حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با پیامبر خدا صحبت می‌کنیم تاریخ حالا زندگانی آقا رسول خدا رو به صورت مختصر داریم خدمت عزیزان عرض می‌کنیم.

آخرین مطلب که عرض کردیم ازدواج آقا رسول خدا بود با خانم خدیجه کبری سلام الله علیها

که بهترین و بالاترین زن آقا رسول خدا هستش بین حالا این ازدواج‌هایی که حضرت داشتند

در اتفاق بعدی که می‌تونیم بهش اشاره بکنیم در سال ۶ هزار و ۱۹۳ از هبوط حضرت آدم

۳۰ سال از ولادت آقا رسول خدا گذشته بود که ولادت با سعادت آقا مومنین واقع شد

یعنی پیامبر ۳۰ سالش بود مولا علی علیه السلام به دنیا اومد در خانه خدا

که حالا یه قصه عجیبی داره که تو باب امیرالمومنین بهش اشاره می‌کنیم

و خیلی عجیب بوده ولادت امیرالمومنین و آقا رسول خدا چقدر خوشحال شد

و وقتی که به دنیا آمد فاطمه بنت اسد بعد این کودک رو بغل گرفت

و اومد وقتی به آقا رسول خدا رسید دارد که حضرت از بغل مادر پرید تو بغل آقا رسول خدا

و تو آغوش آقا رسول خدا چشم باز کرد پیغمبر فرمود اقرا بخوان

مولا علی علیه السلام فرمود که چه بخوانم چه بخوانم

انجیل تورات زبور قرآن کدومو بخونم هنوز قرآن نازل نشده‌ها

ببینید صورت ظاهریش تو این دنیا هنوز نیومده قرآن

هست قرآن هست سر جاشه منتها هنوز نازل نشده

که بعد پیغمبر فرمود بخوان قرآن بخوان که بعد مولا علی علیه السلام چندین آیه از سوره مومنون رو قرائت کردن

به هر حال ۵ سال بعدش یعنی پیغمبر ۳۵ سالشون بود که طایفه قریش اومدن کعبه رو خراب کردن

از نو بنا کردن این اتفاق هم افتاده حضرت ۳۵ سالشون بوده کعبه رو خراب کردن از نو ساختن

و طول و عرض خونه رو اضافه کردن دیوارها رو یه خورده بلندتر کردن

مثل همینی که الان هستش شاید الان شما گفتید من به ذهنم اومدا شایدم اینا دیدم شکاف هست

اومدن ترمیمش کنن خرابش کنن از نو درستش کنن اون شکاف از بین بره

ولی خب به اذن الهی به امر الهی شکافه سر جاش هست با اینکه چندین بار خراب کردن از نو ساختن

چون اینا خیلی حسادت و کینه کردن نسبت به امیرالمومنین که اصلا چشم هاشون از حدقه داشت میزد بیرون

اینجا هم تو ۳۵ سالگی نبی مکرمم بازم این اتفاق افتاده

که خانه کعبه تخریب شده از نو ساخته شده در سال ۶ هزار و ۲۰۳ یعنی سن ۴۰ سالگی

۲۷ رجب که ایام نوروزم واقع شده ۲۷ رجب آقا رسول خدا مبعوث شدن به رسالت

طبق روایت امام حسن عسکری علیه السلام ،حالا اون چیزهایی که اهل تسنن میگن ما قبول نداریم

اهل تسنن از عایشه نقل می‌کنند خیلی جور در نمیاد خیلی درست در نمیاد

منتها اینی که امام حسن عسکری علیه السلام می‌فرماید

تو ۴۰ سالگی آقا رسول خدا به رسالت مبعوث شد حق تعالی دل پیغمبر رو بهترین دل‌ها

و خاشع‌ترین دل‌ها دید مطیع‌تر و بزرگتر از همه دل‌ها دید

بعد دیده این حضرت رو نور دیگه‌ای داد و امر کرد که درهای آسمان باز بشه

فوج فوج از ملائکه‌ها به زمین اومدن بعد پیغمبر نظر می‌کرد این‌ها رو می‌دید همه این ملائکه‌ها رو می‌دید

و خداوند رحمت خودش رو از ساق عرش تا سر اون حضرت متصل کرد

بعد جبرئیل فرود اومد اطراف آسمان و زمین رو فرو گرفت بازوی پیغمبر رو گرفت حرکت داد گفت یا محمد اقراء

پیغمبر فرمودند که ما اقرء یعنی چه چیز بخوانم چه چیز بخوانم

نگفت نمی‌دانم بلد نیستم امیرالمومنین که تازه به دنیا اومده بود گفت چی بخونم و قرآن خوند

