حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة والسلام علی سیدنا محمد و آله و سلم

? داستان حضرت موسی علیه السلام

در خصوص ولادت جناب موسی علیه السلام در این جلسه خدمت شما عرایضی رو تقدیم خواهیم کرد.

امام صادق علیه السلام می‌فرماید که جناب یوسف به هنگام وفات آل یعقوب رو دور خودش جمع کرد

اون هنگام این‌ها ۸۰ مرد بودند فرمود که عزیزان این قبطی‌ها بر شما غالب میشن شما رو به عذاب‌های شدید معذب خواهند کرد

نجات شما هم نخواهد بود مگر به دست مردی از فرزندان لاوی که نام او موسی هست پسر عمران

جوان بلند قامتی هست پیچیده موی و گندمگون

بنی اسرائیل هم به این جهت به همین خبر جناب یوسف فرزندان خودشون رو عمران می‌ذاشتند

عمران فرزند خودش رو موسی نام می‌کرد که شاید اون خبر در مورد این‌ها تحقق پیدا بکنه

خب امام باقر علیه السلام می‌فرماید به همین جهت جناب موسی علیه السلام خروج نکرد تا اینکه پیش از او ۴۰ کذاب از بنی اسرائیل بیرون اومدنر

پیامبران دروغین که ادعا می‌کردند آقا موسی بن عمران ما هستیم همون که یوسف علیه السلام خبر داده

این خبرها به گوش فرعون هم رسید گفتند که بنی اسرائیل اینطور میگن

که زهاب ملک تو به دست او خواهد بود کاهنا و ساحرها اومدن گفتن بله اصلاً هلاکت دین تو و قوم تو به دست همین پسر خواهد بود

که امسال متولد می‌شه فرعونم قابله ها رو فرستاد به سمت زنان بنی اسرائیل

گفت که برید بپایید ببینید اگه خانومی باردار هست اونجا باشید با این خانم تا اینکه اون خانم بچه‌اش رو به دنیا بیاره

پسر هست او رو همونجور زنده زنده اگر دیدید پسر هست او رو همون جا زنده زنده بکشید دخترانشون رو رها بکنید

این‌ها اومدند به همین جهتم بعضی از مردان بنی اسرائیل از زنان خودشون کناره گرفتند

اما عمران پدر حضرت موسی گفتش که این چه کاریه گفت با زنان خودتون مباشرت داشته باشید تا امر خدا ظاهر بشه

اون فرزند موعود متولد بشه و لو کره المشرکون

هرچند منافقین خوششون نیاد

به درک گفت آقا هر کی می‌خواد جماع زنان رو بر خودش حرام بکنه من حرام نمی‌کنم

هرکی می‌خواد ترک بکنه بکنه من ترک نمی‌کنم

و مادر حضرت موسی علیه السلام باردار شد یکی قابله‌ای از طرف فرعونی‌ها بر او گمارده شد

تا اینکه حراست کنه مادر رو میگن وقتی که مادر حضرت موسی بلند می‌شد از جا او هم بلند می‌شد

می‌نشست می‌نشست اینطور او رو در نظر داشتند تا اینکه عرضم خدمتتون که یک روز این قابله محبت حضرت موسی هم تو دل این قابله افتاد

یه وقتی قابله نگاه کرد دید مادر حضرت موسی رنگ صورتش زرد گداخته

گفت که چیه تو رو چرا اینجور من می‌بینم زرد و گداخته می‌بینم

گفت که منو ملامت نکن چرا اینطور نباشم و حال اینکه فرزند من وقتی به دنیا بیاد شما می‌خواید او رو بکشید

قابله گفتش که ناراحت نباش حاج خانم من فرزند تو اگه به دنیا اومد او رو از این قبطی‌ها مخفی خواهم کرد

مادر باور نکرد این سخن قابل رو وقتی که متولد شد قابله اومد و مادر موسی شروع به اضطراب کرد

قابله گفت مگه نگفتم بهت ناراحت اصلاً نباش من فرزند تو رو مخفی می‌کنم

این قابله جناب موسی را برداشت به مخزنی برد او رو در جامه‌ها پیچید و خودش اومد بیرون

پیش این پاسبان‌های فرعونیا که اونجا تو خونه جمع شده بودن منتظر خبر بودن گفت آقا برید رد کارتون هیچی نبود

پاره خونی بود که افتاد و در شکم فرزندی نبود

مادر موسی رو گرفت و شیر داد اما ترسناک بود خائف بود

که مبادا صدای این کودک بلند بشه و فرعونی‌ها مطلع بشن

خدای متعال وحی کرد به دل مادر موسی که تابوتی بساز و موسی را در تابوت بگذار سرش رو ببند و شبانه او رو بیرون بر

به کنار رود نیل و در آب این رو چیکار کن بنداز مادر موسی هم همین کار رو کرد

تابوت رو در میان آب انداخت اما دلش نمی‌اومد این رو رها بکنه دوباره میومد این تابوت رو برمی‌گردوند سمت خودش

