بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت موسی علیه السلام
بحث ما به اینجا رسید که جناب موسی در خانه فرعون و در میان آل فرعون نشو و نمو کرد.
خدای متعال این طور اراده کرده بود که او در خانه دشمن خودش بزرگ بشه
فرعون وقتی که شنید بنی اسرائیل دنبال جناب موسی میگردند لشکری از خودش رو گسیل کرد به سمت بنی اسرائیل
اونها در میان بنی اسرائیل وارد شدند و اونها رو بر حذر داشتند
کسی جرات داره نام موسی علیه السلام به زبان بیاره به شدت عذاب میشه و تنبیه خواهد شد
در شب مهتابه روشنی بنی اسرائیل بیرون رفتند در گرد صحرایی بود در گرد مرد پیر عالمی جمع شدند
گفتند ای عالم ما بالاخره کی از این بدبختی میایم بیرون پدر ما رو درآوردند استخوانهای ما رو ترکوندند ما کی نجات پیدا میکنیم؟
اون عالم گفت والله به خدا قسم که شما پیوسته تو این بلا خواهید بود
تا خدای متعال پسری از فرزندان لاوی که نام او موسی بن عمران هست رو بفرسته
پسری بلند قامت و پیچیده مو خواهد بود. تو همین سخن بودند که ناگاه جناب موسی علیه السلام تشریف آوردند نزد اونها ایستادن
بر سوار استر بودن و اون پیرمرداون مرد عالم تا نگاهش به جناب موسی علیه السلام افتاد
با توجه به اون وصف هایی که خب تو کتابها خونده بود و شنیده بود شناخت
پرسید که ای جوان خدا تو رو رحمت کنه چه نام داری گفت موسی پرسید پسر کی هستی گفت پسر عمران
تا این رو شنید از جای خودش برخاست دست جناب موسی رو گرفت و بوسید
بنی اسرائیل هجوم آوردند پای جناب موسی رو بوسیدن اونها حضرت رو شناختند
حضرت هم اونها رو شناخت و اونها شدند جز اولین شیعیان جناب موسی علیه السلام.
بعد یه مدتی در روزی جناب موسی علیه السلام بیرون اومد داخل شهری از شهرهای فرعون شد
به ناگاه دید که یک مردی از شیعیان خودش با مردی از قبطیان از آل فرعون داره دعوا می کنه بزن و بزن
او هم تا چشمش به جناب موسی افتاد از شیعیان موسی بود صدا زد آی جناب موسی دستم به دامن شما من رو یاری کنید
جناب موسی علیه السلامم از نعمت جسم خدای متعال او را تنومند خلق کرده بود قوی هیکل بود
و اومد اونجا برای اینکه اون مرد رو دور کنه از این مرد بنی اسرائیل دستی بر سینه اون قبطی زد او افتاد و مرد
اینجا این واقعه هی دهن به دهن چرخید و شایع شد گفتند که موسی مردی از آل فرعون رو کشته
جناب موسی توی اون شهر ترسان صبح کرد و منتظر اخبار بود.
صبح یه روز دیگه همون مرد که دیروز درگیر بود با یه قبطی دیگه درگیر شده بود دوباره تا چشمش به جناب موسی علیه السلام افتاد
صدا زد که یا موسی کمک جناب موسی گفت پدر آمرزیده تو دیروز اینجوری تو خودت گمراهی و ظاهر کننده گمراهی رو
دیروز با یکی دعوا امروز هم با یکی خب معلوم میشه خودت مرض داری تو همین حین بود که آقا این دشمن رو دور بکنه
او هم گفتش که موسی میخوای منو بکشی قبطیه همون جور که دیروز یه کسی رو کشتی
اگر تو این کار رو بکنی معلومه که از جباران خواهی بود و از مصلحان نیستی.
یه مردی از اقسای شهر به سرعت اومد صدا زد موسی موسی گفت جانم گفت
ببین اشراف آل فرعون دارن با هم مشورت میکنند در خصوص تو که تو رو بکشند پس برو بیرون از شهر
که من در خصوص تو از ناصحانم جناب موسی علیه السلام از شهر بیرون اومد دیگه پشت کرد به شهر و بی پشت و پناه حرکت کرد
نه حیوانی بود چهارپایی بود سوارش بشه نه خادمی بود طی بیابانها میکرد تا به شهر مدین رسید
زیر یه درختی آرام گرفت به ناگاه دید که چاهی هست وعده ی گوسفندانشون رو آوردند از اون چاه آب رو می ریزند جلو گوسفندا
دو دختر ضعیف هم دید در گوشه ای اونها هم با گوسفند انشون وایسادند
از اونها پرسید که شما برای چه کاری اومدید اینجا گفتند که پدر ما یه مرد پیری هست ما دو دختر ضعیفیم
قدرت مزاحمت با مردان رو نداریم نمیتونیم بریم با اینها مثلا بحث بکنیم بگیم حق ماست نوبت ما باید آب بکشیم بیرون
میگیم بیا حالا بیخیال این میشیم وامیستیم تا اینکه اونها کارشون تموم بشه اونا که رفتند ما میریم آب از چاه بیرون میاریم و میدیم به گوسفندان
جناب موسی دلش به حال این دو دختر ضعیف به رحم بود دلو اونها رو گرفت و گفت
گوسفندان خودتون رو پیش بیارید و از برای اونها آب کشید تا گوسفندانشون سیراب شدند اینا خیلی زود رفتند منزل.