حالا پیغمبری که ۴۰ سالشه اشرف کائنات سید مرسلین بگه من بلد نیستم بخونم

ببینید کتاب منتهی الآمال آشیخ عباس قمی هم آورده که

پیغمبر فرمود چه بخوانم تو دوست داری چی بخونم برات

امی یعنی اینکه هرچی داره از مادر داره اینجوری نیست که بدنیا اومده باشه یادگرفته باشه

از مادر که به دنیا اومد همه چی رو داشت خدا بهش داده بود همه سواد رو داشت

فرمود چه بخوانم گفت اقرا بسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق

که خدا حفظ کنه آقای رجبی دوانی رو که تلویزیونم میاد صحبت می‌کنه

یه بار ایشون می‌فرمود جبرئیل گفت بخوان به اسم پروردگارت

یعنی بگو بسم الله الرحمن الرحیم آغاز رسالت با بسم الله الرحمن الرحیم بود

که پیغمبر کارشو با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد

گفت بخوان به نام پروردگارت بسم الله بگو که پیغمبر بسم الله گفت و وحی‌های خدا رسید

به روایت دیگه پس دوباره جبرئیل با ۷۰ هزار ملک و میکائیل با ۷۰ هزار ملک نازل شدند

کرسی عزت و کرامت برای اون حضرت آوردند تاج نبوت بر سر اون سلطان سریر گذاشتند

لوای حمد رو به دستش دادند گفتند بر این کرسی بالا برو و خداوند خودت رو حمد کن

به روایت دیگه اون کرسی از یاقوت سرخ بود پایه‌های اون از زبرجد بود

پایه‌ای از مروارید بود ملائکه بالا رفتند و اون حضرت از کوه نظر کرد بر هر درخت و گیاه و سنگ که عبور می‌کرد

اون حضرت رو سجده می‌کردند و به زبان فصیح می‌گفتند السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله

وقتی از غار حرا که اومد بیرون دید همه خلقت دارن به او تعظیم می‌کنند و به او میگن السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله

وقتی داخل خانه خدیجه شد از شعاع خورشید جمالش خانه منور شد

وقتی وارد شد تمام خونه پر از نور شد خدیجه گفت که یا محمد این چه نوریه که من در تو مشاهده می‌کنم

باید نوربین باشی تا ببینی و الا کار هر کسی نیست که این نور رو ببینه

خیلیای دیگه هم از کنار بقیه هم رد شده اونا ندیدن ولی خدیجه سلام الله علیها نوربینه که این نور رو می‌بینه

گفت که این چه نوریه که در تو مشاهده می‌کنم یا رسول الله

پیغمبر فرمود این نور نور نبوته بگو لا اله الا الله محمد رسول الله

حالا جالب اینجاست ببین این خانم چقدر با معرفته گفت یا رسول الله

سال‌هاست من پیغمبری تو رو می‌دونم من پیغمبری تو رو امروز نفهمیدم سال‌هاست که می‌دونم

پس شهادت گفت و به اون حضرت ایمان آورد حالا اینجا دارد که من نقل دیگشم دیدم شیخ عباس نیاورده ولی نقل دیگشم دیدم

که پیغمبر به جبرئیل گفت ای خدیجه ایمان تو کامل نمی‌شه مگر اینکه شهادت سوم رو هم بدی

گفت که شهادت سوم چیست گفت اینکه بگی اشهد ان علی ولی الله

پیغمبر به حضرت خدیجه گفت که ایمان تو کامل نمی‌شه مگر اینکه به برادرم علی هم شهادت بدی که او ولی خداست او حجت خداست

که شهادت داد اولین کسی که شهادت داده به ولایت مولا علی علیه السلام حضرت خدیجه سلام الله علیهاست

بعد شهادت داد و حضرت فرمود ای خدیجه من سرمایی در خودم می‌یابم یه لباسی بیار

یه جامعی بیار بر من بپوشون دارد که دارد حضرت خدیجه عبایی آورد انداخت رو دوش پیغمبر

چون پیغمبر احساس سرما می‌کرد از جانب حق تعالی رسید که یا ایها المدثر قم

ای جامه به خود پیچیده قم یعنی برخیز و فانذر بلند شو برو مردمو بترسون

بترسون از عذاب خدا فانذر ربک فکبر و پروردگار خودت رو تکبیر بگو

و به بزرگی یاد کن پیغمبر بلند شد انگشت در گوش خودش گذاشت صدا زد الله اکبر الله اکبر

بعد صدای این الله اکبر پیغمبر به همه موجودات عالم رسید و همه موجودات عالم موافق پیغمبر گفتند الله اکبر الله اکبر

