بسم الله الرحمن الرحیم
?شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
?جون مولی ابی ذر
شیخ طوسی این رو آورده ابوعلی ابن داوود مرحوم مامقانی و حالا صاحب افسارالعین ، لهوف ، مناقب ، شرح شافیه این قصه جون رو آوردند.
مولا یعنی وقتی میگه جون مولی ابی ذر به معنای این نیستش که جون مولای ابوذر بوده
به معنای اینکه جون غلام ابوذر یا مثلاً حتی داریم یه مورد هست که مولا حضیفه اون هم یه غلامی حضیفه داشته اسمش خاطرم رفت چی بود
یه غلامی حضیفه داشته که تو تیم دشمنان بوده خیلی آدم پستی بوده.
حالا اینجا جناب جون غلام ابوذر بوده حالا به چه شکل بوده ،
میفرماید که یه عبد سیاهی بوده از مردم نوبه فضل بن عباس این رو حالا خریداری کرده بوده
امیرالمومنین صد و پنجاه دینار پول میده این جون رو خریداری میکند
بعد که میخره امیرالمومنین جون رو که میخره میاره میده به ابوذر که خدمت ابوذر بکنه
حالا به چه شکل بوده رو چه حسابی امیرالمومنین این کار رو میکنه تا این تو دست ابوذر بود و تا زمان عثمان
که عثمان جناب ابوذر رو تبعید می کند به ربضه آقای جون در خدمت ابوذر میره ربضه
توی ربضه جناب ابوذر به مقام شهادت میرسه بالاخره تو فشار و اینها که قرار میگیره
جناب ابوذر که از دنیا میره این جون برمیگرده خدمت آقا امیرالمومنین علی علیه السلام دیگه محضر مولا بوده ،
کارهای مولا را انجام میداده امیر المومنین که به شهادت میرسه میاد خدمت آقا امام حسن مجتبی.
ببینید یه کسی باید توفیق داشته باشی اینجوری خدمت گزار اولیاء خدا باشه
بعد هم نفس یکی از اینا به آدم بخوره آدم هم دنیاش آبادمیشه ، هم آخرتش به شرط این که خودش بخواد.
ما داشتیم کسانی رو که هم سفره آقا رسول خدا بودند هم بستر آقا رسول خدا بودند
منتها زندگی شون یه طور دیگه بوده اینکه آدم خودش هم بخواد.
جون وقتی میاد خدمت آقا امام حسن مجتبی تا موقعی که آقا به شهادت می رسد
امام حسن که شهید میشه میاد خدمت امام حسین علیه السلام میشه خدمتگزار امام حسین
بعد در خانه آقا امام سجاد علیه السلام وارد میشه خدمتگزار زین العابدین میشه
تا وقتی که امام حسین از مدینه به مکه و از مکه به کربلا میاد
تو این مسیر هم این جون خدمتگزار میشه ، همراه میشه.
توی تاریخ طبری کامل ، مقاتل الطالبی سه تا منبعی که عرض کردم نقل شده که
این جناب جون اسلحه شناس بوده و تعمیر اسلحه میکرده سر در میآورده بلد بوده
کارش این بوده و لذا توی کربلا یه کار بسیار مهمی داشته و کارش همین مرمت آلات جنگی
و شب عاشورا تو خیمه امام حسین علیه السلام یکی از کسایی که حضور داشته همین جون بوده.
کارش اونجا تو خیمه امام حسین مرمت اسلحه میکرده اسلحه هایی که امام حسین علیه السلام داشته رو آماده میکرده برای فردا روز عاشورا.
حالا از اینجا به بعدش رو توجه کنید…
شیخ مفید تو ارشاد آورده میگه زین العابدین علیه السلام حدیث کرد که من در شب عاشورا تو بستر خودم افتاده بودم
عمه من زینب کبری داشت من رو پرستاری میکرد و پدرم تو خیمه خودش بود
پیش پدرم همین جون بود غلام ابوذر نشسته بود داشت اصلاح شمشیر میکرد
شمشیری که برای مثلاً بابام بود داشت اصلاح میکرد برای فردا
میگه پدرم تو این لحظه شروع کرد یه سری اشعاری رو قرائت کردند ؛
یا دهر افن لک من خلیلی
کم لک بالشراق و الاسیری
من صاحب او طالب قتیلی
والدهر لا یقنع بالبدیلی
و انم الامر الا الجلیلی
و کل حی سالک سبیلی
این شعرها یعنی نشان از بیوفایی دنیا و رسیدن به آخر خط و اینها
میگه امام حسین این شعرها رو دو مرتبه سه مرتبه تکرار کرد
من امام سجاد فهمیدم که بلا نازل شده ولی خودم رو حفظ کردم
کنار من کی بود؟ زینب کبری سلام الله علیها عمه من بود ، کنار بابام جون بود
میگه من امام سجاد علیه السلام خودم رو کنترل کردم ضبط کردم خودم رو،
ساکت موندم هیچی نگفتم ولی عمه ام زینب زن بود خانم بود
این رو امام سجاد میفرمایدا ، زنان شأن رقت دارند ، شأن جزء دارند یعنی زن بالاخره اینطوریه
جزع میکنه، دلش میسوزه عمه ام نتونست خودش رو نگه داره لذا دامن کشان رفت تو خیمه پدرم حسین علیه السلام
ناله اش بلند شد لا سکناه لیت الموت همینجوری که مثلاً برادر ای کاش من نباشم اون روز رو ببینم
چه ازاین حرفا که حالا تو این روایت هم از امام سجاد علیه السلام بوده معلوم میشه که جون اینطوری کنار امام حسین علیه السلام بوده داشته تعمیر اسلحه میکرد.
جناب سید تو لحوف ایشون می فرماید که جون روز عاشورا اومد محضر امام حسین علیه السلام
یا اباعبدالله دیگه اجازه بده من برم جونم رو به فدای تو بکنم
امام حسین علیه السلام فرمود جون موقعی که ما خوب بودیم ، تو عافیت بودیم تو پیش ما بودی خدمت ما کردی
حالا که الان ما تو بلا افتادیم دیگه نمی خواد برو از طرف من ، من اجازه بهت میدم برو هر کاری دلت میخواد بکن
اذن داری که مثلاً بری نجات بدی خودت رو ، جون یهو وقتی دید اینطوریه گفت که
یا بن رسول الله من تو ایام راحتی کاسه لیس شما بودم حالا امروز که سختی و شدت دست از شما بردارم برم دنبال کار خودم
شما رو همین جا رها کنم برم پی کارخودم گفت به خدا قسم ، رفقا من اینجوری میگم
حالا حرفم اینه میگم خدا به آدم از این معرفتها بده ، خدا به آدم از این مرامها بده
فقط اون موقع امام حسین رو صدا نزنیم که شکممون سیره یه وقتی هم که آقا اینجوری میبینیم اینطوری میشه صدا بزنیم دست برنداریم
گفت یا ابا عبدالله به خدا قسم هرگز این جوری نمیشه که من بزارم و برم سید من مولای من
به خدا قسم شاید بوی من متعفنه شما که میگی برو نکنه مثلاً به خاطر اینکه من بدنم بوی بد میده شایدبه خاطر اینکه من حسب و نسبی ندارم.
حسین جان گفتی برو نکنه به خاطر اینکه من رنگم سیاهه چون رنگم سیاهه میگی برو
چی میشه حسین جون تفضل کنی بهشت رو از من دریغ نکنی ما هم دل داریم دیگه.
حالا الان شما اینجا نشستی بگو حسین جون میشه نگاه کنی ما هم بالاخره کربلایی بشیم
چی میشه مثلاً ما هم کربلایی بشیم تا این بوی ماهم معطر بشه
حسب ما هم شریف بشه، رنگ ما هم سفید بشه بالاخره اگر من اینجا باشم شاید خون من با خون علی اکبرت قاطی بشه
شاید منم به سعادت برسم گفت حسین جان به خدا قسم هیچ وقت از تو جدا نمیشم تا خون سیاه خودم رو با خون شما آغشته کنم
این رو گفت واجازه میدان خواست و بعد رفت اورجوزه تا اون لحظه ای که شربت شهادت رو بنوشه
میگن اینجوری نقل میشه اینطوری گفته میشه که وقتی جون افتاده بود رو زمین خدا رحمت کنه مرحوم کافی رو میگفت
جون غلام سیاه امام حسین قدش شده بود دو تا بعد صور تش سیاه موهای سر سفید
وقتی اومده بود میدان همه هرکی رجز میخوند مثلاً یکی میگفت من پسر امام حسنم
یکی میگفت من پسر فلانیم ، جون حسب و نسبی نداشت که یهو دیدند صدا زد امیری حسین
امیری حسین فنعم الامیر
من آقام حسینه من کس و کارم حسینه.
عمر بن سعد صدا زد گفت کسی نمی خواد به خودش زحمت بده بره به جنگ این پیرمرد
یعنی جون رو قابل ندونستند که برن به جنگ جون گفت کسی نمی خواد به جنگ این پیرمرد بره
گفت پس امیر این رو چیکارش کنیم ؟ گفت چهار تا سنگش بزنید میافته این غلام سیاه
امام حسین وایساده بود یهو دید سنگ بارانش کردند افتاد رو زمین
نوکر دیگه توقع نداره که مثلا بگه من کجا دامن بلند حسین کجا
مثلا سر منم بیاد تو دامن امام حسین این حرفا چیه ، تو دامن امام حسین سر علی اکبرها میاد
سر ابوالفضل میاد ما آقا قابل نیستیم که افتاده بود رو زمین داشت نفس های آخر
توی این گرمای کربلا یهو دید یه آقایی سرش رو به دامن گرفته نگاه بکنه ببینه ابی عبدالله اومده
قربونت برم حسین جون سر ما رو هم به دامن میگیری تولحظه جان دادن
حسین جان کمک میکنی ما هم تو اون لحظه تو لحظات سخت جان دادن
آقا یه مرتبه امام حسین علیه السلام همون کاری رو کرد که با علی اکبرش کرد
خم شد صورتش رو گذاشت رو صورت جون فرمود : جون خدا صورتت رو سفید کنه
جون خدا خوشبوت کنه ، جون خدا روز قیامت تو رو با اولیاء محشورت کنه
همه رو اینطوری سرشون رو به دامن گرفتی من دیگه یه نمکی به پاشم یه عرض مصیبت کوتاهی بکنم
امروز روز علی اصغره ، وقتی تیر به گلوی علی اصغر خورد لا الا الله شنیدید دیگه
منم چی بگم آخه این خون گلوی علی اصغر رو می پاشید به آسمون
هرکس حاجت داره هر کی گرفتاره هرکی بالاخره کار داره بسم الله
من نمیدونم شما با چه نیتی نشستی اینجا حتماً کار داری با امام حسین حتماً یه گرفتاری
این خون گلوی علی رو میپاشید به آسمون یهو دید یه هاتفی صدا میزنه دعوا یا حسین
بسه دیگه خونش رو به آسمون نپاش ولش کن
فان له مرضعته
ما براش یه دایه گذاشتیم این دایه این بچه رو شیرش میده این بچه رو بزرگش میکنه
بدش به ما خیلی جاها من دیدم گفتند اون دایهی که قرار بود به علی اصغر شیر بده مادرش فاطمه زهراست
که با یه سینه ش علی اصغر رو شیر میده با یه سینهش هم محسن رو شیر میده
حالا دیگه اینجا امام حسین به قول ماها تسلیم شد دیگه تسلیم امر خدا شد
دیگه خون علی اصغرو به آسمون نپاشید
امام باقر فرمودند اگر یه قطره از این خون به زمین می افتاد زمین مورد عذاب قرار میگرفت
یه خورده خون مونده بود دیگه بقیه خون رو امام حسین چیکار کرد
اون بقیه خون رو به خود علی اصغر به این قنداقه مالید و حالا رو به سمت خیمه کرد
راوی میگه دیدم حسین یه قدم سمت خیمه ها برداشت یهو برمیگرده رو به لشکر میکنه
گفتم حسین چه میکنه چرا هی اینطور یه قدم سمت خیمه برمیداره رو به سمت لشکر میکنه
یکی گفت شاید خجالت می کشه آخه از اون خانومی که دم خیمه وایساده
مادر این علی اصغره از اون مادر خجالت میکشه روش نشد رفت پشت خیمه ها
حسین جان حسین جان حسین جان