بسم الله الرحمن الرحیم
? تاريخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با اجداد رسول خدا صحبت میکنیم عرض کردیم تا رسیدیم به جناب عبدالمطلب.
عبدالمطلب یکی از کارهای بسیار مهمی که انجام دادند بحث پیدا کردن چاه زمزم بود
که در خواب مامور شدند به حفر چاه زمزم چاه زمزم رو پیدا کردند.
بعد تو اون چاه گفتیم مثلا یه آهوی طلا یک آهویی که همه ش طلا بود اونجا مخفی کرده بودند
یه سری شمشیر بود زره بود از این قبیل چیز میزها بود خود حجرالاسود بود
حجرالاسود رو هم انداخته بودن اونجا تو چاه بعد پر کرده بودند و رفته بودند
به خاطر اینکه جنگی بود قبلاها و مردم مکه اجداد رسول خدا توی اون جنگ مغلوب شده بودند
و دشمن گفته بود سه روز دیگه مکه رو باید ترک بکنید اینها هم از روی عصبانیت و از روی اینکه این چاه دست اونا نیفته پر کرده بودند
گذشته بود سالهای سال بعد دیگه فراموش شده بود اصلا چاه کجا بود
و ایشون چاه رو پیدا کرد خیلی حیاتی بود قیمتی بود این چاه
و ایشون بعد از اینکه این چاه رو پیدا میکنه یه عدهی میان میگن که آقا ما هم سهم داریم از این چیزایی که تو چاه پیدا شده
میگه قرعه کشی میکنیم به نام مکه به نام کعبه به نام من به نام قریش بعد می ندازه بخشیش به نام کعبه درمیاد
بخشیش به نام خودش در میاد اصلا به نام قریش درنمیاد
قریش اونجا دارد که اون آهوهای زرین رو میاره به کعبه میآویزه
بعد اون زرهی که به نام خودش در اومده بود تو قرعه کشی یه سری شمشیر و زره بود به نام خودش در اومده بوده
اینا رو میبره میفروشه با پول اون میاد برای کعبه در درست میکنه
این در که الان مثل شما میبینید ابتداش نمیخوام بگم این در همین در هستش
اولین کسی که در میزاره برای کعبه همین جناب عبدالمطلب هست.
که بعد نقلی که ابولهب میاد اون آهوهایی که تو کعبه آهوهای زرین رو می دزده و میبره باهاش شراب میخره ابولهب خدا لعنتش کنه
تا اینکه دوباره بحث پیش میاد بابت اینکه چرا باید عبدالمطلب امورات مثلا چاه زمزم رو به عهده بگیره
یه بحثی بوده سقایت حاجی ها رو آب می دادند این کار هم به عهده جناب عبدالمطلب بحث میشه
که چرا باید عبدالمطلب این کار رو بکنه بیاید اصلا بریم پیش فلان زن کاهنه
اون قضاو ت بکنه بین ما بعد انقدر میگن انقدر میگن جناب عبدالمطلب نمی خواست بره پیش این
اینها از بس فشار میارن که ایشون قبول میکنه میرن تو راه این آب بنی هاشم تموم میشه
اما قریشی ها آب داشتند جالب اینجاست قریشیا میبینند بنی هاشم آب ندارند
دارند هلاک میشن ما از دادن آب به اینا دریغ میکنند امتناع میکنند
میگن ما آب نمیدیم به بنی هاشم بزار بمیرن بذار اینها هلاک بشن از تشنگی بمیرن چه بهتر
ما برمیگردیم مکه و امورات رو دستمون میگیریم که بعد اینا داشتند از تشنگی
هلاک می شدند اونوریا یه قطره آب نمیدادند آخر سر جناب عبدالمطلب میگه بیاید قبر خودمون اینجا بکنیم
تو این بیابون قبر خود مون رو بکنیم هر کدوممون که مردیم دیگری او را توی قبر بذاره
و اینها که بعد قبر میکنن و جناب عبدالمطلب میگه نمیشه که ما دست رو دست بزاریم که بمیریم اینجا
بیاید مثلا سوار شتر بشیم و دست به دعا برداریم و اینها سوار شترشون میشن دست به دعا بر می دارند
همین که جناب عبدالمطلب دست به دعا برمیداره می بینه از زیر پای شترش یه چاه چی شد همون جوری که از زیر پای اسماعیل چاه زمزم یهو سر دربرآورد
و شروع کرد میبینن از زیر پای جناب عبدالمطلب یا زیر پای ناقه عبدالمطلب یه چشمه ای جوشید از آب شیرین وصاف
بعد عبدالمطلب الله اکبر اصحابش هم تکبیر گفتند اومدند آب خوردن
مشکاشون رو هم پر کردند بعد این قبایل قریش که اونجا بودن همه اومدن این صحنه رو دیدن
گفتند دیگه نیازی نیست ما بریم پیش زن کاهنه خدا با این کار فضیلت عبدالمطلب رو بر ما واضح کرد
نمایش داد که بعد از این معروف شد به سیدالبتها جناب عبدالمطلب رو سید البتها ساقی الجیج
ساقی الجیج یعنی کسی که سقایت میکنه حاجیا رو
حافظ الزمزم به این القابها معروف شد و مردم هم تو هر مصیبتی تو هر بلیه ای به نزد جناب عبدالمطلب میومدن و گر فتاریهاشون رو به جناب عبدالمطلب میگفتند.
حالا اینجا بازم یه بحثی مطرح میشه که جناب عبدالمطلب ده تا پسر داشته
و شش تا دختر داشته که برگزیده اینها یعنی اونیکه از همه بیشتر می درخشیده عبدالله بوده
عبدالله و ابوطالب اینها خیلی میدرخشیدند چون تو وجود این دو بزرگوار نوربوده
تو وجود عبدالله نور محمدی بوده و در وجود ابوطالب نورعلوی بوده است.
بعد جالب اینجاست وقتی عبدالله به دنیا میاد یهود میفهمه این قصه رو میفهمه
وقتی عبدالله به دنیا میاد یهودی ها میفهمن از کجا میفهمند که عبدالله به دنیا آمده
پدر رسول خدا اینا پیراهن حضرت یحیی نزدشون بوده ومیگفتند با خودشون
برای خودشون میگفتند که اگر پدر پیامبر آخرالزمان به دنیا بیاد این پیراهن آغشته این پیراهن همون جا آغشته به خون تازه میشه
خون کهنه ای روش بوده که اگر اون به دنیا بیاد این پیراهن خونش تازه میشه
که بعد می بینند عه پیراهن خونش تازه شد میگن به دنیا آمد اون فرزند
اون پدر پیامبر آخرالزمان به دنیا اومد و به هم خبر میدن مژگانی میدن و متوجه میشن
حالا اینجا قصه داره دیگه قصه ترور جناب عبدالله هستش ترور این خانواده هستش از همونجا تصمیم می گیر ند یه کارایی بکنند
حالا بحث مفصله یه بحث دیگه ای هم مطرح میشه که خود اینکه این جناب وقتی که میاد عبدالله پیش پدرش هم تعریف می کنه
یه نوری تو چهره اش بوده میگه که من از هر جایی که رد میشدم مثلا زیر درختی می نشستم این درخت خشک بود
یه مرتبه میدیدم این درخت سبز شد سایه کرد روی سرمن بعد که از زیر این درخت میرفتم اون طرف درخت به حالت چی به حالت اولش
خیلی از خانمها سر و دست میشکوندن که زن عبدالله بشن ولی عبدالله با آمنه ازدواج میکنه
و قصه ازدواج عبدالله با آمنه رو که میشنوند دویست تازن دق می کنند از این غصه که چرا اینطور شد و اینها چرا با ما.
بعد وقتی که آقا رسول خدا به دنیا میاد این نور وقتی منتقل میشه به آمنه
دارد که باران میباره شروع می کنه یک باریدنی که اون سال انقدر فراونی میشه وقتی که این نور از عبدالله منتقل میشه به آمنه
انقدر فراوانی میشه اون سال معروف میشه به سنة الفتح که فراونی میشه بسیار فراونی میشه
تو روایت هستش که عبدالله از دنیا میره پیامبر خدا هنوز به دنیا نیومده این جناب عبدالله از دنیا میره
تو روایت هست بعدها شبی پیغمبر اکرم میاد کنار قبر پدرش عبدالله
نبی مکرم میاد کنار قبر پدرش اونجا دو رکعت رسول خدا نماز میخونه بعد صدا میزنه پدر رو
صدا میزنه میگه پدرم عبدالله یهو قبر شکافته میشه قبر که شکافته میشه عبدالله توی قبر میشینه و میگه
اشهد ان لا اله الا الله و انک نبی الله و رسوله
جناب عبدالله میگه این عبداللهی که چند ساله مثلا سی ساله چهل سال از دنیا رفته
به معجزةالرسول قبر شکافته میشه تو قبر میشینه شهادت میده به وحدانیت خدا و
شهادت میده به اینکه یارسول الله تو رسول خدایی توکه پسر منی نبی خدا و رسول خدایی
پیغمبر می پرسه که شهادت دادی به اینکه من پیغمبرم من نبی خدا هستم من رسول خدا
بابا جون بگو ببینم ولی تو کیه باشه من نبی تو اما ولی تو کیه ولی تو جناب عبدالله سوال میکنه که پسرم ولی تو کیه
تو بگو اول ولی تو کیه تا منم بگم ولی من کیه پیغمبر می فرماید این علی ولی منه
تا پیغمبر میگه این علی ولی من هست عبدالله هم تو قبر نشسته میگه یا رسول الله شهادت میدم که علی ولی منم
که بعد پیغمبر به باباش عبدالله میگه باباجان برگرد برو تو باغ بهشت.
بعد دارد که پیغمبر میاد به نزد قبر مادرش اینکه میگه برو به سمت باغ خودت
بعد دوباره قبر این جناب دراز میکشه تو قبر و قبر به حالت اولش برمیگرده
پیغمبر میاد کنار قبر مادرش آمنه دوباره اونجا دو رکعت نماز می خونه دست به دعا برمیداره ندا میکنه
قبر شکافته میشه مادرش آمنه هم تو قبر میشینه جناب رسول خدا خطاب به مادرش مثلا حالا سلام میکنه مادر میگه
اشهد ان لا اله الا الله و انک نبی الله و رسوله
شهادت میدم تو نبی خدایی پیغمبر همونجوری که به باباش گفت به مادرش میگه مادر ولی تو کیه مادر میگه که ولی تو کیه پسرم
میگه ولی من علی پس ولی منم علی بن ابیطالب هستش که بعد پیغمبر به مادرش هم میگه بخواب برو به سمت باغی که داری در بهشت برو.
علامه مجلسی میفرماید که از این روایت ظاهر بشه که این دو بزرگوار یعنی عبدالله آمنه ایمان به شهادتین داشتند
و برگردوندن این دو بزرگوار تو عالم قبر و دنیا اینا به خاطر این بوده که ایمانشون کامل بشه به اقرار امامت امامت علی بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام.
این هم از قصه اجداد آقا رسول خدا حالا دیگه از جلسات بعد بحث سمت خود آقا رسول خدا که انشالله خورده، خورده خدمتتون عرض می کنیم.
امروز شهادت امام رضا سلطان سریر کائنات هستش
یه نوعی جلسه آخر ما هم هست دو ماه سر سفره این اهل بیت نشستن
خدا میدونه ماها خیلی متوجه اینجور چیزا نمیشیم ولی خدا میدونه چی گیرمون اومد تو این چند وقته تو این دو ماهه
چی گیرمون من ناشکری نمی کنم میخوام بگم الحمدالله شما هم ناشکری نکنید بابت اینکه شما هم بگید الحمدالله
همین که اسم این بزرگواران خورد به گوشمون همین که نام این بزرگواران به قلبمون رفت اشک ریختیم از سرمون هم زیاد کلاهمون هم میندازیم هوا
یه استادی داشتیم میفرمود که خدا هیچ کارش بیحکمت نیست
اینکه شهادت امام رضا رو انداخت آخر صفر این حکمت داره گفت حکمتش چیه چون خدا میدونه همه زرنگ نیستند یه عده تنبلند
مثلا از اول محرم نیومد دهه اول تموم شد نیومد دهه دوم نیومد دهه محرم تموم شد نیومد
اول صفر نیومد وسط صفر نیومد یهو آخر صفر سر و کلهش پیدا میشه بعضیا اینطوری هستند دیگه
میگه آقا امام رضا رو گذاشت آخر صفر برای چی گذاشت آخر صفر تا اینکه
ببین دست از پا افتادهها رو بگیره دست جاماندگان را بگیره
یعنی اگر کسی آخر صفر بیاد دستش رو بزاره تودست امام رضا علیه السلام این رو میبره بالا
حالا منم از همون قبیل از پا افتاده جا مونده یا امام رضا یا معین الضعفا و الفقرا یا انیس النفوس آقا جان یا امام رضا
میشه یه نگاهی امروز شما به ما بکنید
به جون فرزندت جواد یا امام رضا یا علی بن موسی الرضا
دلهامون رو ببریم حرم امام رضا یه لحظه سمت باب الجواد
بیاید رفقا بزرگواران سمت باب الجواد آروم آروم وارد حرم امام رضا بشید میخوایم عرض ادب بکنیم
به جون فرزندت جواد یا ثامن الائمه
دلم تورو خیلی میخواد یا ثامن الائمه
چیکارکنم دوست دارم خدای تو می دونه
در بگشا عقده گشا
راهم بده تو خونه
آقا جان امروز روی دلم رو سمت تو میکنم تو رو جان مادرت زهرا
هی من دنبال یه چیزی بگم دیگه هی دل دل میکردم اینور بگم اونورو بگم
شنیدم تو کوچهها مادرت رو کتک زدن
مادر تو بیا دست ما رو بگیر تو بیای کاسههای گدایی مون رو پر کن
شنیدم تو کوچهها مادرت رو کتک زدن
دست علی که بسته بود فاطمه ش رو کتک زدن
لا اله الا الله
هر کی انشالله می خواد امام رضایی بشه
هر کی کار داره حاجت داره بسم الله
من نمیگم یکی بیاد دست علی رو وا کنه
ایام ایام همین قصه هست
ایام ایام آتیش زدن درهاست
یکی بیاد مغیره رو از مادرم جدا کنه
من نمیگم یکی بیاد یکی بیاد تو این کوچه به مادرم کمک کنه
اشک حسین رو پاک کنه به خواهرم کمک کنه
لا اله الا الله
چشم فلک تا به حالا غریبی این طور ندیده
چهل تا مرد جنگی و یه مادر قد خمیده
فضه داره با نالههاش قلبم رو از جا میکنه
آی غیرتیا گریه کنیم برای این یه بندش
فضه داره با نالههاش قلبم رو از جا میکنه
هرکی با هرچی دستشه مادر ما رو میزنه
امان ، امان داد و بیداد یا امام رضا اسم مادرت اومد
جان مادرت زهرا آقا جان ما رو از در خونه ت رد نکن
آقا صدا زد پسرم جواد کجایی بابا به معجزه اومد سر بابا رو به دامن گرفت
قربونت برم یا امام رضا چقدر مهربونی آقا از همین جا دلمون رو بردی
همچین که سر تو دامن فرزند گذاشت آروم شد آروم، آروم چشماش رو هم گذاشت جان به جان آفرین
لا یومک یومک یا اباعبدالله
دست رو بزار روی سینه ات بگو صدا نزن
صلی الله علیک یا اباعبدالله
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
الشمر رو جالس علی صدرک
قابض الرحلته
همچنین که دید شمر روی سینه برادر نشست خواهر هی به سرو صورت میزد
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
داداش
خار و خاشاک زمین منزل و ماوای تو نیست
یک دفعه دید زمین کربلا داره میلرزه طوفان وزیدن گرفته صدا زد
عزیز دل برادرم چه اتفاقی افتاده فرمود عمه جان پرده خیمه رو بالا بده همچین که پرده رو بالا داد
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
حسین جان حسین جان حسین جان