خب سه سال هم آقا رسول به خدا دعوت داشتن مردم رو منتها دعوت پنهانی به صورت پنهانی دعوت کردند

حالا دیگه یه عده‌ای اومدن دور آقا رسول خدا به آقا رسول خدا ایمان آوردن

تا اینکه جبرئیل دوباره نازل شد فستع بما تومر

آشکارا کن و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین

که ما تو رو نگهت می‌داریم ما تو رو از مسخره کننده‌ها و این‌ها حفظت می‌کنیم

امر کن دعوت رو آشکارا کن پیغمبر به کوه صفا بالا رفت مردم رو انذار کرد

بعد شروع کرد دعوت کرد مردم رو به دین مبین که حالا دیگه آیات رو خوندن و از این حرفا …

انشالله حالا بقیه مطلب رو یه جلسه دیگه عرض بکنیم روز دوشنبه است به ذهنم اومد که چند وقته ما در خونه امام حسن مجتبی نرفتیم

خیلی وقته بی‌معرفت شدیم نسبت به کریم اهل بیت

یه عرض ادب کنیم محضر آقا امام حسن یه ادبی کنیم نسبت به امام حسن مجتبی علیه السلام

خیلی آقا پیغمبر فرمود هر چشمی برا حسنم گریه کنه روز قیامت کور و گریان محشور نمی‌شه

بعد پیغمبر فرمود ماهیای دریا برای غریبی حسنم گریه می‌کنند

مرغان آسمان برا غریبی حسنم گریه می‌کنند شما هم بیاید هم نوا بشید با همه این عالم خلقت که پیغمبر می فرمایند اینطور

به چشمانمون التماس کنیم برا غریب مدینه امام حسن مجتبی امروز یه قطره اشک بباره

فرمود حسین جان از همه سزاوارتر به اینکه کنار پیغمبر دفن بشه منم

اما اگر حسین جان دیدی اون زن اومد نذاشت بدن من اونجا دفن بشه

من هیچ ادعایی ندارم راضی نیستم پای جنازم خون ریخته بشه

بدن من رو ببر بر بقیع کنار قبر عموم عباس کنار قبر فاطمه بنت اسد اونجا دفن بکن

آقا اباعبدالله بدن رو داخل تابوت گذاشت کفن کرده غسل دادن کفن کردن داخل تابوت گذاشتن

یه تشییع جنازه بنی هاشمی راه انداختند آوردن نزدیک قبر پیغمبر دفن بکنن

اون زنه اومد گفت نمی‌ذارم اینجا بدن حسن دفن بشه

بعد هی بگو مگو کرد و محمد حنفیه جواب داد و بعد به هم ریخت

گفتش که بنی مروان شما کجایید چرا اینجوری وایسادید و بنی هاشم هرچی دلشون می‌خواد به من میگن

یه مرتبه تیراندازها از بالای پشت بوم ظاهر شدن تیرهاشون تو چله کمان یه بدن بی جان رو هدف قرار دادند

اینجا دارد انقدر تیر به اون بدن نازنین زدند بدن رو با تابوت دوختند

خدا رحمت کنه مرحوم کافی رو آقا ابوالفضل دست به شمشیر برد

آقا امام حسین گفت ابوالفضل شمشیرتو غلاف کن وصیت برادرم حسن

که راضی نیست پای جنازه خون ریخته بشه این بدن رو آوردن کنار قبرستان بقیع

اونجا دیگه آروم آروم دونه دونه تیرها رو خارج کردم بدن رو تو قبر گذاشتند

اینجا دارد دیگه حالا امام حسین فرمود هیچ غارت زده‌ای مثل من نیست

فرمود من برادری از دست دادم مثل حسن به خدا قسم دیگه تا آخر عمرم عطر نمی‌زنم به خودم

به خدا قسم دیگه هیچ وقت محاسنم رو خضاب نمی‌کنم موی سرم رو خضاب نمی‌کنم

اما عزیزان رفقا می‌دونید کی خضاب شد این محاسن

اون ساعتی که تیر به گلوی علی اصغر خورد اون ساعت ابی عبدالله تمام صورتش خون شد محاسنش خضاب شد

صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

یه مرتبه دید علی داره دست و پا می‌زنه

لا اله الا الله

دستشو زیر گلوی علی برد خون‌ها را به آسمان پاشید

یه مرتبه هاتفی صدا زد حسین جان رهاش کن

بچه رو به ما بسپار اینجا دارد ابی عبدالله دیگه خون‌ها رو به آسمان نمی‌پاشید

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *