بسم الله الرحمن الرحیم
?تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با معجزات نبی مکرم صحبت میکنیم.
یکی از معجزات آقا رسول خدا که مرحوم قطب راوندی رحمت الله علیه ایشون روایت کردند
که یکی از انصار کسانی که در مدینه پیامبر خدا و مردمی که از مکه مهاجرت کردند رو یاری کردند
پناه دادند خب اونهایی که از مکه اومده بودند آواره بودن دیگه
به یک معنا جایی نداشتن که از مکه فرار کرده بودن چون مکه محل مشرکین بود و مثلاً بت پرستها بود و اینها
دشمنان بود گریختند اومدن مدینه جا نداشتن
تو مدینه مردم مدینه اینها رو جا دادن یاری کردند
غذا دادن پناه دادن بخاطر همین اسمشون رو گذاشتن انصار
یکی از انصار یه بزغالهای داشت اینو ذبح کرد به خانمش گفت که
بعضی از این یه قسمتی از این بزغاله رو بپز یه قسمتیشم بریان کن سرخش کن کبابش کن
شاید پیغمبر ما رو مشرف کنه و امشب تو خونه ما افطار کنه
حالا من دعوت میکنم و اینها پیغمبر اکرم بیان تشریف بیارن
بعد به مسجد رفتند این دو تا بچه اینکه باباه که رفت مسجد خبر بده
این دو تا بچه این انصار دیده بودند که بابای بزغاله رو یا مادره داره بزغاله رو ذبح میکنه
بعد از سر بچگی این بچهها به همدیگه گفتن مثلاً این بزرگه به این کوچیکه گفت بیا منم سر تو رو ذبح کنم
بعد مادر که حواسش نبود این با پسر بزرگه رفت مثلاً کارد رو برداشت و اومد شروع کرد برادر کوچیکشو ذبح کردن
این مادره دید جیغ کشید این همین بچه
بچه که داشت ذبح می کرد ترسید
از بالا پشت بوم کجا بود رفت افتاد پایین اونم مرد
یعنی دو تا بچهها مردن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دعوت این مرد رو قبول کرد برای مهمانی
بعد این زن هم چه معرفتی داشت خب حالا داغدار شده دیگه عزادار شده دیگه این مثلاً سریع
جنازه بچهها رو برد توی اتاق قایم کرد و غذاها رو آماده کرد
تو ظرف ریخت تو بشقاب ریخت سفره رو چید و بعد که پیغمبر اکرم تشریف آوردن منزل این انصار
جبرئیل نازل شد گفت یا رسول الله سراغ اون دو تا بچه رو ازش بگیر سراغ بچههاشو بگیر
پیغمبر فرمود که فلانی بچههات کجان گفت که نمیدونم
به مرده گفت گفت بچههات کجان گفت نمیدونم بذار برم از مادرشون بپرسم کجا رفتن
اومد به خانمش گفت گفت که این بچهها رو حاضر کن کجان
گفت نمیدونم مادر هم پیچوند زن هم پیچوند نگفتش
گفت اکر بگیم ممکنه مثلاً پیغمبر ناراحت بشه پیغمبر مهمون ماست من نمیخوام نگفت
اومد مرده اومد پیش پیغمبر گفت یا رسول الله نمیدونم رفتن بیرون حالا برمی گردن
رفتن بازی کنند پیغمبر فرمود نه همین الان حاضر کن بچهها رو همین الان حاضر کن اینجا
این اومد و به خانمش گفت پیغمبر ول نمی کنه میگه باید..
