بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه یازدهم
در ادامه حدیث معرفت میرسیم به اینجا که حضرت امیر صلوات الله علیه میفرماید
بله ای سلمان و ای ابوذر ببین پیغمبر یاسین شد
پیغمبر نون والقلم شد و پیغمبر این شد طاها
و پیغمبر صاحب دلالتها و راهنماییها شد و پیغمبر صاحب دلالات شد
و من صاحب معجزات شدم. اصلا حضرت پیغمبر یه وقتی فرمود
یا علی من میترسم که چیزهایی درباره تو بگم که همون حرفایی رو زدن
که به عیسی گفتن پسر خداست عیسی رو گفتن پسر خداست دیگه
همون حرفا رو نسبت به تو هم بزنن بگن تو خدایی تو خود خدایی
و اگر نمیترسیدم از اون چیزهایی میگفتم چیزهایی میگفتم
درباره تو که خب میترسم بگم و این اتفاق بیفته که میومدن
خاک کف پای تو رو برمیداشتن برای شفا می بردند پس این امیرالمومنین صلوات الله علیه
صاحب معجزاته با این حال باز هم یک عدهای شدن علی اللهی
باز هم با این حال یه عدهای اومدن و اغراق کردن و یه حرفایی زدن عجیب و غریب
و پیغمبر شد خانم النبیین و من خاتم وصیین شدم
و انا الصراط المستقیم منم صراط مستقیم
این تو نمازها هی میگید ای خدا اهدنا صراط مستقیم
منو هدایت کن به صراط مستقیم این صراط …منم اون خبر بزرگ که
تو قرآن میفرماید الذی هم فیه مختلفون که دربارش اختلاف کردند
و احدی از اهل اسلام اختلاف نکرده مگر در ولایت من
همه در نبوت پیغمبر که کسی اختلاف نکرده در نبوت پیغمبر که کسی چیزی نداره که
اون اختلافی که همه کردند اون ولایت منه و پیغمبر صاحب دعوت
و من صاحب شمشیرم پیغمبر فرمود این اسلام رشد نکرد نشر پیدا نکرد
مگر با دو چیز شمشیر علی و ثروت حضرت خدیجه سلام الله علیه
اینجا هم حضرت همینو می فرماید پیغمبر شد آقا رسول خدا شد نبی مرسل و منم شدم صاحب امر نبی
امر نبی یعنی کارهای رسول خدا را به عهده گرفت و اون چنان که شایسته و بایسته است
این امورات آقا رسول خدا رو اصلاً امیرالمومنین صلوات الله علیه شده بود بازوی پیغمبر
هر جایی که پیغمبر میرفت آقا امیرالمومنینم دنبالش میرفت
چون حضرت کار داشت دیگه کارهای پیغمبر رو برای کسی انجام میداد دیگه
که خب این چه کسی بود که انجام میداد و این بار رسالت رو برمیداشت
میگه حضرت موسی از خدا یه وزیر میخواد که
خدایا بارالها برای من وزیر قرار بده هارون اخی این وزیر من رو این هارون برادرم قرار بده
خب پیغمبر هم همین خواسته رو از خدا داره که خدایا بارالها
برای منم یه وزیری قرار بده که این وزر وزر یعنی سنگینی
این سنگینی رسالت رو برداره با خودش حمل کنه خب این وزیر کیه
برادرم علی ، توی سوره هستش که آیا بار رسالت تو رو برنداشتیم
و رفعنا انک وزرک ما اون بار رسالت تو رو برداشتیم به علی بن ابی طالب
با امیرالمومنین اون بار رسالت رو برداشتیم چون امیرالمومنین
وزیر تو برادر تو جانشین تو این آقا اومد و هرجا که پیغمبر کارش گره میخورد
امیرالمومنین خودشو میرسوند یه شعری هستش داخل ضریح مولا نصب شده
حالا من گفتم اینو خدمت شما بخونم ایشالله این یه حالی عوض بشه
ای بارگاه قدس جهان را تو زیوری
از عرش و فرش و کرسی و لوح و قلم سری
ای شهر افتخار چه نوریست در دلت
ای تربت علی ز چه این سان معطری
چقدر تو عطر داری اینو تو ضریح آقا امیرالمومنین هستش
ای شیر حق شراره مطلق چه آیتی
حقی عیان و جلوه حق را تو مظهری
تو مظهر جلالی و تو مبدا وجود
آیینه ی تمام نمای پیامبری
از همه کارهای آقا رسول خدا توسط مولا انجام میشد
مثل بچه و لذا می گفتن حضرت رو پسر پیغمبر
این بچه آقا رسول خداست و واقعاً هم بودا اونجایی که
امیرالمومنین پیغمبر اومد به ابوطالب گفتش که با عباس اومده بودن
گفتن که آقا ما اومدیم بچههاتو برداریم ببریم مثلاً
این ابن عباس عقیل رو برداشت امیرالمومنینو پیغمبر برداشت آورد تو خونه
حضرت خدیجه هم یه جورایی در واقع حکم مادری رو داشت برای حضرت علی علیه السلام
بعد میگد که هر لحظه زندگی تو باشد حکایتی
نام تو هست زینت هر لوح و دفتری
از راه دور آمدهام بس امیدوار
دانی که نیست جز تو مرا یار و یاوری
ای قبله مراد من ای شاه اولیا
اذنی که تا به خاک تو سایم دمی سری
گر سوزیم بسوز و گر بخشیم ببخش
تو ذات بیزوال خداوند اکبری
حالا شاعرش کیه من نمیدونم ولی به هر حال این داخل ضریح امیرالمومنین این شعر اونجا نصبه
خدا انشالله به آبروی امیرالمومنین همه ما رو بهشتی کنه
به قول آقا انشالله از دست مولا امیرالمومنین انشالله سیراب بشیم
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
میخوام دلهاتونو ببرم در خانه حضرت علی اصغر امام حسین
اصغر من کی به زبان آمده
حرمله با تیر و کمان آمده
غنچه یاسم شده ارغوانی
این بچه شیرخواره رو خب ابی عبدالله الحسین علیه السلام دید
حال عجیبی داره این بچه میلرزه بعد چشماش تو گودی افتاده
بعد این لبها داره همینجوری مثل ماهیو دیدی وقتی از آب میگیری
تا جون داره میپره بعد یه خورده که میگذره دیگه میبینی
از پریدن و اینها افتاد بعد میبینید این لبههاش فقط باز و بسته میشه لبهاش
امام حسین دید علی فقط یعنی دیگه جیغم نمیتونه بزنه
این بچه دیگه توان جیغ زدن هم نداره فقط این لبهاش تکون میخورد
فرمود میبرم سیرابش کنم این بچه رو آقا رو دست بلند کرد
این جمله امام حسین برای من خیلی عجیبه صدا زد
نمیبینید این بچه چه جوری داره تلذی میکنه
من برداشتم اینه که پس امام حسین تا جایی که میتونست نزدیک لشکر شده بود
بعد سوار شتر بلندی شده بود بعد آقا علی رو رو دستش بلند کرد
که اون ته لشکر انتهای لشکر عمر سعد همه ببینن علی اصغر رو
کسی نباشه بگه آقا من ندیدم من نشنیدم وقتی امام حسین صدا میزد
بیاید بر پسر پیغمبر منت بزارید این بچه رو بگیرید خودتون سیرابش کنید
یه مرتبه امام حسین نگاه کرد دید علی داره دست و پا میزنه
دست و پا مزن ای کودک شیرین زبانم
من خودم تیر از گلویت میکشم
فضبح الطفل من الاذن الی الاذن
گوش تا گوش بریده شد
خونهای گلوی علی رو به آسمان پاشید
حسین جان حسین جان