بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۳۴
● و قال(علیه السّلام): طُوبَی لِمَن ذَکَرَ المَعَادَ وَ عَمِلَ لِلحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ الله
●خوشا به حال کسی که به یاد معاد باشد، برای حسابرسی قیامت کار کند، با قناعت زندگی کند، و از خدا راضی باشد.
گویا حضرت این جملات رو در اوصاف خباب ابن اَرَت که یکی از صحابی پیامبر اکرم بوده
و از اولین کسانی بوده که ایمان آورده و عرضم به خدمتتون با رغبتم اومده،
آخه خیلی ها با رغبت ایمان نیاوردن بعضی ها مثلاً از سر هوی و هوس از سر اینکه فردا پس فردا یه پستی چیزی گیرشون بیاد، رو این حسابها اومدن جلو دیگه.
منتها حضرت اینجا این خباب ابن ارت رو یاد میکنه بعد ادامه ش این جملات رو می فرمایند:
ببینید طُوبی ، طُوبی یعنی چی؟ طُوبی ، بله بعضی ها میگن یه درختیه تو بهشت خب اسمش چیه؟ طُوبی .
میگن اون درخت طُوبی برای کی؟ برا اونایی که ذَکَرَ المَعاد
به یاد چی هستن؟ به یاد قیامت
واقعا قیامت کار سازه ، یادش یعنی اگر کسی مدام به قیامت فکر کنه حاج آقا از جهت عمل صالح پربار میشه.
ماها یکی از اشکلاتمون اینه که اصلا ًیاد معاد نیستیم، باید هر روز مون یاد معاد بکنیم که برا قیامت چه کردیم؟
برگه عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس،تو پیش فرست
آره، باید آدم به فکر معاد باشه دیگه، به قیامت فکر کنه.
حضرت میفرماید:خوشا به حال کسی که به یاد چیه؟ به یاد معاده،
خب ما یه عالمی دیگه داریم که اونجا قراره بله، وارد بشیم. معاد از چی میاد؟ از عود، عود یعنی چی؟ برگشتن.
برگشتنی داریم ما و تو اون برگشتن ما باید یک توشه ای با خودمون ببریم
و عَمِلَ لِلحِسَاب
می فرماید و عمل می کنند ، کار می کنند برای روز چی؟
نگاه کنید، طُوبی ، طُوبی، خوشا به حال کسی که یاد معاد کنه و عمل صالح انجام بده. لِلحِسَاب برا روز حساب.
وَ قَنِعَ بِلکَفَاف و خوشا به حال کسی که چی باشه؟ به قدر کفایت قانع باشه،
یعنی اون چیزی که هست ،به اون چیزی که هست چی باشه؟ راضی باشه بگه الحمدالله خدایا شکرت ، اینم برا ما بسه،
ما با همینم چی؟ می سازیم، خب خیلی ها هستن قانع نیستن، حریصن، هی دنبال اینن که زیادش کنن.
هی دنبال اینن که دروغ بگن چی؟ بیشتر گیرشون بیاد، دنبال اینن که یه ربا بدن مثلاً آقا ، زندگی شون اوووه
بعضی ها پز میدن ،پز مالشون رو میدن، ما آقا رفتیم فلان جا این شد،
رفتیم فلان جا اینطوری بود، بعد بعضیها اصلاً مسافرت خارجی میرن که بیان بگن چی؟ آقا ،ما اینیم.
بابا بشین سر جات ،همین که داری بسنده کن، به همینی که داری بساز بگو الحمدالله شکرت الحمدالله.
