بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? بریر بن خضیر همدانی
در رابطه با جناب بریر بن خضیر همدانی ایشالا این جلسه صحبت خواهیم کرد.
بریر بن خضیر یکی از اصحاب بزرگ امام حسینه
به هر حال همه که تو یه درجه نیستند درجهبندی دارند دیگه
یکی مثل آقا ابوالفضل تو اوج ، حالا هر کی به نسبت خودش
یکی از کسانی که در اوج همین جناب بریر بن خضیر همدانی که همدان یه قبیلهای از یمنه
که حالا بعضی ها غلط می خونند همدانی همدان با میم ساکن و یه قبیلهای از یمن هستش
و ساکن کوفه بوده از عباد بوده از ناسکین بوده و ایشون رو سید القراع مینامیدند
اهل تلاوت قرآن بوده و معلم قرآن و تو مسجد کوفه مینشسته به مردم قرآن یاد میداده
معروف بوده از حواریین امیرالمومنین بوده
حواریون به معنای شاگردان خاص آقا امیرالمومنین بوده از اشراف کوفه به شمار میرفته
بعد یه کتابی هم هست کتاب قضایا و احکام که از امیرالمومنین و امام حسن مجتبی ایشون نقل کرده
حاصل اینکه وقتی شنید امام حسین علیه السلام از مکه میخواد بیاد کوفه
نگفت وایسیم بیاد ، ول کرد زندگی و کاشانه و کار و کاسبی و اینا رو ول کرد رفت پیش امام حسین
که با امام حسین بیاد کوفه ، ببینید بده من بگم بزار امام زمان بیاد
تو برو پیش امام زمان ، من و شما الان بشینیم اینجا بگیم یابن الحسن بیا
خب چرا یابن الحسن بیا تو بیا
این بریر از اونایی بوده که اینجوری حرکت کرد سمت مکه خودشو ملحق کرد به امام حسین علیه السلام
و با آقا عازم کوفه شد دیگه ملازم رکاب شده بود و تا موقعی که رسیدن به همین منزلی که جناب حر بن یزید ریاحی سر راه رو بست
و بریر اونجا صدا زد حر رو گفت آقای حر که راه رو بستی
والله به خدا قسم بلند شد این جناب بریر یه آدم خوش صدا ، حالا نگم خوش صدا شما فکر کنید صدای لطیفی داشته نه
صدای قوی داشته صدای آشکاری داشته و چون قرآن بوده
خوب بلد بوده حرفا رو ردیف بکنه صریح اللحجه بوده
گفتش که خدا خدای عالم بر ما منت گذاشت که تو فیق داد در پیش روی حسین علیه السلام جانبازی کنیم
تا اعضای بدن ما در یاری حسین علیه السلام تیکه تیکه بشه
فردای قیامت حسین جان در محضر جد بزرگوار شما با وفای به عهد ما حاضر میشیم
و انشالله جد تو ما رو شفاعتمون میکنه و ما انشالله رستگار میشیم
بعد صدا زد گفتش که همین قومی که ضایع کردند پسر دختر پیغمبر خودشون رو اف بر این ها
از اون روزی که ناله اینها وا صبورا تو جهنم بلند میشه
اف باد بر این جماعت با این کار زشتی که کردند خدا ازشون نگذره
یه چنین بیانی کرد تو اون لحظهای که حر راه رو بستش
ابومخنف و عده دیگهای از مقتل نویسا تاریخ نویسها گفتن که شب تاسوعا یا روز نهم محرم
امام حسین علیه الصلاه و السلام دستور داد که خیمهگاهی جداگونه درست بکنند
بعد مثلاً یه قدح بزرگی از مشک و نوره و اینها قرار دادند برای هم غسل کردن و برای تنظیف بدن
خود امام حسین علیه السلام ابتدا رفت داخل اون خیمهگاه شد
بعد دم در خیمه دو نفر بودن بریر بود و عبدالرحمان
دم خیمه وایساده بودند بعد اینا هی دوست داشتن اونی که بعد امام حسین بره تو خیمه یکیشون باشه
بعد انگار با هم کلکل داشتن مثلا بریر به عبدالرحمان میگفت بذار اول من برم
عبدالرحمان می گفت بزار بعد از آقا که اومد بیرون بلافاصله من برم
بعد خلاصه این دم در خیمه این بریر یه شوخی کرد با عبدالرحمان
من نمیدونم اینجا ننوشته که چی بود
عبدالرحمان گفت بریر دست بردار آخه به خدا قسم الان وقت شوخی کردنه
چرا این کارو میکنی ؟
بریر گفت به خدا قسم اونایی که من رو می شناسند من تو کوفه معلم قرآنم
به خدا قسم قوم من میدونن فامیلای من همه میدونن که من نه تو جوونی شوخی کردم
نه تو پیری شوخی کردم تا الان که من اینجا وایسادم اینا ندیدن که من شوخی کنم
به خدا قسم من الان رو وقت باطل نمیدونم که بخوام تو این لحظه شوخی کنم
من خیلی خوشحالم که بین من و بین هورالعینها نیست فاصله مگر اینکه شمشیرهای این لشکر عمر سعد بر من فرود بیاد
اینا به من حمله کنن من به اینا حمله کنم به خدا قسم دوست دارم همین الان همین اتفاق بیفته که اینا با شمشیراشون منو تیکه تیکه کنن
من برسم به این آرزوی خودم برسم به این لحظه وصال
خب دیگه حالا اینجا حرفها خیلی زیاده که بریر مکرر میومد حرف میزد جا به جا
یه نفر میومد مسخره میکرد بریر جواب میداد
یه جا بریر از امام حسین خواهش کرد گفت آقا جان اینا آب رو بستن به رو خیمههای شما
آب رو بستن به سمت شما اجازه میدید من برم با اینا حرف بزنم
امام حسین علیه السلام فرمود بریر برو این بریر اومد روبروی عمر وایساد و سلام نکرد
عمر سعد گفت ما مسلمانیم چرا به ما سلام نمیکنی ؟
بریر گفتش که شما چه مسلمونی هستید کدوم خدا رو قبول دارید ؟
کدوم پیغمبر رو قبول دارید که اینجوری اومدید پسر پیغمبر رو تو این مخمصه گذاشتید
شما تو این زمین نگاه کنید سگها خوکها دارن میرن از این آب میخورند
بعد عترت پیغمبرتون خانواده پیغمبرتون از شدت عطش دارن له له میزنن
شما دیگه چه جور مسلمونی هستید که بعد تو میگی من به تو سلام بدم
کدوم خدا رو تو قبول داری کدوم پیغمبر خدا تو قبول داری
این صراحت لهجه بریر انقدر قشنگ بود این عمر سعد اصلاً یه ساعت یه لحظهای سرشو انداخت پایین هیچی نگفت
بعد یه مدتی سرشو بلند کرد عمر سعد گفت برادر همدانی آخه من دلم نمیاد چشم از ملک ری بپوشم
جوابش شد این ، آخه من نمیتونم دل بکنم از ملک ری
به خدا قسم من میدونم آزار این جماعت حرامه
عمر سعد میگهها به بریر داره میگه ، میدونم که آزار این جماعت
کسی به حسین آزار برسون حرامه کسی به این بچهها آزار برسونه من اینو می فهمم
اما اگه من این کارو نکنم یعنی من اگر اینا رو آزار ندم عبیدالله ملک ری رو به یکی دیگه میده
مثل همون قصه همون نامردیه که خلخالو داشت از پای دختر امام حسین میکند گریه هم میکرد
اون دختر خانم گفتش که خب چرا گریه میکنی تو که داری می کنی چرا گریه میکنی ؟
گفت آخه از من بدبختتر کی ، که از پای دختر پیغمبرش خلخال بکنه
گفت خب نکن گفت اگه من نکنم یکی دیگه میکنه
این آدمای بدبخت آدمای اینجوری
بریر این حرف ها رو از عمر سعد شنید برگشت سمت امام حسین علیه السلام
گفت یااباعبدالله اینطوری شده
یه جا امام حسین میخواست بره با اینا صحبت کنه خب گفت بریر جان تو هم بیا
ببینید آدم اینجوری بوده این مدلی بوده امام حسین با خودش
