بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? مقتل ابوالفضل العباس
در رابطه با آقا ابالفضل العباس علیه السلام بحث میکنیم.
ابتدا کرامتی از آقا ابوالفضل خدمتتون عرض بکنم که جناب آقای خورشیدی به درخواست آقای حاج آقا ربانی خلخالی
یه چند تا کرامت از آقا منتظری از اشخاص کاملا مورد وثوق در بابل که معروف بوده عشق ایشون به آقا ابوالفضل العباس رو نقل می کنه که من یه دو موردشو عرض میکنم
که این آقای منتظری اظهار میکنه که حدود ۴۰ سال قبل
میگه بنده تو تهران راننده اتوبوس شرکت واحد بودم
میگه توی خونه ای که دو تا مستاجر توش زندگی می کرد
منم با خانواده خودم تو یه اتاق اجارهای زندگی میکردم
میگه ایام دهه عاشورا یکی از روزها مشغول رانندگی اتوبوس بودم میگه مسافر زیادی هم تو ماشین بود
اتوبوسو برداشته بودم مثلاً از این مسیر تا اون مسیر داشتم میبردم راننده اتوبوس بودم
مسافرم تو ماشین زیاد کیپ میگه که یهو دیدیم یه دسته عزاداری مال بازاری ها میگه بر سر راه ما سبز شدند
بعد اینا رو سر و روی خودشون گل مالیده بودند میگه وضع این ها دیدن حال اینها منو متاثر کرد
که داشتن هی به سینه میزدن هی می گفتند یا عباس یا عباس
یا مثلا سقای دشت کربلا اهل حرم میر و علمدار نیامد
میگه از دیدن این صحنه من بیاختیار شدم ماشین و مسافرها و همه اینا رو وسط خیابون رها کردم
و از پشت فرمون اومدم پایین و رفتم میون عزادارا
بعد همینجوری به سر میزدم میگفتم یا ابوالفضل یا ابوالفضل
میگفتم آقا خودت یه عنایتی بکن یه کمکی بکن ما از شر این مستاجر نشینی و شر این آوارگی و گرفتاری و اینها
خیلی تو همون حال توسل کردم به آقا ابوالفضل گفتم آقا یا ابوالفضل
هر شب جمعه میام حضرت عبدالعظیم بین مردم به اندازه وسع خودم مقدار بودجهای که دارم
به مقدار بودجه میام بین مردم گوشت پخش می کنم
میگه که بعدا هم همین کارو کردم یعنی قبل از خونهدار شدن رفتم حرم حضرت عبدالعظیم
یه تیکه پولی چیزی تو جیبم بود یه خورده گوشت خریدم و بعد بین زائرا پخش کردم
میگه به خدا قسم به غیر مترقبه آخه آدم گاهی اوقات فکر میکنه مثلاً جیبشو نگاه میکنه چیکار بکنه
غیر مترقبه زمینه خونهدار شدن ما فراهم شد و منم یه خونه خریدم الحمدالله
میگه که شریک شدم با آقا ابالفضل العباس
خوبه رفقا آقایون خانوما شما هم با آقا ابوالفضل شراکت راه بندازید شریک کنید آقا ابوالفضل تو زندگیتون
و خلاصه میگه که تو همین شبهای جمعه که می رفتم برای وفای به عهد
میگه یه ماشین سواری قراضه میگه توجه منو جلب کرد
قراضه قراضه بودها میگه ۹۰۰ تومن خریدم تک تومن ۹۰۰ تومن
۱۰۰ تومنم نه ۹۰۰ تومان خریدم بعد ماشین انقدر خراب بود که وقتی اینو به گاراژ بردم
تعمیرکارا گفتن که این سنار نمی ارزه با من شوخی کردن گفتن یه خورده بنزین داری بریزیم رو این آتیشش بزنیم
ولی من تو جواب گفتم من با ابوالفضل شراکت دارم
بالاخره یه ماشینه رو برداشتیم و یه حالی بهش دادیم و بعد هر کس میدید این ماشین رو سوار نمیشد
میگه دست زن و بچه ام رو گرفتم گفتم بریم حرم امام رضا بریم مشهد
هرکی میدید میگفت نکن آخه این ماشین تا همین شهر بغلمون نمیره
تو میخوای با این بری مشهد
گفتم نه این میره میگه از تهران به بابل رفتیم عموی خودم که یه پیرمردی بود اهل عبادت بود اونم برداشتیم
و حرکت کردیم سمت مشهد بعد هرکی میدید میگفت این ماشین به مشهد نمیرسه
اما من گفتم یا ابوالفضل میریم اعتقاد داشتم که این به نام آقا ابوالفضل میره
میره تا مشهد و بین راه رسیدیم یه جایی خوش آب با هوا بود و یه مکانی بود و اینا
به حاج خانم گفتم که همین جا وایسیم سماور روشن کردیم بساط غذا رو پهن کردیم یه دفعه دیدیم یه ماشین بنز مدل بالا از راه رسید
همون کنار ماشین ما پارک کرد چهار نفر از اون ماشین پیاده شدن از اون ماشین بنز مدل بالا
پیاده شدن نشستن پیش ما گفتن که ما فقط میخوایم بپرسیم این ماشین از کجا اومده
این ماشین قراضه از کجا اومده گفتیم از تهران
گفتن چطور از گردنه و کتل امامزاده هاشم که گردنه خیلی وحشتناکیه خطرناکی چجور از اون بالا اومده
ماشین چه جوری از اونجا بالا اومده میگه من تو جوابش گفتم
بالاخره خاطرم جمع بود از آقا ابوالفضل دیگه
گفتم که به مدد آقا ابوالفضل العباس اومده بالا
میگه این جوابو که دادم یه نفر از اون چهار نفر بلند شد
یه فحش به آقا ابوالفضل داد یه بیادبی با آقا ابوالفضل کرد
گفت جمع کن بابا میگه اینو گفتن و چهار نفرشون سوار ماشین بنز شدن و راه افتادند
ما هم گفتیم چی بگیم به این آدم نادون خب چرا توهین میکنی چرا بیادبی میکنی
به آقا ابوالفضل بیادبی میکنه مبگیگه ما هم حالمون گرفته شد بد شد دیگه
خلاصه غذا رو خوردیم و جمع کردیم و سوار ماشین شدیم حرکت کردیم
میگه به خدا قسم یه خورده راه رفتیم یهو چشممون افتاد به یه ماشین بنز چپ کرده
نگاه کردم خوب نگاه کردم دیدم همون ماشینی که یه ساعت پیش اومدن کنار ما
یکیشون برگشت توهین کرد به آقا ابوالفضل
میگه پیاده شدم دیدم سه تاشون سالمن همون یکی که فحش داده بود توهین کرده بود تمسخر کرده بود
جسارت کرده بود دیدم خبری نیست ازش اون سه نفر تا چشمشون به من افتاد از ماشین پیاده شدن
و از همون ماشین چپ شده اومدن پایین و شروع کردن دست و صورت منو بوسیدن هی میگفتن
آقا به منکر ابوالفضل لعنت آقا به منکر ابوالفضل لعنت
آقا هی میگفتن سه تاشون هی دست منو پای منو هی می گفتن به منکر ابوالفضل لعنت
گفتن همون یه نفری که راننده ماشین بود اتومبیل از دستش در رفت
بدون این که چیزی هیچی بدون هیچ علتی یهو ماشین چپ کرد
ما سه تا سالم بودیم اون خبیث مجروح شد و زخمی شد و بردنش بیمارستان
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
آقا این کرامت آقا ، اما برگردیم سراغ ادامه مقتل آقا ابوالفضل العباس
این مقتل آقا واقعا سنگها رو آب میکنه خدا شاهده جگرها رو میخراشه
من تا اینجا رو عرض کردم که آقا ابوالفضل العباس وارد شریعه فرات شد
مشک رو پر آب کرد این مشک رو به کتف راست انداخت
شریعه حالت گودالی از گودالی شریعه آقا ابوالفضل میخواست بالا بیاد
این دیواره شریعه سُره اسب میخواد بیاد بالا هی پاش سر میخوره
اولاً که کار هر کسی نیست از شریعه بخواد به راحتی بیاد بیرون
میگه تو این مدت تو همین مدت که قمر بنی هاشم مشک رو پر کرد سوار اسب شد تا بیاد
این دریای لشکر هجوم آوردم مثل سد آهن راه رو بستن
سلاله طیبین این رو هدف قرار دادن چند تا تیرانداز
۴۰۰۰ تیرانداز بر بدن قمر بنی هاشم همینجوری تیر میباروندن
که وقتی آقا ابوالفضل از شریعه خارج شد مانند قنفذ یعنی جوجه تیغی خارپشت بدن اون حضرت اینطور شد
لا اله الا الله اما آقا ابوالفضل حیدر وار اصلا توجه نکرد نگاه نکرد
به اینکه بدنم چه جوریه الان حالم چه جوریه حیدر وار حمله کرد به اینها
همینطور سر و دست بود که از اینها میپروند بعد دارد که آقا ابوالفضل العباس از نخلستان اومد
این یزید بن ورقاء و نوفل بن ازرق ، خدا جفتشون رو هم لعنت بکنه
از پشت نخل یکیشون سریع اومد بیرون و دست راست آقا ابوالفضل رو قطع کرد
بعد حکیم بن طفیل هم یاری کرد کمک کرد اینجا خیلی عجیبه
خود مورخین نوشتن که قمر بنی هاشم اصلاً تو فکر دست و اینا نبود
تا به محض اینکه دید دست راست افتاده به سرعت مشک رو به دست چپ گرفت
که یه قطره از این آب رو زمین نیفته اینکه مشک رو سریع برداشت به دست چپ و شمشیر رو هم به دست چپ گرفت حمله کرد سمت اینها
هی میگفت والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
چه دست راست جدا شد ز پیکر عباس گریست اهل عرش به حال برادر عباس
شکست پشت رسول از شکسته بازویش خمید قد علی چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم کربلا شب شد سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد
حکیم بن طفیل خدا لعنتش کند از پشت نخله بازم بیرون اومد و دست چپ اون زاده شیر خدا رو از پایین ساعد جدا کرد
قمر بنی هاشم بازم اینجا جالبه مشک رو به دندان گرفت
اصلا تو فکر دست نیست به محض اینکه دید الان دیگه دست نیست
مشک رو به دندان گرفت بعد اینجا دارد پاهاش تو رکاب بود دیگه با رکاب هی میزد به بدن به شکم این اسب
که خودش رو به خیمهگاه حسین علیه السلام برسونه
این اطفال خردسال این طفلان این کودک از زحمت تشنگی نجات بده
بعد هی شروع کرد با خودش شعر خوندن و رجز خواندن
یا نفس لا تخشی من الکفار
ای نفس از کفار نترس
و ابشری برحمه الجبارمع النبی السید المختار
حالا یه شعری است این خطاب به اسب
الا ای پیک معراج سعادت
همایون رفرف اوج سعادت
کنون کز دست من افتاده شمشیر
ز هر سو بسته بر من راه تدبیر
شتابی کن که وقت همت توست
دیگه الان دیگه من نمیتونم کاری کنم ای اسب موقع همت توئه
گذشت از من زمان خدمت توست
خلاصم کن از این انبوه لشکر
رسانم از وفا نزد برادر
سکینه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگی در سوز و تاب است
قمر بنی هاشم تا آب سالم بود با رکاب اسب میخواست هی اسب رو برونه سمت خپلشگر سمت خیمهها
یه مرتبه تیری به مشک اومد که دارد آب به روی خاک
پیکان دیگهای تیر دیگهای اومد بر سینه مبارک آقا ابوالفضل العباس وارد شد
دارد یه ملعونی از قبیله بنی دار این عمودی بر فرق آقا ابوالفضل زد
که آقا ابوالفضل از اسب به روی زمین افتاد نالش بلند شد یا اخا ادرک اخا
برادر برادرت رو دریاب آقا اباعبدالله مثل شهاب صاعقه بر سر آقا ابوالفضل حاضر شد
عباس علیه السلام رو کنار فرات تشنه و در خون آغشته دید هر دو تا دست قطع شده
هر دو تا دست قطع شده بدن پاره پاره وقتی نگاه کرد با آواز بلند امام حسین گریه میکرد هی صدا میزد
الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و انقطاع رجائی
الان پشت حسین شکسته شد رشته تدبیر ز چهارم از هم پاشیده شد
دشمن دیگه بر من چیره شد بعد اینجا دارد آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام بلند بلند فریاد میزد
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله دیدی که فلک به ما چهها کرد
ما را به غم تو مبتلا کرد
کی دست تو را ز تن جدا کرد
عباس جوان برادر من
گفتم که در این جهان فانی
شاید که تو بعد من بمانی
زینب به سوی وطن رسانی
عباس جوان برادر من
در نقل هست عزیزان از جراحات کثیرهای که بر قمر بنی هاشم وارد شده بود
ممکن نشد امام حسین بدن رو حرکت بده تا میخواست بدن رو حرکت بده این بدن از هم میپاشید
بدن رو به حال خودش رها کرد با چشم اشکبار دل داغدار به سمت خیمهها مراجعت کرد
این جمله رو میگم ثوابش برسه به روح همه گذشتگان مخصوصاً سید اکبر عزیزمون
این جانباز امروز سحرگاه به رحمت خدا رفته
سکینه پیش اومد نالش بلند شد
یا ابتا این عمی العباس عموم عباس کجاست
حسین جان حسین جان