بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
در رابطه با قاتلین کربلا کسانی که نهر علقمه رو مسدود کردند به جهت اینکه آب نیارند از خیمهگاه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
که عاقبت اینها چه میشه و به چه شکل میشه صحبت میکنیم.
عالم بزرگ یه بار مرحوم سید عبدالرزاق مقرم رحمت الله علیه تو کتاب العباس از کتاب منتخب طریحی نقل میکنه که
شخص آهنگری از اهل کوفه گفت من با لشکر ابن زیاد رفتم کربلا یه آهنگر
میگه که خیمههای خودمون رو لب نهر فرات لب نهر علقمه برپا کردیم
میگه سپاه ما آب رو روی امام حسین و یارانش بستند
تا اینکه همگی اونهاش کشته شدن شهید شدند سپاه امام حسین علیه السلام
اینم در حالی بود که سپاه اونها همه تشنه بودن بعد از این جریان خب به سوی کوفه مراجعت کردیم
و اسیران رو ابن زیاد دستور داد بردن سمت شام
میگه که یه شبی تو عالم خواب من دیدم که قیامت برپا شده مردم مثل دریا همینطور به موج اومدن و عطش شدیدی بالا گرفته
میگه من احساس میکردم از همه اونا تشنهترم
میگه که زمین مثل دیگ میجوشید اصلاً گرما میزد اوج گرما
همین موقع شخصی رو دیدم که نور جمالش تمام صحرای محشر رو روشن کرد عقبش یه شهسواری رو دیدم
صورتش مثل ماه شب چهاردهم میگه همینجوری که ایستاده بودم یهو دیدم یه مردی اومد من رو به وسیله زنجیر یعنی زنجیر انداخت گردن من
کشون کشون برد میگه که قسم دادم گفتم تو رو به حق اون کسی که این ماموریتو به تو داده بگو ببینم تو کی هستی
گفت من یکی از ملائکه هستم گفتم اون شهسوار کیه
گفت او علی بن ابیطالبه گفتم اون مرد نورانی کیه او حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم
میگه یهو چشم افتاد به عمر سعد لعنت الله علیه تو همونجا محشری که دارم میبینم
میگه که یه گروهی رم دیدم ولی نشناختم اینا کی هستن
میگه دیدم گردن این عمر سعد ملعون غل و زنجیر همینجوری انداختن میگه
از چشم عمر سعد از گوش عمر سعد آتیش بود میزد بیرون
میگه که پیامبران و صدیقین رو دیدم که در اطراف نبی مکرم حلقه زدند
بعد شنیدم پیغمبر رو کرد به امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام فرمود
علی جان چیکار کردی مولا علی علیه السلام عرضه داشت که یا رسول الله احدی از کشتگان حسین را رها نکردم
همشون رو حسابشونو رسیدم پیغمبر فرمود همه رو بیار همه رو حاضر کن
تمامی قاتلین حسین همه شون رو به محضر پیغمبر آوردند
بعد پیغمبر اکرم در رابطه با داستان کربلا و جنایتهایی که اینا مرتکب شده بودند یکی یکی پرسید
بعضی از اینا گفتن ما آب رو به روی حسین علیه الصلاة و السلام بستیم
بعضی از اینها گفتند ما حسین علیه السلام رو تیرباران کردیم
بعضی از اینها گفتند ما سینه اون حضرت رو پایمال کردیم
بعضی از اینها گفتند یا رسول الله ما فرزندت حسین رو کشتیم
پیغمبر وقتی این اعترافات رو گرفت شنید وقتی این اعترافات رو
به قدری گریه کرد به قدری گریه کرد که همه اون افرادی که باهاش بودن همه اون پیغمبرانی که دورش حلقه زده بودن همه اونها به گریه افتادند
بعد پیغمبر دستور داد که همه اینها رو ببرن سمت جهنم
میگه همین گیر و دار بود که شخص دیگهای رو آوردن پیغمبر فرمود که تو نسبت به حسین من چه کردی
او گفت من فقط نجار بودم فقط نجار بودم و جنگ و جدالی نکردم
پیغمبر فرمود جرم تو این بوده که بر علیه حسین من سیاهی لشکر بودی
بعد دستور داد گفت این رو هم بردارید ببرید سمت جهنم
میگه که بعد از این کیفرها یهو دیدم حالا من هی میگفتم خب من که کاری نکردم
که یهو دیدم اومدن سمت من
من رو هم کشوندن سمت آقا رسول خدا من هم جریان خودم رو گفتم
گفتم آقا ما باید رفتیم کنار نهر شط فرات سمت علقمه خیمه زده بودیم
منم این جریان رو گفتم و پیغمبر فرمودند که این رو هم اینجوری اشاره کردن اینم ببری سمت جهنم
میگه که از خواب بلند شدم و برای اون کسایی که اونجا بودن کنار من بودن همین خواب رو تعریف کردم
همچین که تعریف کرد دارد زبان این ملعون خشک شد
و همه اطرافیان ازش بیزاری جستن و با یه حالت اسفناکی به درک واصل شد.