زن هم گفت گفت جنازههاشون اونجاست بابا اومد جنازه این بچهها رو آورد گذاشت جلو پیغمبر اکرم
بعد پیغمبر دستشو به آسمان بلند کرد همین لبهای مبارک که تکون خورد
دارد خدا هر دوی این دو تا بچه رو زنده کرد هر دو رو زنده کرد عمر بسیار بهشون داد عمر بسیار هم داد
به برکت دعای پیامبر اینها زنده شدند . جناب سلمان روایت کرده که این از سلمان فارسی روایت کرده که
نبی مکرم وقتی وارد مدینه شدند اومدن تو خونه ابو ایوب انصاری
تو خونه ابو ایوب انصاری هیچی نبود جز یه بزغاله و یه ساع گندم
این ابو ایوب انصاری به احترام پیغمبر گفت مهمان پیغمبر اکرمه
سریع بزغاله رو ذبح کرد بریان کرد و گندم رو هم برداشت آرد کرد و بعد نون پخت
اینا رو آورد گذاشت جلو آقا رسول خدا پیغمبر فرمود که ابو ایوب مردمم بگو بیان
حالا یه بزغاله و یه خورده نون گفت آقا برم به مردم بگم
پیغمبر فرمود بگو به همه مردم بیان ابو ایوب اومد فریاد زد گفت مردم هر کسی گرسنه است پیغمبر گفته بیاد این خونه من
همین طور دسته دسته اومدن سمت خونه ابو ایوب انصاری
حالا یه خورده غذا دیگه بعد به معجزه آره این کلام پیغمبر نگاه پیغمبر معجزه پیغمبر
همه خوردن و سیر شدن بعد طعام کم نمیشد گروه بعدی میومدن میخوردن
دیگه مثلاً آخرین نفری که خورد فقط استخوانهای این بزغاله موند هیچی دیگه نمونده بود از این بزغاله جز استخوانها
پیغمبر فرمود استخوانهای این بزغاله رو جمع کن
یه خورده تو اون بشقاب بود یه خورده تو این بشقاب بود
استخوانها رو جمع کرد گفت آقا چیکار کنم پیغمبر فرمود بریز تو پوست بزغاله بریز تو پوست بزغاله
پیغمبر دعا کرد فرمود بلند شو ای بزغاله یهو دید به معجزه نبی مکرم بزغاله عین اول صحیح زنده شد بلند شد
بلند شد و مردم که وقتی دیدن بزغاله زنده شد فریاد میزدند
میگفتند که اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله
ببینید که جناب عیسی مسیح مرده زنده میکرد این باتر از مرده است
این بالاتره مرده یه گوشتی تو تنش بود یه گوشتی بود سالم بود ولی این استخوان ها قاطی پاتی
گوشتی نیستش که به این میگن خلقت
خداست خدا زنده میکنه منتها خب به دست نبی مکرمش
خب یه مورد دیگه رو هم بگیم شیخ طبرسی و قطب راوندی و همینطور عده ی دیگه ای نقل کردن
ابو براء که او رو میگفت از ملایب الاسنه است خیلی شجاع بوده و خیلی قوی بوده و از بزرگان عرب هم شمرده میشده
این ابوبراء به مرض استسقا مبتلا شد یعنی آب میخورد سیر نمیشد بازم تشنش بود
لبیدی ابن ربیعه به خدمت آقا رسول خدا میرسه از طرف همین ابوبرا
با دو تا اسب و چند تا شتر حضرت این اسباب و شترها رو رد میکنه
میفرماید که من هدیه مشرک رو قبول نمیکنم
چون از مشرک بوده ولی خب هدیه فرستاده بوده
لبیدی گفتش که گمان نمی کردم که کسی از عرب هدیه ابو برا رو رد کنه
حضرت فرمود که اگر من هدیه یه مشرکی رو قبول میکردم البته از او رد نمیکردم
بعد لبید گفت که یا رسول الله یه مرضی تو شکم ابوبرا هستش
از تو هم خواسته التماس دعا گفته که مثلاً شفا پیدا کنه
حضرت یه خورده خاک رو از رو زمین برداشت بعد آب دهانشو انداخت تو این خاکه قاطی کرد
قاطی کرد و بعد این خاکه فرمود اینو داد به لبید فرمود اینو ببر بده به ابوبرا
بگو که بریز داخل آب قاطیش کن بخور لبید گفتش که من ذهنم اومد پیغمبر
مارو داره مسخره میکنه آخه آب دهنشو ریخته تو خاک
بعد میگه اینو ببر مثل شکر بریز تو آب بده بخوره
میگه خب اینو آوردیم و دادیم به ابو براء گفتیم پیغمبر اینو داده گفته قاطی کن
ابورام همین کارو کرد حالا اعتقاد داشت چی بود و اینا این کارو کرد
ریخت تو آب قاطی کرد خورد میگه درجا شفا گرفت در جا شفا گرفت
انگار هیچ وقت به این مرض مبتلا نبوده این هم یکی از معجزات نبی
بله آب دهنشون شفا بوده دستشون شفا بوده پاشون قدمشون شفا بوده
انشالله امروز هم یه نگاهی آقا رسول خدا و همه ما بکنه
خب خوشحالیم الحمدالله الحمدلله و ما رمیت اذ رمیت و لاکن الله رمی
یا رسول الله تو نبودی اون هنگامی که پرت کردی پرتاب کردی ما بودیم که پرتاب کردیم
خدا بود که پرتاب کرد اون هنگامی که تو پرت کردی تو نبودی که پرتاب کردی خدا بود پرتاب کرد
اینکه الان ما میبینیم الحمدالله اسرائیل سیلی محکمی خورده این خدا زد تو صورتش
اینو توجه کنید اینطور نباشه که باد به قبقبه بندازیم
همون فرمایش امام خمینی عزیزمونه که فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد
بله اسرائیل اگه الان سیلی خورد تو صورتش خدا زد و این لطف خداست این اراده خداست این وعده خداست
که ایشالله مستکبرین ظالمین به سزای عملشون خواهند رسید
و ما هم خوشحالیم از خوشحالی مردم غزه خوشحالیم از خوشحالی مردم فلسطین
خوشحالیم از خوشحالی مردم یمن وقتی میبینیم مردم غزه چطور شادی کردند پایکوبی کردن جشن گرفتن
واقعاً ما هم در پوست خودمون نمیگنجیدیم
الحمدلله داره این حرفا الحمدالله داره این اتفاق
خب اینکه همه موشکها به هدف اصابت میکنند و این گنبدهای آهنین شون کار نمیکنه این حال الطاف بزرگ خداست
خب یه جمله هم ذکر مصیبت کنیم عرض روضه کنیم
روز چهارشنبه است من از امام جواد براتون میخونم
شاید بعضیاتون یا بعضیا که صدای ما رو میشنون یه درگیری مالی داشته باشند دغدغه مالی داشته باشند
بزرگان ما فرمودند در امور دنیایی توسل به امام جواد علیه السلام بسیار بسیار مجرب
حالا خود اهل بیت هم من اینطور شنیدم حاج آقا مرتضی تهرانی خدا رحمت کنه اینطور میفرمودند که
خود اهل بیت هم تو بعضی از مسائل دنیایی توجه به امام جواد میکردند
با اینکه خودشون امامنا توجه به امام جواد میکردند
امروز هم شما توجه به امام جواد کنید اون آقایی که جوونترین امام ما بود هنگام شهادت کم سنترین امام بود
۲۵ سال بیشتر نداشت یه جوان ۲۵ ساله تو حجره دربسته هی صدا میزد
جگرم میسوزه یه قطره آب به من بدید زن ملعونه خب درهای حجره رو محکم کرده بود
به کنیزا گفته بود بیاید به غلاماش گفته بود بیاید هلهله کنید پایکوبی کنید
مثلاً سر و صدا کنید که نمیخوام صدای جواد امام رضا به گوش کسی برسه
امام جواد علیه السلام تو حجره دربسته جان داد
بدن مبارک امام جواد رو بردن بالا پشت بوم
خدا رحمت کنه شهید مطهری رو خدا رحمت کنه آقا مرتضی
این بزرگواران نقل میکردند بدن امام جوادو برد بالا پشت بوم
برای اینکه بدن زیر آفتاب بمونه بو بگیره اما مردم دیدن بوی خوشی میاد
از مشک خوشبوتر مردم دیدن کبوترها بالا پشت بوم کبوتر بالهاشون هم دادن سایه انداختن
رفتم ببینن چه خبره دیدن بدن امام جواد تازه اما یه جمله بگیم
لا یومک یومک یا اباعبدالله
صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
بنی اسد سایهبان درست کردن به رباب گفتن رباب
تو هر روز میای زیر این آفتاب میشینی برا پسر پیغمبر گریه میکنی
ما از تو خواهش میکنیم بیا زیر این سایه بان بشین گریتو بکن
دارد این خانوم با معرفت جواب بنی اسد رو اینطور داد
گفت چگونه بیام زیر سایه بان در حالی که خودم با چشم خودم دیدم
بدن پسر فاطمه روی خاک گرم کربلا زیر آفتاب رها شد
حسین جان حسین جان