من یه وقتایی حرفای علامه امینی میاد تو ذهنم انقدر دلم آرام میگیره که اهل تسنن اومده بودن خونه علامه امینی علامههاشونها ،نه از این چیزهاشون،
اومده بودن خونه علامه امینی بعد یه نگاه کرده بودن دیده بودن فرش پاره پوره است، یه گوشش هم سوخته ،
بعد پشتی که نداره، بعد یخچالم که نداره، ای بابا ،بعد به آقا امینی گفته بودند این همه کتاب نوشتی برای امیرالمومنین صلوات الله علیهم
اگر یه کتاب نوشته بودی در مورد ابوبکر، عمر ما یه خونه میساختیم
برات از طلا، واقعاً ها گفته بودن، ما یه خونه می ساختیم برات از طلا،
ایشون فرموده بود که شما درست میگید یعنی چی یعنی اگه واقعاً من یه کتاب مینوشتم در مورد اینها شما برا من این کار رو میکردید،
اما من هرچی نگاه میکنم میبینم درسته که تو خونه من یخچال نیست ،
تو خونه من مثلاً پشتی نیست، فرش خوبی نیست ،اما تو خونه دل من علی بن ابیطالب.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
تو این خونه دل من محبت علی ،همین آقا، بله آدم چیکار کنه،
میخواد چیکار کنه؟ این همینم آرامش صفا، صفایی که خدا شاهده من تو این خونههای شماها دیدم تو خیلی جاها ندیدم،
تو این خونههایی که روضه به پا شد بهشت بود، بهشت،خب آدم چیکار کنه؟
خب به این اندازه بسنده میکنه دیگه.
مگه می خوایم چیکار،هی فرش مثلاً چیکار می کنیم؟نمی دونم یه لوستر فلان، یه چی چی ...…
راضی باش، قانع باش، به کَفَاف حاج آقا مجتهدی چی می فرمود؟ می فرمود: یه آب باریکه بزار بسه.
آب باریکه بزاری یعنی چی؟ یعنی همین بخور نمیر و بگه الحمدلله،
ولی دغدغهاش توسعه نیست ،دغدغهاش اینطور چیزها نیست ،بله
وَرَضی عَن الله و طوبی، خوشا به حال کی ؟اونی که از خدا چی باشه راضی باشه.
بعضیها از خدا راضی نیستند، میگن تنبل، تنبلی خودش رو میذاره به حساب خدا،
میگه آقا تو زحمت نکشیدی تو تلاش نکردی چرا میندازی گردن خدا؟
آره خدا به ما نداد، خدا به ما اینجوری کرد خدا اونجوری کرد ه،هیچ دیواری کوتاهتر از دیوار خدا پیدا نمیکنه
هی میاد چپ و راست میکنه، لگد میزنه به دیوار خدا بابا مرد حسابی ،
خدای ارحم الراحمین کی بهتر از خدای جل جلاله، کی بهتر از خدای تعالی وشانه
ماها متاسفانه یه وقتایی آقا هی حمله میکنیم به خدا هی،
اینو حاج آقا مهدوی کنی خدا رحمتش کنه ایشون فرمود:
نه یه بار چندین بار من از ایشون شنیدم ایشون فرمود که بعضیها وقتی از دنیا میرن خدا رو ظالم میدونن،
ظالم میدونن، می گفتش که ما رفته بودیم بالا سر یه کسی ، داشت جون میداد گفتیم آقا بگو اشهد ان لا اله الا الله میگفت نمیگم .
بگو اشهد ان لا .. گفت نمیگم ،چرا نمیگی ؟ می گفت حکومت حق من بود نه خمینی.
خدا ظلم کرد می گفت آقا اینجوریه، میمیرن اینجوری میمیرن، میگن این خدا به ما ظلم کرد که.
پناه میبریم به خدا که بمیره تو اون لحظه از خدا راضی ….
این کف کارهها، کف کاره، خوب حاج آقای بزرگوار این ۴ تا رو یه بار دیگه مرور بکنیم
طوبی، طوبی یعنی سعادت خوشا ،اون درخت بهشتی، اون مکان بهشتی برای کی؟ برا کسی که ذَکَرَالمَعاد .
بگید ببینم یاد کنه معاد رو و عَمِلَ، عمل صالح انجام بده برا روز حساب.
وَقَنعَ بِالکَفاف به اون چیزی که هست چیکار کنه؟ قانع باشه.
وَرَضی عَن الله ،خوش به حال کسی که از خدا چی باشه؟ راضی باشه .
خب صلی الله علیک یا اباعبدالله
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
آدم چقدر خوبه آقا صاحب داشته باشه
چقدر خوبه صاحب داره میگه هر روز صبح ما میآییم اینجا وایمیسیم میگیم صلی الله علیک یا اباعبدالله
معنیش چیه ؟ معنیش اینه حسین جان تو آقای منی تو صاحب منی تو مولای منی
اینکه میایم هرروز گریه میکنیم معنیش چی ؟ اینکه هر روز این بزرگواران از اعماق دلمون صدا میزنیم
انشاالله یه روزی بیاد آقایون خانوما،
موقع جان دادنمون اربابمون حسین بیاد سر ما رو به دامن بگیره
امروز صبح دلم رفت برای این روضه که خانوم زینب کبری دید عرصه بر برادر تنگ شده
اون بچههاشو آورد تو خیمه
نمیدونم اینا چند سالشون بود من سر در نیاوردم ولی شاید از اینجایی که میگه امام حسین میگه که خواهرم اینا پدرشون نیست، عبدالله نیست
شاید از اینجا فهمیده میشه که این بچهها سن کمی داشتند خیلی کم بود
بعد اینها رو آورد زینتشون داد
واقعاً جنس خوب میخواد در راه خدا بده آرایششون کرد لباس نو تنشون کرد
آب نداشت به صورت این بچهها بزنه
با گلاب و اینا شست و شو داد
صورت این بچهها رو بعد وقتی که این بچهها رو آورد تو همین راه داشت میگفت بچهها ممکنه دایی نذاره
هر جا دیدید دایی اجازه نمیده کار گره خورده دایی رو قسم بدید به حق مادرش فاطمه زهرا
من همیشه اینو میگم
شما امام حسین رو قسم بدید بگید حسین یا اباعبدالله
تو رو جان مادرت زهرا
امروز صبح به ما نگاهی بکن حسین جان همین که میگی می بینی راه باز میشه میبینی
چقدر قشنگ این آقا ،یهو اشک جاری میشه این برا اینه که امام حسین نگات کرد
همین که گفتی حسین جان آقا به جان مادرت اباعبدالله نگات کرد
وقتی که اینا رو آورد تو خیمه خلاصه اباعبدالله فرمود
پدر اینا نیست من اجازه نمیدم خانوم زینب کبری عرضه داشت برادر خود پدر اینا سفارش کرده
بعد یه نگاه به قد و بالای اینا کرد گفت اینا نمیشه اینا افتادن به پای امام حسین
گفتن دایی جان به حق مادرت زهرا همچین که این قسم رو دادن
اباعبدالله فرمود خب بلند شید آماده بشید برای میدان خب اینا راه افتادن سمت میدان وارد میدان شدن
شروع به رجز خوانی کردند که ماییم بچههای جعفر طیار ماییم بچههای نوههای علی ابن ابیطالب
یه جا که گفتند ما بچههای زینبیم
صدای عمر سعد بلند شد گفت ببین چه خواهری داره حسین
بچههاش رو میوههای دلش رو چه جوری فرستاده میدان این دوتا بچه جنگیدن
یه لحظه دیگه افتادن رو زمین صدا زدن دایی بچههای خواهرت رو دریاب
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
آقا اباعبدالله وقتی اومد سوی میدان دیگه این بچهها جانی در بدن نداشتن
هر کدوم این بچهها رو زیر یه بغل گرفت به طرف خیمهها آورد هرکی میشنید فورا از خیمه بیرون میومد
به سر و صورت میزد غلغله شده بود می گفتن بچههای زینب رو آوردن اما هرچی نگاه میکنن سر میچرخونن دور و ور
می بینن خبری از مادر این بچهها نیست یا اباعبدالله
رحمت خدا به این گریهها
بعدها عبدالله می پرسید خانوم شما که هر شهیدی رو آوردن اول اومدی
اما چرا برا بچههای من اصلاً بیرون از خیمه نیومدی
فرمود عبدالله دلم برا بچههام لک زده بود میخواستم اینها رو ببوسم
برا بار آخر بغل بگیرمشون اما همچین که دیدم برادرم حسین داره میاد ترسیدم نکنه خجالت بکشه
چشمش به من بیفته خجالت بکشه و لذا رفتم تو خیمه پرده خیمه رو هم انداختم
حسین جان