بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? حر بن یزید ریاحی
ایشون یک مرد بسیار بسیار دلاور و شجاعی بوده که این دلاوریش و شجاعتش سبب میشه که ابن زیاد او رو فرمانده لشکری بکنه
هزار نفر رو بیشتر کمتر به جناب حر میسپاره و دستور میده که برو راه رو بر حسین علیه السلام ببند
و نگذار که او به سمت کوفه حرکت بکند ، بیاد و دستور میده که برو امام حسین علیه السلام رو کت بسته بردار بیار تحویل من بده مانع شو..
که اینها حرکت میکنند به سمت امام حسین علیه السلام حالا من روایت رو از اردوگاه امام حسین خدمتتون عرض میکنم ؛
میگه که وقتی امام حسین میخواستند اول صبح حرکت بکنند دستور دادند که هر چقدر میتونید آب بردارید
مشکها رو پر کردند و حرکت کردند ، آب زیادی برداشتند صبح که حرکت کردند روز به نیمه رسیده بود
مثلاً حول و حوش ساعت یازده بود یه نفر از اصحاب امام حسین بلند گفت الله اکبر
امام حسین هم تکرار کرد فرمود الله اکبر بعد فرمود مگه چی دیدی که تکبیر گفتی ؟
گفت حسین جان یه نخلستانی به نظرم اومد انگار اون جلو یه نخلستانیه
یه نفر از قبیله بنی اسد اونجا بود گفت فلانی اینجا نخلستان نیست من مال این محله هستم
دیگه اینکه میگی اونجا نخلستانه اونجا اصلاً تا به حال من نخلستانی ندیدم
امام حسین فرمود : درست نگاه کنید ببینید چی میبینید ؟
اینایی که یه خورده قشنگ نگاه کردند گفتند یااباعبدالله انگار گوش اسبها و سر نیزههاست نخل نیست
امام حسین فرمود : به خدا قسم منم همین رو میبینم یعنی من چشمم خطا نمیره
شماها اشتباه کردید نخلستان دیدید منم همین رو میبینم سرنیزه و این سر اسبها و گوش اسبها رو می بینم
بعد فرمود آیا پناهی داریم مثلاً همونجا ساکن بشیم ، بریم یه جایی ساکن بشیم که اگر جنگ شد و اینها بالاخره بدونیم چیکار بکنیم
حرکت کردند به طرف دست چپ و به سرعت منتقل شدند به یک قسمتی.
این لشکر حر هم از عقب اومدند خود شون رو رسوندند به امام حسین علیه السلام
بعد وقتی که نزدیک به امام حسین شد همین حر ، امام حسین فرمود تو کی هستی گفت من حر بن یزید ریاحیام
آقا فرمودند : لنا ام علینا
تو با مایی یا بر علیه ما هستی ؟
گفت لم علیکم
من بر علیه شما هستم
حالا خودش حواسش نیست امام حسین داره میگه تو ، تو تیم مایی یا تو تیم عمربن سعدی یا تو تیم ابن زیادی
کدوم وری میگه نه من تو تیم عمر بن سعدم تو تیم ابن زیادم حالا حالیش نیست که تو تیم امام حسین علیه السلام.
بعد حضرت دید که اینا خیلی تشنه شونه ، اسب هاشون هم همینطور
حیوونایی هم که سوارش بودند و اومدند تا اینجا اینا تشنه هستند دستور داد به اصحاب خودش گفت اینها رو سیراب کنید
اصحاب دست به کار شدند همه این لشکر حر رو آب دادند همشون رو
بعد اینا رو که آب دادند برای حیوونای اینها هم یه تشتهایی رو گذاشتند
سه چهار مرتبه حیوون یه بار آب بخوره سیر نمیشه بعد حداقل چهار پنج مرتبه هی سرش رو داخل این تشت
ببین چقدر حالا هی باید آب بریزند برای این حیوونا تمام حیوون های لشکر حر رو هم امام حسین علیه السلام و اصحاب آب دادند همه رو آب دادند.
حتی شخصی است به نام علی بن طعان میگه من آخرین نفر بودم از لشکر حر که رسیدم
میگه خیلی هم خسته بودم تشنه هم بودم شدیداً تشنه بودم
میگه امام حسین علیه السلام که من رو دید یه جمله ای فرمود : من نفهمیدم بعد دو مرتبه فرمود بابا شترت رو بخوابون بیا آب بخور
میگه وقتی من اومدم آب بخورم حواسم نبود از شدت عطش که چیکار باید بکنم
این مشک رو باید لبههاش رو برگردونی که بتونی کنترل آب رو داشته باشی شره نکنه
میگه حالا از شدت عطش همینجوری مشک رو گرفته بودم آب شره میکرد می ریخت
نمی تونستم آب بخورم میگه خود حسین علیه السلام از مرکب پیاده شد اومد سمت من این مشک رو با دست خودش گرفت
لبههای مشک رو برگردوند مشک روگرفت که من بتونم آب بخورم اینجوری مثلاً بگیر اینطوری.
خب گفتیم دیگه ساعت یازده مثلاً اینا به هم رسیده بودند یه ساعتی گذشت نماز ظهر شد
آقا امام حسین علیه السلام موذن داشت اسم موذنش حجاج بن مصروقه فرمود حجاج اذان بگو
حجاج اذان گفت بعد امام حسین علیه السلام دیگه تیپش یه تیپ نمازی بود
فرمود حر حالا دیگه ما میخوایم نماز بخونیم تو هم برو با لشکرت وایسا نماز بخون
حر گفتش که یا اباعبدالله من با لشکر خودم اون ور نماز نمیخونم همین جا پشت سر شما میخونم
تا وقتی شما هستی دیگه من نمیرم خودم اون ور وایسم شما وایسا جلو
ببینید این اولین ادب حر بود اولین جایی که ادب کرد حر آقا مثلاً من برم با لشکر خودم
امام حسین اینجا وایساده جگر گوشه رسول خداست ، پسر رسول خداست
تو بری یه جا ، اینجا ادب کرد جداگونه نماز نخوند ، بعد نماز که تمام شد دوباره امام حسین برگشت رو کرد به اینها
برای اینها صحبت کرد بعد از چه جوری مثلاً یه امام جماعت مسجد برای بچرخه سمت خیمه های امام حسین علیه السلام
از عقب با تیر میزنند میدونست این رو به این گفت آقا فلانی تو چیکار می کنی ؟
اسبت رو آب دادی گفت من اسبم سیرابه به اون یکی گفت ، بگم روز عاشوراست ها این قصه ، قصه روزعاشورا ست اسبها سیراب بودند.
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید…
اونور خیمههای امام حسین له له میزدند برای یه قطره آب هی حر به این میگفت
تو اسبت سیراب سیرابه سرحال به اون یکی گفت هی حر می گفت من اسبم تشنه است
میخوام برم اسبم رو آب بدم به این بهونه که اسبم رو میخوام آب بدم از لشکر فاصله گرفت
یه خورده که رفت اون طرف خیالش راحت شد که از پشت نمیزننش حمله بهش نمیکنند
دیگه روانه شد سمت خیمههای امام حسین منتها عجیب بود بلند بلند داد میزد التوبه التوبه التوبه التوبه
فریاد میزد فریاد میزد
خدا کنه ما هم هر وقت حالمون بد شد حالمون حر حالمون حال حر بن یزید بشه
اینجوری رو کن هرجا دیدی حالت بده رو کن سمت امام حسین فریاد بزن امام حسین رو
میگه از اومدن حر هیچکی خوشحال نبود فقط امام حسین خوشحال بود
اصحاب می دیدند یه جوری می شدن و میگفتند بابا این راه رو به ما بسته
باعث و بانی همه این اتفاقا همین حر هستش اما برای امام حسین اینجور چیزا نیست
امام حسین جنس خوب رو میخره حر جنس خوبه
حسین جون اگر دل ما رو هم قابل میدونی بخر
حسین جون اگر ما رو هم لایق می دونی صدا بزن
ای که مرا خواندهی راه نشانم بده
گوشهی از کرب و بلا جا و مکانم بده
ما رو هم ببین آقا جان
امام حسین جنس مشتریهای خودش رو خوب میشناسه
حر مشتری امام حسین حر اسمش تو طومار شهداست خود امام حسین سمت حر اومد
اما این حر چه حریه سرش پایین خیس عرق خجالت میکشه امام حسین فرمود ارفع راسک
یا حر سرت رو بلند کن دیگه اومدی در خونه ما گردنت رو کج نکن
ما رو نگاه کن بعد حر گفت حسین جان من خجالت میکشم شرمنده ام دل زن و بچه تو رو لرزوندم
آقا فرمود بیا پایین بیا پایین با همدیگه مثلاً بریم تو خیمه یه ساعتی بشینیم
حر گفت من روی آمدن سمت خیمه ها رو ندارم اگر اجازه بدید از همین جا میرم جونم رو فدات میکنم
قربونت برم حسین جان راضی نشد خجالت حر رو ببینه راضی نشد
و لذا فرمود حر برو هر کاری میخوای بکنی بکن.
یه پسرم داشت اسمش علی بود این علی رو فرستاد گفت جلو چشم خودم ببینم کشته شدنش رو ببینم
ثواب من توی این جهاد بیشتر بشه و پسرش رو فرستاد پسرش علی رفت کشته شد شهید شد
خودش رفت خودش هم که رفت جنگ نمایانی کرد پهلوان بود دلاور بود.
این جناب حر جنگید ساعتی بالاخره از پادرش آوردند افتاد زمین مجروح بود
ببینید من اینطوری میگم شما تصور کنید یه مجروح یکی تو جنگ میافتاد زمین مجروح میشد
نفس آخرش که حالا نفس میکشید اگر تو اون لحظه که افتاده بود زمین میدید یه نفر سرش رو بلند کرد
یقین میکرد که این میخواد سرش رو جدا کنه یقین می کرد اومدن دیگه سر من رو جدا کنند
حر هم افتاده بود زمین تو اون لحظه چشماش هم آدمی که رمق نداشته باشه دیگه چشماش رو میبنده دیگه
یهو دید یکی سرش رو بلند کرد یه نفر سرش رو بلند کرد گفت دیگه اومدند سر من رو ببرن دیگه سر من رو جدا کنند
دیگه خنجر رو الان میزارند زیر گلوی من کار رو تموم میکنه
اما دید این خبرها نیست داره دستش رو میکشه رو موهای حر دستش رو داره میکشه روی سر حر
داره با محبت مثل یه پدر مثل یه دوست مثل یه رفیق یه لحظه با گوشه چشم نگاه کرد
این کیه که سر من رو تو دامن خودش گرفته اینجوری داره نوازش میکنه
یه جوری داره نوازش میکنه مادرم اینطوری نوازش نمیکرد برادر من اینطوری نوازش نمیکرد پدر من من رو اینطوری محبت نمیکرد
این کیه داره من رو اینجوری… یه نگاه کردی سرش تو دامن پر مهر حسین هست
امام حسین اونجا اسم مادر این رو اونطوری آورد بعد حالا خواست یه جوری جبران کنه
فرمود حر مادرت چقدر اسم خوبی روی تو گذاشته تو واقعا حری آفرین بارک الله حر
حسین جان انشالله سر ما رو هم به دامن میگیری
تو لحظه میخوام یه جمله دلی دارم میگما حسین جون اینا
اینا پیرغلام شدند دیگه اینایی که من الان اینجا میبینم تو مجلس اینا دیگه پیر غلام شدند
ریشاشون سفید شده موهای سرشون سفید شده حسین جان اینا دوست دارند لحظه جون دادن تو بیای سر اینا رو هم مثل حر به دامن
اینا هم نوکری کردند اینا هم از اول بچگی شون پیراهن مشکی تنشون بوده دسته راه انداختند
سینه زدند عزاداری کردند چایی پخش کردن و یا اباعبدالله چی میشه سر ما رو هم به دامن بگیری آقا جان
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
سر همه رو به دامن گرفت سر این حر هم به دامن گرفت
پیشانی حر شکسته ابی عبدالله با یه پارچه ای با یه دستمالی پیشانی حر رو بست
از این خونریزی جلوگیری کنه اما به فدای خود ابی عبدالله بشم
یکی دو ساعت دیگه پیشانی خودش شکست یه نفری نبود پیشونیش رو ببنده
دامن عربیش رو بالا داد خون ها صورتش رو پاک کنه الله اکبر به خدا
نمازگزارانش بعد از نماز صحبت میکنه میگه امام حسین علیه السلام برای لشکر حر خطبه خوند
برای اینا صحبت کرد فرمود ایها الناس از خدا بترسید حق اهل بیت رو بشناسید
ما اهل بیت پیغمبریم فرمود که حق اهل بیت رو بشناسید تا خدا ازتون راضی بشه
که اینجوری ظلم نکنید غصب نکنید چه و چه و اینها ما مگه به درخواست خودمون اومدیم به خواست خودمون اومدیم
شما نامه نوشتید شما فلان کردید و اینجور چیزا ما هم بلند شدیم اومدیم
حر گفتش که یا حسین من از نامهها خبر ندارم کی نامه نوشته
آقا فرمود فلانی بلندشو این خورجین رو بردار بیار یه خورجین رو آوردند جلو حر برگردوندن
توش پر از نامه بود نامه کی؟ نامه مردم کوفه
تو هر نامه امضای مثلاً پنجاه نفر و صد نفر دویست نفر مهر
مثلاً فلانی فلانی اینا همتون نامه نوشتید مهر کردید گفتید یا حسین بلندشو بیا
تو اینجا بر ما وایسا آقایی کن ما فلان امام نداریم واجبه بیای خودتون اینا رو
حر گفت یا حسین من نامه ننوشتم تو بیای منم خبر ندارم منم مامورم و فلان و اینها
بعد اینجا دارد که امام حسین علیه السلام دید فایده نداره دیگه فرمود که بریم حرکت کنیم
خانمها رو سوار ناقهها کردند ، بچهها رو سوار ناقه کردند همچین که خواستند حرکت کنند
حر لشکرش رو به سرعت حرکت داد اومد جلو امام حسین راهش رو سد کرد راه رو سد کرد
بعد امام حسین این طرفی مسیر رو برگردوند این حر دو مرتبه اومد وایساد مقابل امام حسین علیه السلام راه رو بست
اینجا دارد امام حسین علیه السلام یه جمله ای گفت فرمود سکلت که امک ما ترید منی
مادرت به عزات بشینه چی میخوای از من از من چی میخوای؟
حر گفت اگر جز تو کسی از عرب نام مادر من رو بر زبان میآورد منم نام مادرش رو به زبان میآوردم
اگر جز تو کسی می گفت جوابش رو میدادم اما به خدا قسم مادرت رو جز به خوبی من نمی تونم یاد کنم
تو مادر من رو گفتی من بخوام از مادر تو چی بگم هرچی بگم خوب میگم من چرا چون مادر تو فاطمه است این هم ادب دومش.
من اعتقادم رفقا اینکه هر کسی به حضرت زهرا ادب بکنه خدا شاهده عاقبت بخیر میشه
هر جا نام بی بی میاد ادب بکنی بگی صلوات الله علیها سلام الله علیها هرجا دیدی اسم بی بی میاد مودب بشی
علامه امینی حالش بد بود اومدند بالا سرش گفتند آقا میخوایم سوال بکنیم
خانمش گفت مثلاً مواظب باشید چیزی نگید آقا حالش بد بشه و اینا
گفتند باشه یه دو تا سوال کوچولو می کنیم و بلند میشیم بعد نشستند علامه امینی فرمود بپرسید چی می خواد بپرسید
از چی می خواید بپرسید بعد اون دو نفر که اونجا بودند یکیشون گفت که آقای امینی ما می خوایم در رابطه با حضرت زهرا سلام الله علیها از تو سوال کنیم
میگه تا اسم بی بی به زبان آوردند میگه به خدا قسم دیدیم آقای امینی نمیتونست بلندشه یهو از جاش بلند شد
چون مریض بود تعادل نداشت سکندری داشت میخورد زمین میگه ما دویدیم زیر بغلش رو گرفتیم
خانومش ترسیده بود گفت چرا اینجوری کردی ما چیزی نگفتیم اسم بی بی فاطمه زهرا رو آوردیم ایشون اینجوری بلند شد از جاش
بعد هق هق گریه ش بلند شد گفت من چه جوری اسم این خانم بیاد همینطوری بیتفاوت باشم
در حالی که پیغمبر هر وقت این خانم رو میدید از جاش بلند میشد به خدا قسم هرکی ادب بکنه عاقبت بخیر میشه نسبت به حضرت زهرا.
بعد امام حسین فرمود حالا میخوای از من چی میخوای گفت که من میخوام تو رو ببرمت پیش ابن زیاد
مثلاً دستت رو بگیرم ببرمت پیش ابن زیاد آقا فرمود من هیچ وقت اطاعت تو رو نمیکنم
حر گفت منم هیچ وقت دست از شما برنمیدارم سه مرتبه این جملات بین امام حسین و این حر رد و بدل شد
آخر سر گفت حر گفت من سر جنگ با تو ندارم من نیومدم اینجا با شما بجنگم
دستور ندارم که بجنگم و از شما هم جدا نمیشم شما حالا یه طریق دیگه برید کوفه نیایید
مدینه ام برنگردید یه طریق دیگه برید منم با شما همراه میشم نامه مینویسم به ابن زیاد که آقا اینجوریه
ما فلان جاییم دیگه خودش میدونه مثلاً بعد دارد رسیدند به یه جایی بازم نماز خوندن
امام حسین علیه السلام روشو کرد به سمت اینها سخنرانی کرد
صحبت کرد تو اون صحبت دوم به قول ماها شصت حر باخبر شد که من کجام و چیکار میکنم
با کی با امام حسین اینجا دیگه حر فهمید چی به چیه منتها یه خورده دستش هم بسته بود نمیتونست خیلی راحت تصمیم گیری کنه تا روز عاشورا
این برادر حر بود اومد دید که حر داره بدنش مثل بید می لرزه گفت اگر از من می پرسیدند تو کوفه از همه کی شجاعتر کیه ؟
من می گفتم حر چی شده بدنت اینجوری میلرزه گفت به خدا قسم خودم رو بین بهشت و جهنم میبینم
بهشت کجاست بهشت اوناها امام حسین هست، جهنم کجاست جهنم اینا این عمربن سعده جهنم اینور هست
گفت به خدا قسم من به کمتر از بهشت راضی نمیشم گفت چیکار میخوای بکنی گفت حالا یه کاری میکنم
رفت به این گفت فلانی میدونست اگر بخواد قسم من همیشه تو روضههام میگم
حال گریه کنا یه جوری میشه روضه خون یه جوری روضه بخونه این مدلی آماده نکرده بودم روضه رو
میخواست فقط صورتش و پاک کنه زینب نبینه سکینه نبینه رقیه نبینه
دامن عربی رو بالا داد حرمله سفیدی قلب حسین رو نگاه میکرد تیرسه شعبه رو تو چله کمان گذاشت
لا اله الا الله قلب حسین رو هدف قرار داد تیر به قلب ابی عبدالله نشست
لا اله الا الله میگه هر کاری میکرد تیر رو از جلو بیرون بیاره نمی شد چه کرد امام حسین
خم شد تیر را از پشت بیرون آورد راوی میگه مثل ناودون همینجوری خون از بدن جاری میشد
حسین جان حسین جان حسین جان