جناب موسی هم در زیر درخت دوباره اومد قرار گرفت و اینجا شروع کرد با خدای عالم صحبت کردند
رب انی لما انزلت الیه من خیر فقیر
خدایا من نسبت به اونچه که بفرستی از خیر فقیر و محتاجم
روایت که وقتی این دعا رو میکرد محتاج بود به نصف یه دونه خرما
دخترا به نزد پدر خودشون جناب شعیب برگشتند جناب شعیب تعجب کرد چی شده شما زودی برگشتید
گفتند پدر جان یه مرد صالح رحیم مهربان دلی رو ما دید پیدا کردیم که برای ما از چاه آب کشید
شعیب گفت که به یکی از دخترا گفت که دخترم برو اون مرد رو به نزد من بطلب
او هم به سرعت اومد به نزد موسی علیه السلام اما در نهایت حیا گفت پدرم شما رو صدا زده تا پول مثلا مزد این کاری که برای ما انجام دادی رو پردا خت بکنه
روایتی که جناب موسی علیه السلام به اون خانومه به اون دختره گفتش که بگو ببینم از کجا باید بریم کدوم مسیر هستش منزل شما
که من یه وقت از عقب شما راه نیام من از پشت سر شما نیام که ببین ما فرزندان یعقوبیم نظر در عقب زنان نمیکنیم
اون حضرت به نزد شعیب اومد قصه خودش رو برای حضرت شعیب گفت
حضرت شعیب هم گفت نترس نجات پیدا کردی از دست گروه ستمکاران
یکی از دخترها بلند شد گفت پدر جان این آدم ، آدم خوبیه شما این رو استخدام کن و یه دو تا نشانه خوب داره
یک اینکه هم قوی هست یه تنه آب رو از چاه بیرون آورد اینا آدم خیلی قویه
دومین خصوصیتش اینکه امین این تو مسیری که میخواستیم بیایم اینطوری گفت نگاه حرام نکرد به دختر شما
شعیب علیه السلام پیشنهاد دادگفتش که من میخوام یکی از دو دختر خودم رو به نکاح تو در بیارم بعد تو اجیر من بشی هشت سال
اگر ده سال کار بکنی که خیلی عالیه منتها اختیار با خودته هر کدوم که دوست داری
جناب موسی علیه السلام ده رو انتخاب کرد که تمام تر بود چون پیامبران به کاری مشغول نمیشن مگر اینکه بهتر و تمامتر تمامش بکنند
جناب موسی علیه السلام وعده رو تمام کرد زنش رو برداشت رو به جانب بیت المقدس کرد
اینجا دارد که در شب تاریکی راه رو گم کردند جناب موسی از دور آتشی دید به خانواده ش گفت همین جا بمانید تا من آتشی بیارم برای شما
یا خبری از راه پیدا بکنم به آتش رسید درخت سبزی رو دید که درخت سبز خرم که از پایین تا بالای این درخت رو آتش فرا گرفته
نزدیک اون درخت رفت یه مرتبه دید درخت دور شد موسی برگشت در حالی که در وجودش در نفسش یه خوفی بود
آتش به او نزدیک شد ندا رسید از جانب راست وادی در بقعه ی مبارکه از درخت
که ای موسی به درستی که منم خداوندی که پروردگار عالمیانم ندا رسید بینداز عصای خودت رو
انداخت عصا رو انداخت اژدها شد و به حرکت اومد ماری شد به قدر درخت خرمایی
اینجا دارد ازدندونهای این صدای عظیمی ظاهر میشد از دهانش زبانه آتش شعله می کشید
جناب موسی تا این صحنه رو دید پشت کرد و شروع کرد به فرار کردن
ندا رسید که موسی برگرد وقتی بر گشت بدنش میلرزید زانوهاش بهم همدیگه میخورد
گفت خدایا این سخن که من میشنوم آیا کلام تو،سخن توست گفت بله
خطاب شد نترس تا گفت نترس یک آرامشی ایمنی درخاطر او ایجاد شد
پا بر دم اژدها گذاشت دست در دهان آن کرد میگه این برگشت به همون حالت عصای اول
خطاب شد موسی فخلع لعنک بکن لعنین خودت رو اینجا وادی مقدسه طوا هست اینجا وادی مقدس و مطهری هست
روایت حالا اینجا جور وا جوره که بعضیا میگند این لعنین از پوست حمار مرده بوده
از این جهت که اینجا شما اومدی برای مناجات برای نماز نباید نجاست این یه بحثی هست
یه بحث دیگه هم هست که منظور از نعلین دو ترس بود که در دل او بود؟
یکی ترس اینکه خانوادهاش یه وقت اتفاقی نیفته ضایع نشن يکی هم ترس از فرعون بود که آقا نترس
و جناب موسی اینجا به رسالت مبعوث شد و فرستاده شد به سوی فرعون با دوتا معجزه یکی دست نورانی یدبیضا، یکی هم عصا.
از امام صادق علیه السلام هست که به بعضی از اصحاب خودشون فرمودند که
ببینید برای اونچه که امید نداری امیدوارتر باش از اونچه که بهش امید داری
فرمود ببین موسی علیه السلام رفت برای خانواده ش آتش بیاره وقتی به سوی خانواده ش برگشت در حالی بود که پیغمبر مرسل هست
پس خدا امر پیغمبری او رو تو یه شب به اصلاح آورد همچنین وقتی که خدا بخواد قائم آل محمد صلی الله علیه و سلم رو ظاهر کنه
تو یه شب امر او رو به اصلاح میاره و از غیبت و حیرت او رو ظاهر می کنه.
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.