هم چهره داشته برا مردم کوفه شناخته شده بوده و مردم خیلی او رو قبولش داشتن
و هم اینکه این صوت قوی داشته و اومدن سمت لشکر عمر سعد
جالب اینجاست امام حسین فرمود برید اول تو شروع کن تو شروع کن برای اینها حرف بزن
بریر شروع کرد با اینها صحبت کردن یه جا همین بازم تذکر داد
گفت این چه وضعشه اینا خاندان پیغمبرن تشنه نگه داشتید شما اینا رو
مگه پیغمبر نفرمود انی تارک فیکم الثقلین
خب حسین ثقل پیغمبره چرا اینطوری میکنید بعد یه خورده اینجوری حرف زد
بعد دستش رو به آسمون بلند کرد خدا را شاهد گرفت گفت خدایا اینا اینطوری میکنن
مفصله دیگه من بخوام اینا رو بگم خیلی طول میکشه
بعد سکوت کرد امام حسین علیه السلام شروع کرد به صحبت کردن
از اینجا که بگذریم دو مرتبه این بریر اومد سمت لشکر عمر سعد
بازم صحبت کرد یه نامردی بلند شد متلک انداخت
گفت بریر یادته فلان جا ما با همدیگه بودیم تو برگشتی گفتی که بله عثمان چنین کرد و چنان کرد
معاویه گمراه بود علی بن ابیطالب امام به حق و امام بر هدایت
بریر گفت بله من همین الان هم بلند میشم شهادت میدم که همه این حرفها رو من گفتم
بعد یزید بن معقل که داشت صحبت می کرد گفت تو دروغ میگی این حرفا چیه
بریر گفت من حاضرم همین جا با تو مباهله کنم
قصه مباهله ای بود که بیست و چهارم ذیالحجه
که قرار بود پیغمبر با مسیحیا بیان همدیگرو نفرین کنند که بعد ترسیدن گفتن نمیشه
اینها کسانیاند که لب تر کنند لب وا بکنن عذاب نازل میشه
این مباهله تو کربلا صورت گرفته توسط همین بریر و یزید بن معقل
بین این دو نفر مباهله صورت گرفت که لعنت خدا بر دروغگوها
این دو نفر از لشکر خودشون جدا شدن اومدن وایسادن مقابل هم
خب اینجا ببینید دیگه چی میخوام بگم یه نفر کشته بشه معلومه دروغگو
اونی که پیروز جنگ بشه معلومه حقه
وقتی وایسادن روبروی هم نفرین که کردن خدایا لعنت خودت رو بر دروغگو نازل کن
بعد این یزید بن معقل آقا این شمشیرشو برداشت با تمام قوت با همه زوری که داشت
زد به بریر که اگر میگن ضربه این یزید بن معقل تو سندان آهن میخورد آهنو خورد میکرد
اگه به آهن میخورد آهنو خورد میکرد اما دیدن اصلاً بریر انگار هیچ اتفاقی براش نیفتاد
بریر بلند شد یه ضربه زد به فرق یزید بن معقل
یزید بن معقد دو تا تیکه شد این شمشیر بریر رفت تو کله تا همین استخوان سر رو شکافت و واصلش کرد به جهنم
و این یه مباهله بود که توسط جناب بریر صورت گرفت
ببینید بریر چقدر امنیت داشته تو کربلا که دیگه حالا من بخوام مقتل بریر رو بگم برای شما
بریر تو اون لحظات آخر میگه وقتی که وارد میدان شد شروع کرد جنگ نمایانی کرد
یه نانجیبی با بریر مواجه شد بریر پشت اینو به خاک مالید
بعد اینی که اونجا بود زیر دست بریر بود این فریاد زد گفت یه نفر نیست تو این لشکر منو کمک بکنه
یه نفر از پشت به بریر حمله کرد این نیزه رو فرو کرد تو کمر بریر
بریر هم وقتی نیزه به بدنش رفت افتاد روی بدن همین ملعونی که زیر دستش بود
بعد حالا دیگه من اینطور بگم برای شما عزیزان اینا اومدن بدن بریر رو با شمشیر ریز ریز کردن تیکه تیکه کردن
یه نفر اونجا صدا میزد از همونایی که تو لشکر عمر سعد بودن
یه نفر صدا میزد میگفت بابا مگه نمیشناسید این بریر ها