تا چند مرتبه این اتفاق افتاد تا اینکه یک مرتبه بادی وزید این تابوت را از مادر دور کرد

می‌خواست فریاد بزنه که بچه‌ام بچه‌ام فرزندم اما خدای متعال صبری سکینه‌ای رو بر دلش فرستاد تا او آرام بشه

آسیه که زن فرعون هست و از صلحای زنان بنی اسرائیل بوده به فرعون گفت

آقا ایام بهاره من رو بیرون ببر و دستور بده یه قبه‌ای بر کنار رود نیل بزنن تا من اونجا مثلاً تفریحی بکنم

فرعون هم همین را انجام داد روزی که در قبه نشسته بود از قضا دید که آقا تابوتی داره میاد به سمت او

به کنیزان خودش گفت که ببینم شماها روی آب چیزی می‌بینید اونا گفتن خاتون ما سیده ما

ما هم یه چیزی می‌بینیم تابوت که نزدیک شد او از جا برجست و به کنار آب رفت

دست به سوی این دراز کرد که نزدیک بودم حتی غرق بشه

یعنی این فرو بره که خدمه‌ها اومدن و این تابوت رو بالاخره با زور و این‌ها از آب گرفتند

تا تابوت رو باز کردن پسری در غایت حسن و جمال و دلربایی مشاهده کردند

محبت این کودک شیرین زبان و این محبت این کودک دلنواز تو دل این‌ها افتاد

این بچه رو در دامن نشاند گفت این پسر منه ملازمانش گفتن بله والله خاتون این پسر شماست

خب شما که فرزندی ندارید این پسر زیبا رو به فرزندی خودتون بردارید

آسیه بلند شد به سرعت اومد پیش فرعون گفت که من فرزند طیب شیرین نیکویی که به فرزندی خودمون برداریم رو پیدا کردم

که این موجب روشنی دیده من و تو خواهد بود

این بچه رو نکش گفت از کجا آوردی گفت نمی‌دونم فرد بچه کیه این این رو آب آورد

من این بچه رو از روی آب گرفتم التماس کرد سعی کرد تا فرعون راضی بشه

مردم وقتی شنیدن که فرعون پسری رو به فرزندی برداشت هر کدومشون به زنانشون گفتن که برید ببینید می‌تونید این بچه رو شیر بدید نگهداری کنید

جناب موسی سینه هیچ زنی رو قبول نکرد که شیر از اون بخورد

آسیه گفت این بچه داره هلاک میشه برید ببینید می تونید کسی رو برای این پیدا بکنید دایه ای رو پیدا کنید

هیچ کسی رو حقیر نشمارید هر کسی که ادعا کرد رو بیارید شاید این بچه از او شیر قبول بکنه

مادر موسی به دخترش گفت که برو تفحص بکن شاید یه اثری از موسی ظاهر شد

خواهر موسی علیه السلامم اومد تا در خانه فرعون که فهمید داستان چیه

گفت آقا من یه زن صالحه‌ای رو می‌شناسم که شاید بچه شما از او شیر بگیره

به زن فرعون گفتند زن فرعون گفتش که خب این اینو بیارید ببینم این چی میگه

آوردن گفت خانم تو چی میگی گفت اینطوری از چه طایفه‌ایه این زن صالح گفت از بنی اسرائیل

گفت که برو دختر جون که ما با بنی اسرائیل کاری نداریم

زنا به آسیه گفتند خدا خیرت بده بابا بذار بیاد شاید سینه اون زن رو قبول کرد

آسیه گفت اگه قبول کنه فرعون راضی نمی‌شه

گفتن حالا به هر حال ببینیم چیکار می کنیم

آوردن این مادر حضرت موسی رو این بچه هم تا مادر رو دید آقا خودشو چسبوند به سینه مادر و شیر خورد

اینجا دارد که آسیه دید پسر این شیر رو داره می‌خوره بی تاب شد و دوید سمت فرعون

گفت که از برای فرزند خودم دایه ای یه کسی که بتونه شیر بده پیدا کردم

تو رو خدا قبول کن پرسید دایه از چه طایفه‌ای هست گفت از بنی اسرائیل

فرعون تا شنید گفت اصلاً و ابدا نمی‌شه هم بچه از بنی اسرائیل باشه هم دایه این که نمیشه

آسیه گفت آقا تو چه ترسی داری از این بچه این بچه تو دامن تو بزرگ میشه

اونجوری که تو بخوای بزرگ می‌شه انقدر التماس کرد التماس کرد تا اینکه فرعون راضی شد تن داد

و جناب موسی علیه السلام در میان اینها رشد و نمو کرد

و مادرش و خواهرش بعد از مدتی از دنیا رفتند

جناب موسی علیه السلام بزرگ شد.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *