بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم
? داستان حضرت یوسف علیه السلام
در روایات این طور نقل هست که در اثنای سالهای قحطی عزیز مصر مرد
و همسر او زلیخا بیچاره و درمانده و گرفتار شد او به حدی محتاج شده بود که از مردم گدایی میکرد
دست نیاز به سوی مردم دراز کرده بود کمک میخواست از اونها و جناب یوسف علیه السلام هم پادشاه شده بود
و مردم او را عزیز میخواندند عزیز می گفتند مردم این حال زلیخا رو که دیده بودند
بهش گفتند که تو بیا بر سر راه عزیز مصر بنشین شاید عزیز مصر بر تو تصدقی کرد رحمی کرد
یه گوشه چشمی به تو کرد گفت من خجالت میکشم آخه از یوسف چطور برم اونجا بنشینم شرم دارم ازش
مبالغه کردند اصرار کردند که تو بر سر راه یوسف بنشین او هم نشست تا یک مرتبه جناب یوسف عبور میکرد با کوکبه پادشاهی ظهور کرد
زلیخا تا این هیمنه و تا این شکوه و جلال رو دید بلند شد به پا خواست فریاد زد
پاک و منزه است اون خدایی که پادشاهان رو به سبب معصیت خودش اینها رو بنده کرد ذلیلشون کرد
و بندگان رو به جهت طاعت خودش اونها رو به درجات رفیع رسوند به پادشاهی رسوند
جناب یوسف فرمود آیا تو زلیخایی گفت بله این که خیلی پیرشده بود فرتوت شده بود افتاده شده بود
فرمود دستور داد گفت این رو به خانه ببرید بعد اومد نشست کنار زلیخا گفت زلیخا
تو نبودی که با من چنین و چنان کردی آیا تو نبودی که این بلاها رو سر من آوردی؟
گفتش که ای پیغمبر خدا ای نبی الله مرا ملامت نکن که من مبتلا به سه چیز شده بودم
که هیچکس از زنهای مصر به اون سه چیز مبتلا نشده بودند گفت کدامند این سه چیز؟ از چی داری صحبت می کنی ؟
گفت یا نبی الله من مادر مرده مبتلا شده بودم به محبت تو
و خدای متعال به من بگو ببینم مثل تو نظیر تو رو تو این دنیا خلق کرده در حسن و جمال در زیبایی آخه مثل تو کجا پیدا میشه
من،من بیچاره مبتلا شده بودم به اینکه در مصر زنی از من مقبولتر نبود کسی مالش از من بیشتر نبود
زیباترین زن و مقبولترین زن و پولدارترین زن مصر من بودم
و من بیچاره مبتلا بودم به اینکه شوهر من اننین بود در او خواهش به زنها نبوده
جناب یوسف فرمود تو حاجتی داری چیزی میخوای گفت میخوام دعا کنی خدا من رو جوان کنه جوانی من رو بهم برگردونه
جناب یوسف دعا کرد وخدا او رو به جوانی برگردانید ویوسف او رو خواست و با او ازدواج کرد.
تا اینجایی روایت منتها در روایت دیگه ای هست که ابن بابویه به سند خودش از وهب بن منبه روایت آورده که
در بعضی از کتابهای خودش میگه من دیدم که یوسف علیه السلام با لشکر خودش با اون شکوه خودش عبور کرد
و زلیخا در حالی که زلیخا بر مزبله ای نشسته بود زباله دونی نشسته بود رو زباله ها
وقتی زلیخا اسباب سلطنت و شوکت جناب یوسف رو دید فریاد برآورد گفت
حمد و سپاس خداوندی را سزاست که پادشاهان رو به جهت گناهان خودش به جهت اینکه معصیت خدا رو نباید
چون معصیت خدا رو کردند اونها رو بنده کرد ذلیلشون کرد خوارشون کرد
و اون بندگانی که به جهت طاعت خودش اینها اطاعت کرده بودند اینها رو پادشاه گردانید
گفت یوسف ما محتاج شدیم تصدقی کن بر ما جناب یوسف فرمود ببین نعمت خدا رو حقیر شمردی کفران نعمت کردی
و همینها چی میشه سبب این میشه که این نعمت همت قیچی بشه قطع بشه
پس نعمت خدا رو حقیر شمردن و کفران نعمت مانع دوام نعمته اگر می خوای نعمت قطع نشه شکرکن کفران نکن
بازگشت کن به سوی خدا تاخدای متعال چرک گناه رو به آب توبه از تو بشویه پاکت کنه
به درستی که ببین محل استجابت دعا کی دعا برآورده میشه ؟ کی دعا قبول میشه مستجابه؟
محل استجابت دعا و شرط اون پاکیزگی دلها و صافی است
اول دلت رو پاک کن زبونت رو درست کن بعد این دعا ها مستجاب میشه زلیخا گفتش که هنوز در مقام توبه و انابه و تدارک گذشته من برنیامدم
و من ازخدای متعال شرم میکنم که خدا درمقام استعطاف با من مقابله کنه معامله کنه
و طلب رحمت از جانب مقدس او بکنم درحالی که من کاری نکردم تدارک گذشته نکردم توبه نکردم
گفتش که و هنوز دیده آب خودش رو نریخته یعنی اشک از چشمان من جاری نشده و هنوز بدن من ادای حق ندامت رو به جا نیاورده
من باید پشیمون بشم جوری که این گوشتهای بدنم آب بشه پوست رو استخون بیفته
و هنوز این بدن من در بوته طاعتهای خدا گداخته نشده چه طور بخواهم از خدا به من لطف کن رحمت کن
من باید خودم رو بسوزونم یوسف علیه السلام فرمود پس سعی کن تلاش کن اهتمام کن در توبه
و شرایط اون که راه عمل باز هست می تونی الان انفاق کنی می تونی صدقه بدی می تونی ترحم کنی به دیگران
می تونی همه این راه عمل بازه دیگه و تیر دعا به هدف اجابت میرسد این کار بکن قبل از اینکه ایام ساعات عمر تو تموم شود
و مدت حیات به سر بیاد زلیخا گفت که عقیده من هم بر همینه و تو به زودی میشنوی
تلاش من رو در توبه ببینید توبه می کنه این زلیخا توبه میخواد بکنه به درگاه خدای متعال.
با این اوضاع احوال جناب یوسف فرمود پوست گاوی رو پر از طلا بکنند بهش بدن
زلیخا گفتش که من این رو بگم قوت یعنی روزی ازجانب خدا مقدره میرسه
من فراوانی روزی و راحتی زندگانی رو نمیخوام تا اینکه اسیر سخط پروردگار خودم بشم
من فعلا اینها رو نمی خوام چی می خوام توبه می خوام با این توبه خودم رحمت روبه جانب خودم بگیرم
بعضی از فرزندان جناب یوسف اونجا بودند گفتند پدر جان این زن کیه که اینجوری حرف میزنه
به خدا قسم انقدر ما دلمون به این زن سوخت که نزدیکه جگرمون پاره پاره بشه وقلب ما به ترحم اومد
جناب یوسف فرمود این زن از مخلوقات خدا است که در حزن و اندوه قرار گرفته
و اکنون هم اکنون در دام انتقام خدا گرفتار شده باز هم با این اوضاع و احوال جناب یوسف او رو به عقد خودش درآورد
و عارضم به خدمتتون که بهش گفتش که چرا تو به این وضعیت گرفتار شدی او هم همین مسئله رو عنوان کرد که شوهر من اننین بود و در او خواهشی به زنها نبوده.
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.