حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم

?داستان حضرت ذوالقرنین علیه السلام

مولای متقیان علی علیه السلام فرمودند او برای یافتن عین الحیاة مسیر بسیار طولانی رو پیمود تا رسید به ظلماتی در مشرق زمین

وارد ظلمات شد اما اون کسی که از عین الحیاة استفاده کرد روزی شد جناب خضر علیه السلام بود

ولیکن ذوالقرنین هم بی‌بهره نبود بالاخره تو این مسیری که او آمد چیزهای خیلی خوب و با ارزشی گیرش اومد

اتفاق‌هایی رخ داده که سراسر درس و حکمت و معرفت برای او بوده

از جمله اون اتفاق‌ها این هستش که آقا امیرالمومنین می‌فرماید

او به قصری رسید بسیار بزرگ وارد قصر شد یک خلقی از مخلوقات خدا رو دید

که حالا در روایت تعبیر شده به پرنده سیاهی

صدای پای ذوالقرنین رو شنید گفت تو کی هستی

گفت من ذوالقرنینم گفت ذوالقرنین بس نبود این همه زمین با این وسعتی که داشت تو این‌ها رو رها کردی

و تا اومدی به در قصر من رسیدی جناب ذوالقرنین وقتی این صحنه رو دید این گفتار به گوشش رسید

یه دهشت و خوف عظیمی براش حاصل شد

اون موجود گفت نترس من از تو سوال می‌کنم تو به من جواب بده

گفت بپرس گفت بگو ببینم خانه و بنایی که از آجر و گچ باشه در دنیا زیاد شده یا نه

گفت تا دلت بخواد خیلی زیاد یه مرتبه دید این موجود بر خودش لرزید و بزرگ شد یک سوم محیطش رو اشغال کرد

ذوالقرنین خیلی ترسید اون موجود گفت نترس به من خبر بده

گفت بپرس گفت بگو ببینم آیا سازها موسیقی‌ها تار و تنبورها بین مردم زیاد شده

گفت بله زیاد اینجا یه لرزه‌ای دوباره به بدنش افتاد بزرگ شد دو سوم محیط رو احاطه کرد

خوف ذوالقرنین بیشتر شد گفت نترس به من خبر بده

گفت بپرس گفت بگو ببینم آیا گواهی ناحق شهادت دروغ بین مردم زیاد شده

گفت بله مجدداً لرزید و انقدر بزرگ شد تمام محیط خودش رو گرفت

خوف ذوالقرنین بیشتر شد گفت نترس به من خبر بده

گفت بپرس گفت آیا مردم گواهی به لا اله الا الله رو ترک کردن دیگه لا اله الا الله نمیگن

گفت نه میگن هنوز هستن چهار پنج تا مسلمونی که لا اله الا الله بگن

یه سوم این پرنده کم شد ذوالقرنین بازم ترسید خائف شد گفت نترس به من خبر بده

گفت بپرس گفت بگو ببینم مردم نماز رو ترک کردن گفت نه نماز رو می‌خونن بالاخره بازم یه چند نفری هستن

کجدار مریض نماز می‌خونن یه سومش کم شد

گفت ذوالقرنین نترس به من بگو ببینم گفت بگو

گفت آیا دم غسل جنابت می‌کنند یا ترک کردند

گفت نه غسل جنابت می‌کنند کوچیک شد به حالت اول خودش برگشت

ذوالقرنین به اطراف نگاهی کرد دید یک نردبانی هست به بالای قصر

اون موجود گفت که ذوالقرنین از این نردبان برو بالا می‌دونم می‌ترسی ولی برو بالا که چیز خوبی گیرت میاد

اومد به بام رسید دید یه بامی کشیده بسیار بزرگ تا چشم کار می‌کنه

دید یه جوانی هست سفید خوشرو نورانی شبیه به مردها

سر رو به آسمان بلند کرده داره به جانب آسمان نگاه می‌کنه

دست خودش رو هم بر دهان خودش گذاشته

صدای پای ذوالقرنین رو شنید گفت تو کی هستی گفت من ذوالقرنینم

گفت ذوالقرنین بست نبود این دنیا با این وسعتش رها کردی تا به اینجا رسیدی

ذوالقرنین گفت چرا دستت رو به دهانت گذاشتی

گفت ذوالقرنین من اسرافیلم من همونیم که در قیامت در صور خواهم دمید

انتظار این رو می‌کشم خدا بهم دستور بده که بدمم

دست دراز کرد یه سنگی چیزی شبیه به سنگ را برداشت انداخت سمت ذوالقرنین گفت اینو بردار

اگر این سنگ گرسنه باشه تو هم گرسنه‌ای اگر این سنگ سیر باشه تو هم سیر میشی

ذوالقرنین سنگ رو برداشت متوجه اصحاب خودش شد

اومد به نزد اصحاب گفتش که من این اتفاق‌ها برام رخ داده خدا اسرافیل رو به من نشون داده

