بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۱۴۷
●و قال علیه السلام:الطَمَعُ رِقُّ مُوَبَّد.
●طمع ورزی ، بردگی همیشگی است.
▪︎حضرت امیر صلوات الله علیه جان عالم به فداشون میفرمایند که :
طمع رِقه ، رِق یعنی بردگی.
طمع یه بردگی که موبد ، یعنی ابدی ، همیشگی.
خدا نکنه کسی طمع داشته باشه اگه طمع داشته باشه این یک بردگی همیشگی.
توی حکمت دو فکر کنم ، در مورد طمع صحبت کردیم درسته بله .
ازری بنفسه من استشعر الطمع،
هرکس طمع پیشه کنه خودشو حقیر کرده، لباس حقارت پوشیده .
و رضی بالظلم ..
این جا هم می فرماید طمع بندگی و بردگی همیشگیه.
خب آدمی که طمع داره ،سیرمونی نداره بعدم که علاقه شدید داره به مادیات .
علاقه شدید داره به پول، این خب پولی که تو دست دیگران هم هست.
علاقه شدید داره به اون پولی که در دست، به اون مالی که در دست دیگرانه.
بعد شخص طماع برای رسیدن به اون حاضر هر جور و هرگونه خضوع و ذلت رو بپذیره تا به اون چیز برسه.
بعد خب این میشه همون بردگی دیگه.
این مساوی با همون بردگی که برای اینکه برسه به اون حاضره هرجور ذلتی رو بپذیره، ذلتی رو قبول بکنه،
خب این همون بردگیه دیگه.
امان از طمع ،دندان طمع رو باید بکشیم.
حتی فرمود اصول کفر سه تاست:
استکبار ، حرص و حسد.
این سه تا. بعد فرمود با استکبار شیطان بدبخت شد.
با حرص و طمع حضرت آدم علی نبینا علیه السلام خب از بهشت رانده شد.
طمع کرد دیگه بابا اونی که خدا ممنوع کرده رو فرموده چون نزدیکش نشو بیش از اون،
بعد با حسد قابیل بدبخت شد.
فرمود اصول کفر این سه تاست اصول کفر یعنی ریشه های کفر این سه تاست.
آدم از این سه تا به کفر میره. یا یه وقتایی استکبار تعبر میکنه من .
یا یه وقتایی طمع ،
چشم تنگ مرد دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
خب این طمع داره سیرمونی دیگه..
باید بره سمت رذالت و بدبختی و..
افراد طمع کار ،انسانهای ضعیف، زبون،دون همت، فاقد شخصیت چرا ؟
چون هیچ وقت اعتماد به نفس و اعتماد به خدا ندارند. منافقین نفاق دارند.
آدم طمع کار بهش بگی که ساعت ۳نصف شب سر خیابان شهید بنی طباء یه دونه مرغ یخ زده میدن ،خب مثل موشک میپره از خواب،
خدا شاهده سر ۳ نصف شب سر خیابون شهید بنی طباء دیگه جای سوزن انداختن نمیشه.
اما بگو نماز صبح بیاید زیارت خدا پاشید از خونههاتون بیاید زیارت خدا ،
یه نفرم پا نمیشه بیاد.
ولی یه مرغ یخ زده برزیل رو میخوایم بیارن بدن صف میبندن، ساعت چند ۳ نصف شب.
در مقابل این صفت رذیله یه فضیلتی هست که از اون یاس اما فی اید الناس تعبیر میشه.
یعنی قطع امید از اونچه که در دست دیگران هست، مقابل طمع یه صفتی هست صفت خوب.
اون یاس یعنی ناامیدی اما از اون چیزی که فی اید الناس در دست مردمه نا امید باشی ، اصلا برات مهم نباشه.
به این صفت قناعتم میگن. میگه آقا الحمدالله بسمه،
امام صادق علیه السلام ازشون سوال کردند که چه چیز ایمان رو تو قلب آدم ثابت میکنه ؟
حضرت صادق صلوات الله علیه فرمودند: الورع یعنی تقوا، پرهیزکاری .
بعد در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب آدم خارج میکنه؟
گفتن چی ثابت میکنه؟ فرمود الورع،
گفتن چی خارج می کنه ؟آقا فرمود طمع،
طمع خارج میکنه .
شخص طماع در واقع نه اعتمادی به خدا داره و نه ایمان درستی به رزاقیت خدا داره میگه اونی که تو دست مردمه من باید به اون برسم .
کی گفته کی گفته تو باید به اون چیزی که دست مثلاً باجناقته دست مثلاً اون یکیه دست اونه، دست پدر، برادر بعضیا به برادر خودشون..
به همین دلیلم هستش که آدم طماع دست نیازش همش طرف این و اون درازه.
هی میگه بده بیاد بده بیاد،بعد یه وقتی هم اگه تو بهش چیزی ندی از بالا تا پایین عیب میذاره.فحش میده.هر چی دلش بخواد میگه.
به خاطر یه پرس غذا طلبکار میشه ، خودش رو ذی حق میدونه.میگه چرا به من ندادی. سهمت رو گرفتی بیا برو، میگه من یکی دیگه م میخواستم .میگه من مریض دارم.
بریم کربلا یا علی مدد
صلی الله علیک یا اباعبدالله
ما که واقع امرش حظ و بهره میبریم از این بودن با شماها
شماها منو میبرید کربلا من شما رو نمیبرم کربلا
دیگه دعا کنیدخدا توفیقاتمونو زیاد کنه
صلی الله علیک یا اباعبدالله
یا ابوالفضل آقا جان امروز کاسههای گداییمونو شما پر کن آقا جان
وقتی اومد سمت علقمه قربونت برم یا ابوالفضل
امروز قسم بدیم آقا ابوالفضل و به حق برادرش حسین علیه السلام
خیلی برای داداشش حسین رو دوست داشت
خدا رحمت کنه مرحوم کافی رو ایشون میفرمود
امیرالمومنین تو مسجد نشسته بود بعد امام حسینم نشسته بود آقا ابوالفضل نشسته بود
عیب نداره یه بزرگی مثلاً طلب آب بکنه شده مثلاً ما علمای بزرگ داشتیم
آقا تشنش بوده گفته که یه لیوان آب میارید اشکال نداره که یه بزرگ
طلب غذا اشکال داره آدم غذا بخواد غذا بیاد این زشته مثلا رو منبر نشسته بگه من گشنمه
اما آب خواستن زشت نیست امام حسین صدا زد تشنمه آب میخوام
بعد امیرالمومنین فرمود قنبر برو برا حسینم آب بیار
یهو دیدن آقا ابوالفضل از جاش بلند شد دوان دوان سراسیمه رفت سمت خونه
در زد بعد ام البنین سلام الله علیها در رو باز کرد پسرم عباس سراسیمه ای چیه
گفت مادر داداشم حسین آب خواسته داداشم حسین آب خواسته
بابام علی به قنبر گفته من میخوام قبل قنبر آبو برسونم دست داداشم حسین
ام البنینم میدونه معرفت داره جان عالم