام غدیر

ولی همین مجملا ما داریم عرض می‌کنیم دیگه که خب دیگه

الان وقتشه که پیامبر خدا توی فرصت مناسب ایده آل

که حالا صد و خورده‌ای هزار نفر جمعیت هستند این مسئله رو دوباره

ببینید نمی‌گم برای بار اول چون از اول رسالت تا همین جاش پیغمبر

جا به جا مسئله خلافت و وصایت رو مطرح کرده

همون روز اول معروفه به چیه؟ این فامیلاشونو جمع کردن

آقا بعد برای اینا صحبت کردن یوم الدار حدیث یوم الدار بود

که فامیل ها رو دعوت کردن بعد آبگوشت درست کردن

آخرشم ابولهب مسخره کرد و جلسه رو به هم زد دوباره جلسه تشکیل شد

گفتن عجب جادوگریه به هر حال می‌خوام بگم که اونجا هم پیغمبر

روز اول کار پیامبر خدا تبلیغ امیرالمومنین رو کردش

بعد هی دوباره دوباره دوباره منتها اینجا دیگه اوجشه اینجا دیگه نقطه رفیعشه

که پیامبر خدا می‌خواد به صورت آشکار بازم قبلاً هم صراحت داشت

این سری حالا نمی‌دونم چه لفظی اینجا باید به کار ببریم اتمام حجت چه و چه

از این حرفا خب پیامبر خدا یه مقداری که حرکت کردن رسیدن به یه نقطه‌ای

جبرئیل نازل شد و عرضه داشت که یا رسول الله بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالة

خبر اینجوری پخش شده بود که پیامبر هی صحبت از رفتن می‌کنه

یه شوری درست شده بود یه هیجانی درست یه جوی درست شده بود

از کشورهای دیگه قطعاً هر سال میومده هر سال میومد از کشورهای دیگه

خب این موضوع رو جبرئیل با این آیه مطرح کرد که اگر

ابلاغ نکنی اون چیزی که از پیش خدا به سوی تو آمده

اگر این رو ابلاغ نکنی خب رسالت رو انجام ندادی نه تکمیل نکردی

اصلاً رسالتتو انجام ندادی اصلا رسالت انجام نشده

این یه مهره مهره‌ای که اگه نیاد اصلاً انگار هیچی نیومده هیچی نیومده

مثل بعضی ها که طرف نماز می‌خونه همه چیزشو رعایت می‌کنه همه چیزشو

سلامشو نمیده انگار کلا نماز نخوندی دیگه کلاً نماز نخوندی دوباره برو از اول بخون

این یه مسئله ای که اگه این نیاد اصلاً انگار هیچی به هیچی

که بعد خدمتتون بگم که خب اینجا پیامبر خدا دستور داد

که اون‌هایی که رفتند برگردند اون‌هایی هم که عقب هستند برسند

بعد زمین داغ هوا داغ همه چی داغ که اینها قباهاشونو عباهاشونو

یه خورده اش رد گذاشته بودن رو سرشون یه خورده گذاشته بودن زیر پاشون

خود آقا رسول خدا زیر یه درختی اون درخته رو هم عبا انداختن سایه بشه

زیر درخته رو هم از سنگ و جهاز شتر مرتفع کردن

بالا بردن که حالت منبر که آقا رسول خدا بره بالای اون که دیده بشه

همگان او رو ببینند خب آقا رسول خدا دیگه حالا می‌خواد صحبت بکنه

ببین اینا خیلی مفصله‌ها من اجمالی دارم اینا رو میگم

اینا رو اینجوری از من قبول بکنید فرمود هان ای مردم نزدیکه که من دعوت حق رو لبیک بگم

یعنی از این دنیا برم از میان شما برم من مسئولم و شما هم مسئولید

درباره من شما چی فکر می‌کنید بعد اینجا دارد که

مردم با صدای بلند فریاد زدن گفتند که ما گواهی میدیم که تو رسالت خودت را انجام دادی

و کوشیدی خدا تو رو پاداش نیک بده پیامبر فرمود آیا گواهی می‌دید که معبود جهان یکی هست

محمد بنده خدا و پیامبر او هست بهشت و دوزخ و زندگی جاویدان در سرای دیگر جای تردید نیست

اینا رو شهادت می‌دید همگی همشون همشون فریاد زدن گفتن

صحیح هست گواهی میدیم بعد فرمود مردم من دو چیز نفیس و گرانمایه رو بین شما می‌گذارم

ببینم چه جوری با این دوتا یادگار من رفتار می‌کنید

بعد یه نفر بلند شد از همون‌جا فریاد زد گفت آقا این دو چیز نفیس چی است؟

فرمود یکی کتاب خدا که یک طرف اون در دست خداست

و طرف دیگرش در دست شماست اون دیگری عترت منه اهل بیت منه

خداوند به من خبر داده که این دو یادگار هرگز از هم جدا نخواهند شد

فرمود هان ای مردم بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید

از این دوتا جلو نیفتید و در عمل به هر دوتا کوتاهی نکنید

که هلاک میشید کسی قرآن نخونه قرآنو بذاره تو طاقچه خونش

سالی به سالی فقط شب قدر بزاره روی سرش هلاک میشه

کوتاهی نباید بکنید درباره قرآن همونجوری هم در مورد اهل بیت نباید کوتاهی بکنیم

در مورد هیچ کدومش حق نداریم کوتاهی کنیم

بعد دست مولا رو گرفت انقدر بلند کرد که سفیدی زیر بغل هر دو بزرگوار

برای مردم نمایان شد آقا امیرالمومنین رو به همگان معرفی کرد

فرمود که سزاوارتر بر مومنان از خود مومنان کی هستند

همشون گفتن خدا و پیامبر آقا از سزاوارتر از خود مومن به خود مومن کیه؟

و گفتن خدا و پیامبر او داناترند پیغمبر فرمود من کنت مولا فهذا علی مولا

اللهم وال من والاه وعاد من عادا و احب من احب ….

خدایا بارالها علی رو که همونم بود دیگه محور حق بود دیگه

علی مع الحق و الحق مع علی خب ببینید این قصه دیگه از اون قصه‌های بسیار بسیار محکم

که مو لای درزشی نمیره واقعه عجیبیه قصه غدیر و روایت بزرگیه

یعنی ما توی اسلام هیچ روایتی مثل روایت غدیر نداریم

از جهت سند قرص و محکم باشه یه کاری کرده آقا رسول خدا

خب همونجا جلو چشم ۱۱۰ هزار حالا بعضیا میگن ۱۲۰ هزار حالا دیگه

چند ده هزار نفر اینا راوی بعدش تابعین اینا راوی هستند

اونایی که تابع هستند حول و حوش ۸۹ نفر فقط همین حدیثو نقل کردن

بعدش دوباره همه دانشمندان و عالمان اهل تسنن بعد از تابعین

تو قرن بعدی اینو روایت کردن تو قرن بعدیش آقا ۳۶۰ تن

از این‌ها همین حدیث رو تو کتاب‌های خودشون آوردن خیلی مفصله خیلی مفصله

خب این اتفاق که انجام شد آیه نازل شد الیوم اکملت لکم دینکم

امروز دین شما کامل شد و اتممت علیکم نعمتی

من امروز نعمتم رو بر شما تمام کردم و رضیت لکم الاسلام دینا و من راضی شدم به اینکه این دین شما این اسلام

خب پس ببینید این اتفاق بزرگ افتاد و حالا دیگه من عرض کردم شسته و رفته خدمت شما بزرگواران عرض کردم

که حالا دیگه بعدش پیامبر خدا فرمود که مردم بیایند با امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت بکنند

سه روز طول کشید و این بیعت‌ها آقایون بیعت کردند از اولین کسانی که

اومدن بیعت کردن ابوبکر عمر عثمان معاویه لعنت الله علیه

هم از حرصش از غیضش فرار کرد در رفت که بعد پیامبر

خیلی دیگه ببینید حالا بخوایم دونه دونه بگیم خیلی میشه

زن‌ها اومدن بیعت کردن که آب گذاشتند دستشونو گذاشتن تو آب

با امیرالمومنین بیعت کردند حضرت زهرا سلام الله علیها بیعت کردند

خانم‌های خود رسول خدا بیعت کردند دیگه اینا هستش که

خب حرکت کردن سمت مدینه دیگه اینجا اوج غربت آقا رسول خداست

از اینجا به بعد اوج غربته که انشالله خدمتتون عرض خواهیم کرد

که دیگه منافقین تصمیم می‌گیرند که رفتارهاشونو سنگین‌تر بکنن

سخت‌تر بکنن منافقین هم دیگه اینجا چه جوری مثلاً این نتانیاهو لعنت الله علیه

وقتی همین اواخر دیدید دیگه مثل زنجیری‌ها مثل دیوانه‌ها

هر کاری که می‌تونست انجام می‌داد هیچ ابایی هم نداشت

کودک کشی بهش بگن نمی‌دونم هرچی این‌ها هم شروع کردند

بیشترین فعالیت‌های خودشونو انجام دادن حتی دیگه به امیرالمومنین

مثلاً حضرت سلام میداد اونها جواب هم نمی دادند.

روز سه‌شنبه هست متعلق هست به امام سجاد امام باقر امام صادق

ما مهمون این بزرگواران هستیم و امروز روزیه که مهمان این عزیزان هستیم

دل‌هامونو ببریم در خانه حضرت رقیه سلام الله علیها

به یاد حاج حسن آقای خوش به یاد آقای احسانی

همین عزیزانی که اینجا بودن نمازهای صبح اینجا می‌نشستند

پارسال اینا بودن بین ما ولی خب امسال در جمع ما نیستند

به یاد این عزیزان یه لحظه روضه حضرت رقیه سلام الله علیها رو بخوانیم

و اشک بریزیم امان از اون ساعتی که نازدانه وارد شهر شام شد

شهر شامی که امام سجاد فرمود ای کاش مادر منو نزاییده بود

آنقدر سخت و تلخ بود حالا این نازدانه رقیه ببینید دیگه

چه حالی داشت تو این شهر شام ببینید نیمه‌های شب چه کرد

صدای گریه وقتی بلند شد انقدر اوج گرفت انقدر بی‌تابی ها زیاد شد

سر بریده بابا به دیدن این بچه‌ها آمد این سر رو که مقابل دید

خب تاریک است چشم‌ها سو ندارند صدا زد گفت عمه جان این مقابل من چیست

عمه جان فرمودند عزیز دلم این سر سر بابای تو است

نازدانه می‌خواد سر رو به آغوش بگیره اما توان نداره دیگه نایی نداره رمق نداره

هر کاری کرد سر رو سر رو بلند کنه به دامن بگذاره نشد

خدا رحمت کنه آقا مجتبی می‌گفت بازوهاشو اطراف سر گرفت

سر رو بلند کرد تو دامنش گذاشت یه نگاه به لب‌ها کرد یه نگاه به رگ‌ها کرد

صدا زد گفت من الذی قطع وریدک کی رگهای گردنتو بریده

سلام بابای خوب من کجا بوده سرت

نگفتی اینجوری میای می‌میره دخترت

سوخته رسیدی پیش من شبیه مادرت

خم شد لباشو روی لبهای بابا گذاشت

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *