بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم .
?داستان حضرت موسی علیه السلام
در احوالات جناب موسی علیه السلام صحبت میکردیم که با دو روایت از امام باقر علیه السلام و امام سجاد مواجه شدیم
نکات بسیار جالب و حائز اهمیتی داره که خدمت شما بزرگواران مختصراً عرض میکنم.
روایت اول از آقا امام محمد باقر هست که حضرت میفرمایند که
جناب موسی مادرشون به او حامله شد در حالی که این حملِ ایشون ظاهر نبود یعنی معلوم نبود که این خانم باردار هست
کی معلوم شد موقع وضع حمل خب شما همین رو نسبت به امام زمان و مادر بزرگ بارشون نرگس خاتون هم میبینید
که این اون خانم مجلله هم اثر حمل ظاهر نبود هنگام وضع حمل حتی حکیم خاتون تا شب وضع حمل خب هی می اومد می گفت که
من آثاری نمیبینم در این نرگس خاتون خب علی ایحال فرعون هم که داشت جولان می داد
بچه ها رو می کشت و وقتی که فهمیدن مادر حضرت موسی باردار هست یک زنی رو قرار دادند که مواظبت کنه محافظت بکنه
و یک معجزه عجیبی که هست اینکه هر کس نگاه به این کودک میکرد یک محبتی از این کودک رو خدا در دل او قرار میداد
این نسبت به اون قابله همین اتفاق افتاد نسبت به فرعون هم همین بود
نسبت به فرعون هم همین بود که آقا فرعونم تا نگاهش به این کودک افتاد یه مرتبه محبتی رو خدا از موسی تو دل فرعون قرار داد
آسیه که اصلاً از محبت بیتاب شده بود خب اینجا حال مادر حضرت موسی هم قابل توجه که خیلی قشنگه
که آقا خدا به دل او انداخت که اینطور کنه اینجور کنه و وقتی که اصلاً فهمید این کودک تو خونه فرعون هست
میگه که دل مادر موسی از عقل و شعور خالی شد بخاطر اندوه فراوان
اصلا نزدیک بود اظهار بکنه تو دلش اونچه که تو دلش نهان بود
یا میخواست بمیره از شدت غصه میگه ما دل او رو محکم گردانیدیم
تا اینکه عرضم خدمتتون که این مادر از ایمان آورندگان به وعدههای ما باشه
میگه به تایید الهی خودشو ضبط کرد صبر کرد بعد خواهر موسی رو فرستاد
گفت برو از پی برادر خودت موسی یه خبری بگیر
تا اینکه قصهشو چون جلسه گذشته گفتیم نمیخوایم بسط بدیم
بالاخره مادر سر از خونه فرعون درآورد و شیر داد به موسی
و می فرماید ما حرام کردیم زنان دیگر رو که از موسی علیه السلام از اونها شیر بگیره
تا به مادر خودش رسید فورا از مادر خودش چسبید به مادر و شیر خورد و اینها
خب اینجا داره که فرعون و اهلشم شادی کردن خوشحال شدن
امام باقر علیه السلام میفرماید تا اینکه حضرت موسی علیه السلام به راه افتادن افتاد
یه وقتی فرعون عطسه کرد تا عطسه کرد جناب موسی گفت الحمدلله رب العالمین
فرعون تا این حرفو از این کودک شنید با تپانچه زد تو سینه موسی
گفت این چی بود گفتی موسی هم تو همون کودکی آقا این ریش فرعون که ریش بلندی هم بود
این ریش فرعون رو با اون دستهای کوچیکش گرفت و کشید
مختصری از ریش فرعون هم کند
فرعون به دلش افتاد که آقا احساس خطر کرد
گفت من این بچه رو میکشم آسیه اومد جلو گفت چی چی میکشم
برای چی میکشی گفت این اینجوری میگه من عطسه کردم میگه الحمدلله رب العالمین
بعد هم میادریش منو میگیره میکشه آسیه گفت بابا خدا خیرت بده این بچه است
نه میفهمه چی میگه نه میفهمه چیکار میکنه
گفت نه همین که گفتم میکشمش گفت ببین خب حالا بیا امتحان کن
یه طبق خرما بزار یه طرف یه طبقم آتش بزار یه طرف دیگه
ببین این بچه چیکار میکنه اصلا فرق بین خرما و آتیشو میفهمه
اگه رفت سمت خرما تو این بچه رو بکش هر کاری دلت میخواد بکن
اگر رفت سمت آتش بدون که نمیفهمه خب آوردن یه طبق آتش یه طبق خرما نزد موسی گذاشتند
موسی علیه السلام تو همین طفولیت چهار دست و پا رفت سمت خرما
خرما برداره خدا جبرئیل رو نازل کرد جبرئیل حرکت کن
جبرئیل اومد دست جناب موسی رو از سمت خرما برگردوند سمت آتش
یه اخگری از آتش رو برداشت تو دهنش گذاشت زبونش سوخت فریاد زد
شروع کرد به گریه کردن آسیه گفت نگفتم این بچه نمیفهمه
بابا این بچه است تو بچه ندیدی این بچه اینجوری میکنه بچهها اینطوری میکنه
فرعون اینجا داره که عفو کرد بخشید خب این حالا ادامه داره روایتش ما به همین اندازه بسنده میکنیم
که روایت امام سجاد علیه السلام رو هم خدمتتون عرض بکنیم
امام سجاد علیه السلام میفرمایند که در رابطه با غیبت جناب موسی علیه السلام
که از حضرت یوسف شروع میکنند که حضرت یوسف بشارت داد که
قائمی خواهد اومد بعد از ۴۰۰ سال که مردم انتظار میکشن و به بلاها میافتن
و حتی علامتهای ظهور رو هم حضرت یوسف فرمودند
خب این رو مردم میگفتند یه عالمی هم اونجا بوده که خیلی درست حسابی اینا رو میگفته
مردم به خبرهای او خوشحال میشدند به خبرهای او دلگرم میشدند
درخواست میکردند دلشون به تنگ میومد میگفتند ای عالم تو بیا برای ما بگو
اون عالم هم میومد و خبرها رو مثلاً در صحرا در شبها که میشد این خبرها رو می گفت
میگه یه شبی جناب موسی علیه السلام خب ظهور کرد در ابتدای سن جوانی
اینها تا نگاهش مخصوصاً عالم افتاد با توجه به اون صفاتی که خونده بود و شنیده بود
موسی علیه السلام را شناخت افتاد به دست و پای موسی علیه السلام
گفت من حمد میکنم خدایی رو که من رو نمیراند تا تو رو به من نشون داد
شیعیان هم شناختند فهمیدند قائم موعود کی هستش
اونها همه سجده شکر کردند جناب موسی یک جمله بیشتر نگفت
اینو گفت و بعد دوباره در غیبت قرار گرفت در پس غیبت
فرمود امید دارم خدا فرج شما رو نزدیک کنه
خب بعد این غیبت دوم صورت گرفت غیبت دوم چی بود
که جناب موسی از شهر خارج شد رفت به نزد شعیب
که این غیبت دوم شدیدتر بود غیبت کبرا شدیدتر بود بر اونها از غیبت اولی
و پنجاه و چند سال خب مقدر شده بود بلا سخت شده بود اون عالمم جالب بود از بین اونها پنهان شده بود
قحط الرجال بود کسی هم نبود به نزد او فرستادند که آقا ما صبرمون دیگه سر اومده
دیگه طاقت نداریم جناب موسی که در غیبت دوم قرار گرفته تو هم که پنهان شدی
اون عالم قبول کرد که آقا در صحرا با همدیگه یه میتینگ داشته باشند جمع بشن دور همدیگه
و اونها رو با اخباری که داره خوشحال بکنه
اونها هم اومدند و اون عالم گفت که خدای متعال به من وحی کرده که بعد از ۴۰ سال فرج خواهد شد
و خدای متعال اون حضرت رو بر ما ظاهر خواهد کرد
مردم تا فهمیدن ۴۰ سال بعد فرج میشه همه گفتن الحمدلله
خدا خطاب کرد حالا که شما الحمدالله میگید شکر خدا میکنید
من ۴۰ ساله رو کردم ۳۰ سال
همشون گفتن هر نعمتی که هست از خداست خدا گفت به این جهت که شما اینطور میگید
۳۰ سال رو کردم ۲۰ سال گفتند نمیاد خیری مگر از سمت خدا
خدا نمیاره خیر رو به غیر از خدا
خدا فرمود مدت رو کردم ۱۰ سال گفتن بدی رو دور نمیکنه به غیر از خدا
خدا فرمود بگو به اینها که آقا از جای خودشون حرکت نکنن مگر اینکه فرج حاصل شد
یک مرتبه خورشید جمال حضرت موسی از افق غیبت بر اونها طالع شد در حالی که سوار بر مرکبی بود
اون عالم بلند شد گفت بشناسید این آقا رو چشماتون روشن
این موسی است و اونها به دست و پای حضرت موسی افتادند رسالت از اونجا تازه آغاز شد .
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.