شما دارید بدن بریر که معلم قرآنه تو مسجد کوفه میشینه
به شما قرآن یاد میده این معلم قرآنتونه اعتنا نکردن
بدن بریر رو تیکه تیکه کردن ، حالا یه جمله بگم
بریر تو که جای خودت رو داری اینا پسر پیغمبر رو دیدن از دو لب مبارکش صوت قرآن داره بلند میشه رحم نکردن
با چوب خیزران هی به اون لب و دندان میکوبیدند
بریر اگر اینجا بدن تو رو ریز ریز کردن ساعتی بعد بدن شبه پیغمبر رو ریز ریز کردند
بدن علی اکبر رو ریز ریز کردند
بریر تو قرآن می گفتی تو خیلی آدم خوبی بودی به تو اینجوری کردن
ساعتی گذشت بعد ساعتی جگر گوشه پیغمبر رو همون کسی که می دیدن پیغمبر به روی دوش سوارش می کرد
تو گودال با شمشیر با نیزه با سنگ با هرچی که تو دستشون بود
قربون دلت بشم بریر دل امام حسینو شاد کردی غم و غصه از رو دل امام حسین برداشتی
طاقت نداشتی صدای العطش بچههای امام حسینو بشنوی
چند ساعت دیگه بگم چی شد بریر
طفل شیرخواره رو رو دست امام حسین چنان زدن که امام حسین بیتاب شده بود
ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند
سوختگان غمت با غم دل خرم اند
حسین جان پنجم محرم نیمی از این دهه اول داره میگذره
هرکه غمت را خرید عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بیخبر از حال من
یوسف مصر بقا در همه عالم تویی
در طلبت مرد و زن آمده با درهم اند
تاج سر بوالبشر خاک شهیدان توست
کین شهدا تا ابد فخر بنی آدمند
این شهدا اصلاً طاقت نداشتن یه لحظه غربت امام حسینو ببینن
بریر هی میگفت بدنم ریز ریز بشه آخر سرم بدنش ریز ریز شد
بریر می گفت حسین جون من باشم و تو غریب باشی خدا نیاره
یه جملهام بگم روز پنجم این روضه رو میخونن همه جا منم اشاره کنم
بریر این غربتی که تو طاقتشو نداشتی ببینی
یه پسر بچه ۹ ۱۰ ساله با چشمش دید عمه جان بزار برم عمو مو کمک کنم
نه عزیز دلم عمو گفته دست از تو برندارم عمه جان ببین عمو غریب شده
ببین یار نداره
عمه جان بزار برم دست عبدالله رو محکم گرفته بود رهاش نمیکرد
آورد بالاتر یه لحظه بی بی زینب نگاه کرد نیزهدار داره با نیزه میزنه شمشیر دار با شمشیر می زنه
همچین که دستشو بلند کرد به سر و صورت بزنه
یهو دید عبدالله روانه میدانه
امام حسین صدا زد یا اختا احبسی خواهر محکم نگهش دار
بی بی نتونست عبدالله رو نگه داره هی میگفت والله لا افارغ عمی
به خدا قسم از عموم جدا نمیشم
رفقا گریه کنیم و معلوم نیست سال دیگه باشیم قدر بدونیم این روضهها رو
به خدا گیرمون دیگه شاید نیاد این روضهها
اول صبح صدامون انشالله به گوش بی بی فاطمه برسه
وارد گودال شد گفت فکر کردید غریبه یار نداره من یارشم
دستش رو حمایل کرد می خواستن عمو رو بزنن دستش رو جلو آورد
شمشیر به دست عبدالله خورد دست به پوست آویزان شد
امام حسین عبدالله رو بغل گرفت
یتیم نواز ها اونایی که دلتون میخواد برای امام حسن یه کاری کنید
الان به چشماتون التماس کنید بباره گریه میخوای بکنی الان وقتشهها
امام حسین گفت عبدالله عزیز دلم یادگار حسنم صبر کن
میخواست عموشو ببوسه
یه نامردی اومد خنجرو زیر گلو عبدالله گذاشت لا اله الا الله
یه لحظه امام حسین یه صحنه ای دید
حسین جان حسین جان