حالا من میخوام یه حکایتی رو هم عرض بکنم ایشالا
شاید این جلسه آخر ما باشه در رابطه با آقا ابوالفضل که داریم صحبت میکنیم
امیدم اینه که انشالله این حکایتم که میگم دلهای شما نورانی بشه
و آقا ابوالفضل العباس علیه الصلاة و السلام یه نظری به ما بکنه
در کتاب اسرارالصلاطین که نسخه خطیش تو خزانه حضرت ابوالفضل العباس است
اونجا هست که نادرشاه یه وزیری داشت به نام میرزا مهدی
این میرزا مهدی شیعه بود میگه وقتی نادر اومد هند رو فتح کرد
میرزا مهدی بهش گفتش که آقا اجازه میدی به نادر گفت به نادرشاه
اجازه میدی من برم کربلا مثلاً برم عراق عتبات عالیات و اینا
نادرشاه مسخره کرد که شما شیعیان مرده پرستید
آخه یه کسی که صدها سال از دنیا رفته بری سر قبرشو بعد سلام میکنی و بعد این کارها چیه
میرزا مهدی گفت اگر چه اینا به ظاهر مرده اند ولی کارهایی میکنند که از عهده زندهها بر نمیاد
اینا صاحب کرامتن صاحب معجزاتن آقا مولای ما امیرالمومنین کرامت داره
شاه نجف یکی از کراماتش اینه که اینو میرزا مهدی داره به نادرشاه میگه
یکی از کرامات آقای ما امیرالمومنین اینه که سگ چون حیوان نجسیه به قبر مطهر ایشون نزدیک نمیتونه نزدیک نمیشه
از این عجیبتر اینه که شراب این وقتی که به حرم مولای امیرالمومنین میرسه فاسد میشه
اون اثر خمریتش اثر مست کنندگیش زائل میشه
نادر شاه این حرفا رو که میشنوه حساس میشه کنجکاو میشه
میگه بریم ببینیم راسته که تو میگی از اون ورم میرزا مهدی رو میشناسه
گفت بریم ببینیم معجزه رو مشاهده کنیم میان سمت عراق به محدوده حرم مولا که میرسند این خودش قبلش یه شرابی را آماده میکنه
توی ظرفی میذاره مهروموم میکنه کسی دست بهش نزنه
وقتی میاد تو حرم امیرالمومنین این در این ظرف رو که باز میکنه به تعجب میبینه
بوی تندی میاد بوی سرکه ازش متساعد میشه بعد میچشه میبینه سرکه شده
خیلی تعجب میکنه میگه من خودم اینو دیدم تستش کردم مثلاً حالا
خودم دیدم این شرابه چه جور شد اومد تو حرم سرکه شد
گفت یه سگ بیارید یه سگی رو بستن به یه طناب آوردن تا به محدوده حرم رسید این سگه پاشو گذاشت رو زمین جلوتر نیومد
هر کاری کردن دیدن نشد آخر فرار کرد رفت بعد اینجا دارد نادرشاه وقتی این صحنه رو دید
خیلی در مقابل عظمت امیرالمومنین سر تعظیم فرود آورد
گفت حالا که اینجوریه میخوام من جای این سگ زنجیر به گردنم بندازید
من رو جای این سگ ببرید کنار قبر مطهر امیرالمومنین
یه زنجیری از طلا تهیه کردن حالا کی جرات میکنه بیاد این زنجیرو بندازه گردن نادر
گفتن این احساساتی شده حالا یه چیزی داره میگه
حالا بعداً که آروم بشه بفهمه کی زنجیر انداخته میاد …
یه نفر دیدن ناشناس خیلی با ابهت اومد و زنجیر انداخت گردن نادرشاه
اینو آورد سمت قبر مطهر امیرالمومنین بعد اون تاجی که از پادشاه هند گرفته بود یه تاج خیلی گرون قیمت
اینو برداشت گذاشت روی قبر مطهر آقا امیرالمومنین گفت شاه تویی
به امیرالمومنین گفت گفت شاه تویی من یکی از بندگان تو هستم
من اصلاً سگ درب خانه توام یا علی
بعد تو نجف اشرف موند گنبد آقا امیرالمومنین از کاشی آبی بود
نادر دستور داد گفت همین گنبد رو بردارید تلاش کنید که از اونجا به بعد این گنبد مطهر رو طلا کردن
گفت حالا بریم کربلا از نجف نادرشاه و دور و وریاش بلند شدن اومدن کربلا
وارد حرم سیدالشهدا شدن یه نفر اومد قصه کربلا رو سیر تا پیاز گفت
نادرشاه خیلی منقلب شد خیلی منقلب شد حالش دگرگون شد
شروع کرد تو حرم امام حسین علیه السلام گریه کرد بعد این قصهها رو که میگفتند
از علمدار کربلا ابوالفضل العباسم حرف به میون اومد
که آقا ابوالفضل العباس چی چی شد قصه شو اینا
اینجا هم دارد خیلی متاثر شد گفت قبر ابوالفضل کجاست
نادرشاه گفت قبر ابوالفضل کجاست گفتن قبر جداگانه داره
تو حرم امام حسین نیست گفت بریم سمت قبر قمر بنی هاشم
وقتی از چشمش افتاد به اون قبر مطهر آقا ابوالفضل
و اون دستگاه و اون حرم باصفا رو که دید دید خب خیلی کم از قبر امام حسین نداره
از حاضرین پرسید گفتش که این تشکیلات جدا برای چیه
چرا تو حرم امام حسین دفنش نکردید گفتن این به خاطر وصیت خود ابوالفضل که به برادرش گفته که
من رو نبرید از اینجا بدنمو منتقل نکنید چون من از بچههای حسین خجالت میکشم
من روی آمدن من به وعده آب دادم به اینها اونها انتظار آب کشیدند
من روی آمدن شرمنده بچههای حسینم هرچی علما هرچی بزرگان کربلا به نادرشاه گفتن
این آقا قانع نشد گفت آخه برای چی باید برای ابوالفضل بارگاه جدایی باشه
یهو تو همین گیر و دار دیدم یه جوانی آشفته حال اومده کنار ضریح آقا ابوالفضل حالا نادرشاه هم اونجاست
خب حرمم بازه دیگه غروق که نیستش دیدن جوان آشفته حال که با لهجه محلی داد میزنه
میگه برادر زینب به آقا ابوالفضل میگه ای برادر زینب به فریادم برس فریادم برس
نادر شاه گفت این خیلی هم حالش منقلب بود این جوونه
گفتش که این جوونه کیه چی میگه بیارید اینجا
جوونه رو آوردن نادر شاه گفت چیه گفت من از قبیله مسعودم
سکونت ما فلان جاست دو سه فرسخی کربلا
ما رسممون اینه یه روز قبل از عروسی داماد همراه عروس دوتایی بیان حرم آقا ابوالفضل
قسم بخورند که دیگه تا آخر عمر به همدیگه خیانت نکنند
آقا ابوالفضل حکم قرار بگیره هر کسی به دیگری خیانت کرد آقا ابوالفضل مجازاتش کنه
امشب شب عروسی ما بود ما دوتایی بلند شدیم بیایم اینجا تو حرم آقا ابوالفضل قسم بخوریم
بین راه ۷ نفر سواره اومدن مسلح حمله کردن زن ما رو برداشتن بردن
حالا اومدم به آقا ابوالفضل میگم یا ابوالفضل برادر زینب به دادم برس
نادرشاه شنید زن اینو برداشتن بردن خیلی متاثر شد
به این گفتش که گفت خیالت راحت من شب همسرتو به تو برمیگردونم
جوونه نمیدونست که این نادرشاه و کیه و چیه و گفت برو بابا تو دیگه کی هستی من دارم به برادر زینب میگم
من از ابوالفضل میخوام زنمو بهم برگردونه
تو دیگه کی هستی تو چی میگی نادر شاه خیلی به هم ریخت از این لحن و از این مثلاً حرف خیلی به هم ریخت
گفت باشه اگه ابوالفضل تا امشب زنتو بهت تحویل داد که فبها
اگر تا امشب زنتو بهت تحویل نداد همین جا خودم حسابتو میرسم همین جا دستور میدم به دار آویزونت کنن
این حالا مشکلش شد دوتا از اون طرف زنش از دست داده
از این طرفم حالا اگر نیاد فردا سرش میره بالا دار
اومد خودشو انداخت روی قبر مطهر آقا ابوالفضل گفت یا ابوالفضل به فریادم برس
ای پناه بی پناهان پسر علی به دادم برس یهو دیدن صدای هلهله و فریاد زن
یهو دیدن زنی با جیغ صدا میزنه رایتک عالیه یاابوفاضل مشکور اخ الزینب
نگاه کردن دیدن همون زنی که به غارت رفته
همون زنیه که دزدیده شده هی میگه پرچمت بلند ابوالفضل پرچمت بلند ابوالفضل
ممنونتم برادر زینب نادر شاه گفت این کیه زنه گفتن که همون زن است که دزدیدن
گفت بگید بیاد اینجا بگید بیاد به زنه گفت قصهات چیه
گفتش که وقتی دزدا من رو دزدیدن بردن شوهرم از من جدا شد
فریاد زدم منم از همونجا فریاد زدم گفتم یا ابوالفضل به حق خواهرت زینب کبری قسمت میدم
حالا اینا رو یاد بگیریم اینا آقایانی هستند بزرگوارانی هستند که گاهی اوقات قسم بهشون میدی آقا خیلی
گفت قسم دادم گفتم یا ابوالفضل تو رو به حق خواهرت زینب کبری نذار من اینجا اینطوری
من امشب شب عروسیم اینا منو برداشتن دزدیدن
میگه که وقتی قسم دادم گفتم یا ابوالفضل
یه مرتبه دیدم یه آقایی سوار بر مرکب به مانند برق اومد و به اینها گفتش که یالا این زن رو بذارید بره
اینا گفتن تو کی هستی و اینا حمله کردن به اون شخص
اون شخص هم یک تنه اینها رو حسابشون رو رسید
و سرهای اینها رو از بدن جدا کرد و همینطوری الان سرهاشون و بدنهاشونم تو بیابون رها هستند
نادرشاه وقتی این کرامت را از آقا ابوالفضل دید
دارد اینجا دیگه خیلی حالش منقلب شد افتاد همون جا روی زمین
سمت آقا ابوالفضل العباس گفت یا عباس یا ابوالفضل تو دیگه کی هستی آقا جان
دستور داد حرم آقا ابوالفضل العباس رو توسعه دادند
یا ابوالفضل ما هم ۱۴ روزه داریم درب خانه تو هستیم داریم دق الباب میکنیم
یا باب الحوائج تو رو جان مادرت ام البنین تو رو جان خواهرت زینب کبری
همون خواهری که وقتی دید برادر اومده سمت خیمهها
حالا قصهشو دیگه همه حفظید دیگه من بگم روضه بخونم برای شما عزیزان شما هم ایشالا عرض ادب بکنید
ابی عبدالله اومد سمت علقمه وقتی برادر رو اونطوری دید
اصلا بزارید شعر بگم من خودمم دیگه حال روضه خوندن ندارم
به شعر میگم هر کسی کار داره حاجت داره بسم الله
به خدا من اعتقاد دارم انشالله امروزمون آقا ابوالفضل کاسههای گداییمونو پر بکنه
از زبون امام حسین میخونم
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
از تو خبر دارم با دستای خونی
زهرا وساطت کرد تو میدون بمونی
رفقا عزیزان اومد پاشو تو رکاب بذاره دید نمیتونه
یه دست به کمر گرفت صدا زد الان انکسر ظهری الان کمرم شکست
و قلت حیلتی وانقطع رجائی
میگن یه دستشم انداخت روی گردن ذوالجناح
وقتی میومد پاهاش رو زمین کشیده میشد
به خدا فقط کافیه تصور کنی این لحظه رو
یا اباعبدالله ذوالجناح میومد سمت خیمهها ابی عبدالله دستش روی گردن ذوالجناح بود
پاش رو زمین کشیده میشد کسی نمیتونست بیاد بپرسه چی شده
یه مرتبه سکینه خاتون دوید جلو
صدا زد بابا این عمی العباس
حسین جان حسین جان