این سنگ رو هم اسرافیل به من داده سنگ رو هم نشون داد بعد به اینا گفت شما نظرتون درباره این سنگ چیه

اسرافیل اینطوری گفته گفته اگر این گرسنه باشه تو هم گرسنه‌ای

اگه این سیر باشه تو هم سیری اون علما و اصحاب گفتند که یه ترازو بیارید

این ترازو رو آوردن سنگی که ذوالقرنین داده بود رو در یک کفه گذاشتن یه سنگی به مانند همون سنگ را در کفه دیگه گذاشتن

سنگ اول سنگینی کرد یه سنگ دیگه به طرف سبک ترازو اضافه کردن

دیدن هنوز سنگ ذوالقرنین زیادتی داره هی اضافه کردن اضافه کردن تا رسید به هزار سنگ

هنوز سنگ ذوالقرنین سنگینی می‌کنه گفتن چیز عجیبیه ما هیچی نمی‌دونیم درباره این سنگ چی بدونیم هیچ چیزی به ذهنمون نمیاد

جناب خضر بلند شد گفت که پادشاه علم این سنگ نزد منه از من بپرس

گفت خب بگو خضر ترازو رو گرفت سنگی که ذوالقرنین آورده بود رو تو یک کفه ترازو گذاشت

یه سنگی به مانند اون سنگ رو در کفه دیگه گذاشت

رفت یک مشتی از خاک کفی از خاک رو برداشت ریخت رو اون سنگی که ذوالقرنین آورده بود

این مرتبه این دو کفه ترازو برابر هم ایستادند همگی تعجب کردن

افتادن به سجده گفتند پادشاه ما نمی‌دونیم ولی همین رو هم می‌فهمیم که خضر ساحر نیست

چه جوری شد این سنگ سنگینی می‌کرد بر هزار سنگ دیگه

خضر یه مشت خاک ریخت رو ابن سنگ برابر شد معتدل شد

ذوالقرنین گفت خضر سِر این سنگ رو برای ما بگو

گفت اعلی حضرت خدا اموری رو جاری کرده بین بندگانش و سلطنت تو و پادشاهی تو قهر کننده هست بر بندگان قاهره

حکم خدا جدا کننده حق از باطله خدا بندگانش رو امتحان می‌کنه

ابتلا می‌کنه بعضی از بندگان را به بعضی عالم رو به عالم

جاهل رو به جاهل عالم رو به جاهل جاهل رو به عالم همه رو به همدیگه امتحان می‌کنه

ذوالقرنین گفت خدا رحمت کنه تو رو پس خدا من رو هم مبتلا کرده به تو

که تو از من داناتری و زیردست من هستی متوجه امر تو شدم

خدا پدر و مادر و جد و آبادتو بیامرزه حالا بگو ببینیم سِر این سنگه چیه

گفت این سنگ مثلی هست که خدا برای تو زده صاحب صور این سنگ رو مثلی قرار داده برای تو

مثل فرزندان آدم مثل این سنگ هست که هزار سنگ هزار سنگ اگر در مقابلش گذاشته بشه دوباره می‌طلبه

اما همین که خاک بر اون ریخته بشه سیر می‌شه

میشه مثل بقیه سنگ‌ها برابر می‌شه تو هم همینی ذوالقرنین

خدا به تو پادشاهی داده چقدر به تو توانایی داده قدرت داده

راضی نشدی به اینا پا شدی اومدی این همه راه

وارد یه جایی شدی که هیچ انس و جنی وارد اینجا نشده

اینطوریه فرزند آدم سیر نمی‌شه تا در قبر بر روی او چی بریزند خاک

جناب ذوالقرنین شروع کرد به گریه کردن گفت راست گفتی خضر

این مثل برا منه این مثل رو برای من زدن وقتی از سفر برمی‌گشتن دارد که دوباره داخل ظلمات شدند

وسط راه صدای سم اسب‌ها بلند شد انگار زیر پای اسبها دانه هایی هستش

ذوالقرنین رو کرد به تمام این ۶۰۰۰ نفر گفت هرچی می‌تونید بردارید

هرکی برداره پشیمون میشه اونی هم که برنداره اون هم پشیمون میشه

بعضی ها برداشتن از اون سنگریزه‌ها بعضی‌ها برنداشتند

ظلمات که تموم شد از ظلمات بیرون اومدن دیدن اون سنگ‌ها زبرجد سبز هستش

هرکی برنداشته بود پشیمان شد که چرا برنداشتم اونایی هم که برداشته بودند پشیمان شدن چرا بیشتر برنداشتند

مولا علی علیه السلام فرمودند خدا رحمت کنه ذوالقرنین رو

او درست حرکت کرد مسیرش مسیر درستی بود

بعد فرمودند اگر در مسیر رفتن می‌رسید به وادی زبرجد هیچی از اون زبرجرها رو جا نمی‌ذاشت

همه رو برای مردم بیرون می‌آورد منتها در مسیر برگشتن بود رغبتی دیگه به دنیا نداشت و لذا متوجه اون زبرجدها نشد.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *