بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
نقل میکنند که فضاحت کارهای متوکل خلیفه مشهور عباسی و سفاک عباسی لعنت الله علیه نسبت به قبور کربلا
تو همه جا تو همه شهرها پخش شده بود که آقا خدا لعنتش کنه این ملعون با قبرهای کربلا داره چیکار می کنه همینجوری خبر شهر به شهر میرفت و تا به آفریقا رسید.
بعد یه شخصی هست به نام زید مجنون که مال مصرهست
خیلی عالم بوده و فاضل ادیب بوده توی مصر اقامت داشته می شنوه که متوکل چه کارهای شنیع انجام میده با قبر آقا اباعبدالله الحسین
شنید که مثلا قبر رو خراب کرده و توش زراعت داره میکنه و آثار قبر رو داره از بین میبره
و از نهر علقمه مثلا آب برداشته داره قبرها رو مثلا به آب بسته و مردم رو داره از زیارت باز میداره
خیلی ناراحت شد از این حوادث از این اخبار متاثر شد و تصمیم گرفت که خودش پای پیاده به قصد زیارت امام حسین بیاد
و مثلا این قصه رو ببینه حرکت کرد بیابانها رو رد کرد کو هها رو رد کرد از درهها و اینها تا رسید به کوفه
تو کوفه برخورد کرد با بهلول ، بهلول عالم اون یار آقا امام صادق علیه السلام یار امام هادی علیه السلام این بهلولی که معروف هستش.
اونجا با بهلول دوتایی تصمیم گرفتند که به اتفاق هم بیان کربلا
حرکت کردند وقتی رسیدند به کربلا اونجا دیدند آبی رو که بستند به سمت قبرآقاابا عبدالله الحسین علیه الصلاة والسلام
گرداگرد قبر میایسته این آب روی قبر نمیاد گرداگرد قبر میایسته قطرهی از این آب به طرف قبر نمیاد
گاوهایی هم که زمین شیار میکنند به قبر نزدیک نمیشن این رو زید مجنون و بهلول عالم دوتایی با چشم خودشون دیدند
زید به بهلول یه نگاه کرد و این آیه رو خوند
یریدون ایطفوا نورالله به افهم
اینا میخوان نورخدا رو با دهنهاشون خاموش کنند و یبالله
خدا نمی خواد که اینها خاموش کنند الی ان تیم نوره خدا می خواد نورش رو کامل کنه
ولو کرهل الکافرون
هرچند کافرا خوششون نمیاد
اون مردی که اونجا بود مامور کشت و زراعت بود دارد اینجا وقتی چشمش به زید افتاد
حالش بالاخره خداست دیگه گاهی اوقات بعضی دلها رو یه موقعهایی بیدار میکنه
اینجا اون زارع اون کسی که زراعت میکرد چشمش به این زید مجنون افتاد
انگار حالی به حالی شده باشه و منقلب شده باشه اومد جلو و به زید گفتش که شما از کجا داری میای
گفت از مصر گفت برای چی اومدی من خیلی میترسم که اینجا تو را ببینن بکشند چون منطقه منطقه ی ممنوعه است
اینجا برای چی اومدی زید تا این رو شنید شروع کرد به گریه کردن
گفتش که شنیدم که قبر فرزند پیغمبر رو خراب کردند و دارند توش کشت و زراعت می کنند
این کشاورزم افتاد به روی قدمهای زید و شروع کرد به گریه کردن
پای زید رو میبوسید میگفت پدر و مادرم به قربونت از لحظه ای که تو رو دیدم قلبم نور گرفته
خدا رو شاهد میگیرم من سالهاست تو این سرزمین دارم زراعت میکنم
تو این مدت هر وقت آب به قبر امام حسین میبستند آب میایستاد بالای هم چین میزد حیران میموند
و دور میزد یه قطره سمت قبر مطهر حرکت نمی کرد من گویا تا الان مست بودم الان به برکت قدمهای تو بیدار شدم.
این زید و این کشاورز دوتایی با همد یگر شروع کردن به گریه کردن
بعد کشاور گفتش که من الان می خوام برم سامرا متوکل رو رسوا کنم
اینجا چند ساله داره معجزه میبینه منتها جرقه نزده حالا از دیدن این آقای زید این جرقه زده شد
گفت میرم سامرا چون مقر خلافت این ملعون سامرا بود گفت الان میرم سامرا این متوکل ملعون رو رسواش میکنم
حقایق رو میگم چه من رو بکشه چه نکشه میگم بهش زید گفت پس حالا که داری میری سامرا بزار با هم دوتایی بریم دوتایی با همدیگر راه افتادند رفتند سامرا.
وقتی رسیدند سامرا این کشاورز دونه دونه اون روز که دستور اومد آب ببندید و اینجوری شد و یه قطره سمت قبرها نرفت
و اون روزی که گفتی گاوها رو بیارید زمین و شیار کنید گاوا رسیدند به حائر حسینی پا رو حائر حسینی نذاشتند.
و زائرا رو گفتی فلان و همه دونه دونه معجزه شاهد عینیه دیگه دونه دونه ماجرای این معجزات رو گفت
و متوکل به خشم اومد وگفتش که یالله همین الان بکشیدش این رو همین کشاورز اونجا گردن زدند
بعد پای این کشاورز رو به طناب بستند و تو کوچه و بازار میکشوند بعد به دار آویختند
زید روز ها منتظر بود تا ببینه که کی بیخیال این کشاورز میشن کی از دار بیارنش پایین
بندازنش مزبله که این بره چیکار کنه بدن اون زارع رو برداره ببره غسل بده وکفن بکنه و دفن کنه
منتظر وایساد تا دید دیگه بیخیال جنازه شدند انداختن تو مزبله این دوید و کارها رو انجام داد و دفنش کرد.
سه روز بالای قبر این زارع نشست شروع کرد به قرآن خوندن و مثلا اینها
میگه همین جوری که داشت قرآن میخوند یهو دید یه جنازه ای رو دارند میارن که مردم زیادی هم هستن و سیاه پوشن
و بعد هم پرچم دستشون مثلا یه اضطرابی دارند و یه ناراحتی دارند و پرسید گفت این مرده کیه؟جنازه کیه اینقدر پرچم اینقدر آدم مگه کی مرده؟
این قبر درست کردند و این قبر به این خوشگلی درست کردند کی مرده مگه
گفتند این کنیز حبشی متوکل هست متوکل یه کنیز داشته این اسمش ریحانه بوده خیلی مورد علاقه متوکل بوده
حالا این رو دفنش کردند و مقبره ش رو فرش کردند و عطر پاشیدن به این قبر و یه قبه ی عالی درست کردند روی قبر یه کنیز حبشی
آقا این رو که دیدی این رو که شنیدی این زید وقتی اینجوری دید همونجا جلو مردم
خاک برداشت ریخت رو سرش هی ناله میزد هی گریه میکرد هی فریاد میزد
گفتند چیکار داری میکنی گفت قبر پسر پیغمبر رو ویران میکنند ولی برای یک کنیز زنا زاده قبه درست میکنند
بارگاه درست میکنند انقدر گریه کرد مردم اونجا متحول کرد مردمی که اینجا بودند همه رو متحول کرد
راست میگهها این نامرد قبر پسر پیغمبر خراب میکنه بعد میاد اینجا برای یه کنیز اینجوری
یه بیت شعر هم همین آقای زید مجنون همونجا نوشت و گفت این رو برسونید دست متوکل
ایعرص تب قبرالحسین و یومروا قبر بن زانیه
قبر پسر پیغمبر قبر حسین رو تو کربلا میدی زراعت بکنند و میدی کشاورزی بکنند
بعد میای اینجا قبر یه زانیه تعمیر می کنی آبادمی کنی
میگه همین که این شعرا رسید دست متوکل گفت ببرید بدید متوکل دیگه
متوکل چنان غضب کرد گفت بیارید مثلا چیز و آوردن و شروع کرد به زید توهین کردن
و به توبیخ کردن و گفت الان میدم بکشنت بعد که فهمیده بود این از شیعیان
گفت بگو ببینم قبل از اینکه سرت بره بالا دار از علی برای من بگو میخواست تحقیر کنه زید
گفت به خدا قسم تو مقام علی حسب و نسب علی رو نمیشناسی
به خدای خودم سوگند فضل علی رو انکار نمیکنه مگه کافر شکاک و با علی دشمن نمیشه مگر منافق دو رو
تو هم که داری مخالفت میکنی تو منافقی تو دورویی تو این هستی
اون انقدر از فضائل امیر المومنین گفت متوکل گفت فعلا ببریدش زندان تا فردا صبح که یک اعدامی بکنیم تاریخی
متوکل این رو فرستاد که برای زندان همون شب یهو دید که یه فرد ناشناس کسی که دیده نمیشه اومده و هی میزنه به پای متوکل
یالله برو زندان زید و آزاد کن برو زندان زید رو آزاد کن و الله همین جا خودم هلاکت میکنم
یه شخصی که دیده نمیشه به متوکل داره میگه برو زید رو آزادکن و الله همین جا
این متوکل ترسیده بود وحشت زده خودش بلند شد شخصا اومد زندان برای آزادی زید
گفتش که خلعت بهش بدید جایزه بهش بدید هرچی میخوای من الان برات انجام میدم چی میخوای؟
زید گفتش که من از تو فقط یه چیز میخوام گفت چی میخوای
گفت اجازه بده من خودم برم قبر حسین علیه الصلاة و السلام تعمیر کنم
اجازه بده من خودم برم و این رو ازت میخوام که تعرض دیگه نکنید به زوار قبر امام حسین علیه السلام
میگن اینجا دارد متوکل قبول کرد گفت باشه زید خیلی خوشحال شد و شادان حرکت کرد
شهر به شهر میرفت فریاد میزد می گفت مردم هر کس میخواد کربلا بیاد بیاد
هرکی میخواد آزاد دیگه از این به بعد کسی جلوتون رو نمیگیره از این به بعد کسی دیگه بهتون تعرض نمی کنه
از این به بعد هر کسی می خواد راحت بیاد زیارت مردم رو همین جوری شهر به شهر جمع میکرد
اومدن کربلای معلی اونجا دارد یه زیارتی کردن و قبرهای مطهر رو یکی یکی اصلاح کردند.
یه کرامت از آقاابالفضل العباس میگم بعد انشالله روضه بخونم.
یکی از آقایون سید ابوالفضل مدرسی ایشون مرقوم کردند که سالها برای تبلیغ میرفتند شهرستان ورامین
یه روزی برای کاری به مغازه ی یکی از دوستانم رفتم اونجا یه سرهنگ باز نشسته بود
که تقریباشصت هفتاد سال از عمرش گذشت میگه از هر دری سخن شد و اینها
تا اینکه نام مقدس آقا ابالفضل العباس به زبان اومد این سرهنگ بازنشسته گفت
من یه جریانی رو خودم توحرم آقاابالفضل دیدم با چشمام دیدم میخوام برات نقل میکنم گفتم بگو
گفت یه سال کربلا مشرف بودیم یکی ازروزها توفیق تشرف به حرم مطهر آقاابالفضل العباس رو داشتم
یهو دیدم سر و صدا شد جلو رفتم دیدم یه عده ای به ضریح چسبیدند التماس میکنند
یه عده ای هم اون طرف با غضب دارند مثلا با عصبانیت دارند ضریح مقدس آقا ابالفضل رو نگاه میکنند عصبانین
خشم تو چهرهشونه با یه حالت بدی دارند ضریح مقدس رو نگاه میکنند
میگه دیدم یه بچه ای هم اونجا که این یه تیکه گوشت فقط سر داره فقط کله داره
پرسیدم گفتم اینا اینجا متوسل کین اونایی که اونجا دارند با غضب نگاه میکنند اونا کین این بچه چیه
گفتند که یه دختر و پسری اینا مثلا دختر شیعه پسره سنی اینا با همدیگر ازدواج کردند بعد ثمره ازدواج شون شده این بچه
که یه تیکه گوشت فقط یه کله داره یک سر داره ناقص از این سر به پایین فلج
این جوری منظورش این هست یه تیکه گوشت یه سر یه کله حالا این سنی ها تهدید کردند شیعه رو که یا این بچه دختر شما
اینجوری برای ما بچه آورده تهدید کردند که یالله یه فکری بکنید وگرنه ما حمله می کنیم و قدرت هم دستشون بود زورم داشتن اینا
و الله ما شما رو میکشیم این شیعیان ترسیدن و این خانواده ترسیدن و دخیل آوردند به آقا ابالفضل العباس
همینجوری که اینا داشتند گریه میکردند منم تو حرم مطهر وایستاده بودم یه مرتبه دیدم این بچه ای که یه تیکه گوشت بیشتر نبود
شروع کرد به حرکت اعضای بدن همه سالم شد به شکل یه انسان طبیعی در اومد
تو حرم مطهر شفا گرفت میگه دیدم نگاه کردم دیدم تمام کربلا یکپارچه پر از شادی و سرور و خوشحالی شد
و اینا جشنی گرفتند جشنی تو کربلا گرفتند خود سنی ها هاج و واج وایساده بودند
یا ابوالفضل تو کی هستی اینجا کجاست ما کجا اومدیم اینا همه سنیها هاج وواج مونده بودند
قربون مقامت بشم یا ابالفضل قربون کرامتت بشم.
من بنا دیگه نداشتم از این مطالب بگم ولی دیدم دوستان میگن این چند روز باقی مونده رو هم از این مقام شامخ بگم اطاعت امر کردم .
آوردند که روضه میخونم دیگه آوردند وقتی که اهل بیت وارد مدینه شدند
خانم ام البنین کنارقبر پیغمبر چشمش به خانم زینب کبری افتاد
من نمی دونم حالا چه مدلی چجوری ولی به هر حال توی کتاب تذکره الشهدا ملا حبیب کاشانی میگه
ام البنین مادر آقا ابالفضل کنار قبر پیغمبر زینب کبری رو ملاقات کرد
دارد بهش گفت دختر علی از پسرانم چه خبر ام البنین گفتا به زینب کبری گفت از پسرانم چه خبر
خانم زینب گفت مادر همشون کشته شدند خانم ام البنین عرض کرد که جون همشون به فدای حسین
بگو از حسین چه خبر پسرام که خب کشته شدن همشون فدای حسین
از حسینم چه خبر خانم زینب فرمودند مادر حسین رو با لب تشنه کشتند
ام البنین اینجا این سخن رو که شنید دارد دستهاش رو گذاشت رو سرش
محکم زد تو سر خودش با صدای بلند با صدای گریان هی میگفت
واحسینا واحسینا واحسینا
خانم زینب سلام علیها فرمودند ای ام البنین از پسرت عباس یه یادگاری آوردم
زینب جان یادگاری چیه چی میخوای برای ام البنین از عباس
دارد اینجا خانم زینب کبری سلام الله علیها از زیر چادر یه سپر خونین بیرون آورد
گفت ام البنین این سپر عباس توئه این یادگاری کربلاس
دارد ام البنین وقتی سپر رو دید اون سپر خونین رو دید اون قدر دلش سوخت که دیگه توان تحمل نداشت بیهوش افتاد رو زمین
صدا در سینهها ساکت که اینک یار میآید
ز راه شام و کوفه عابد بیمار میآید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آیینه ایزد نمایی تار میاد
الا ای دردمندان مدینه حسرت طبیب دردمندان با دل تبدار میآید
الا ای بانوان اهل یثرب پیشواز آیید
که زینب بیبرادر با دل غمخوار میآید
بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن
که اردوی حسینی بی سپهسالار میآید
مدینه بوی گل لاله میده
مدینه به سینهها ناله میده
مدینه بوی گل یاس میاد
صدای مادر عباس میاد
احمد بن سعید از امام باقر روایت کرده این خانم میومد تو قبرستان بقیع مینشست
چنان گریه میکرد حتی مروان بن حکم میومد چشمش به این خانم میافتاد تو گریه و عزاداری این خانم شرکت میکرد
شروع میکرد به گریه کردن میگفت این زن چهار تا پسرش شهید شدن
اما یه قبر از بچه هاش نداره آرام بگیر با اون قبر
حسین جان حسین جان حسین جان