حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

?توحید مفضل

✨️جلسه هفتاد و یکم

 

●نثار آقا امام زمان علیه السلام صلواتی بفرستید.

امام صادق علیه السلام می‌فرماید که :

تفکر کن ای مفضل ، در مقادیر لیل و نهار.

تو این اندازه شب و روز فکر کن ، ببین شب چند ساعته ، روز چند ساعته ،

رو اینا فکر کن ، واقعا عجیبه.

که چگونه بر وفق مصلحت عباد تقدیر گشته ، اندازه این روز ، اندازه این شب به اندازه موافق مصلحت بندگان خداست.

یعنی تو چقدر نیاز داری به همون اندازه است ،نه کمتر نه بیشتر.

در اکثر ماموره‌ها نهایتش ، یعنی بیشتر آبادی ها ، نهایتش از ۱۵ ساعت بیشتر نیست .

اگر مقدار روز ۱۰۰ ساعت ، اگر شما حساب کن ۱۰۰ ساعت بود ،

یا ۲۰۰ ساعت می‌شد مثلاً ما امروز صبح آفتاب طلوع می‌کرد ،

خب ۱۰۰ ساعت در نور خورشید بودیم یا ۲۰۰ ساعت ، اینو امام صادق می‌فرماید.

اگر مقدار روز ۱۰۰ ساعت یا ۲۰۰ ساعت می‌شد ،

هرآینه هرچه بر روی زمین است از حیوانات و نباتات هلاک می‌شدند.

اما حیوانات به جهت آنکه در این مدت طویل قرار نمی‌گرفتند و ساکن نمی‌شدند ،

طاقت نمی آوردن تو این مدت طولانی.

و این گیاه، شما دیدی دیگه آفتاب یه خورده بیشتر می خوره این گل رو اصلا بندازش دور ..

سبزی یه خورده تو آفتاب بمونه پلاس میشه.

اما حیوانات به جهت آنکه در این مدت طویل قرار نمی‌گرفتند و ساکن نمی‌شدند ،

و چهارپایان در روز به این درازی مشغول چرا می‌گردیدند ،

و آدمیان در تمام این مدت مشغول عمل و حرکت می‌شدند.

خب معلوم است که این‌ها باعث هلاک می‌شدند ، این همه ساعت زیاد طرف یهو می‌دیدی پنچر می‌شد ،

و اما نباتات از چه جهت ، از حرارت آفتاب در این زمان طویل خشک می شد و می سوخت.

و همچنین شب اگر ۱۰۰ ساعت یا ۲۰۰ ساعت ممتد می‌شد ،

هی می خوابیدی پا می شدی می دیدی هنوز هوا تاریکه ،

۱۰۰ ساعت یا ۲۰۰ ساعت ممتد میشد ، حیوانات در این مدت از حرکت باز می‌ماندن.

این حیوان باید بلند شه کار کنه ، و طلب معاش نمی‌توانستند کرد.

و از گرسنگی هلاک می شدند. و حرارت طبیعی یه نباتاتم کم میشد.

نباتاتم باید یه حرارت داشته باشند ، و فاسد و متعفن می شدن ،

چنانچه بعضی گیاهان اگر در مکانی بروید که آفتاب بر آن نتابد ،

هر آینه فاسد می شود ، خب پس این شب و روز، این ساعتش اندازه‌اش موافق مصلحت بندگان خداست .

و لذا آدم باید هر شب که پا میشه ، هر روز که وارد روز می‌شه ،

این طلوع آفتاب غروب آفتاب یه سری دعاها وارد شده آدم با توجه این دعاها رو بخونه.

از خدای متعال طلب استغفار کنه طلب رحمت بکنه ، بگه خدایی که منو وارد روز کردی ،

ای خدایی که شب رو میاری برای من ،

یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل

شبو میاره تو روز ، روز و میاره تو شب اینا قدرت حق تعالی ست ، و لذا ماها اکثراً هم غافلیما .

یه وقتی امام صادق علیه السلام تو مکه بودند بعد حاجی هم زیاد بود ،

لبیک اللهم لبیک …

اون یه شوری داره دیگه ، خب اونجا همه داد می زنن لبیک …

و آدمی که تو اونجا قرار می‌گیره بعد یهو مثلا جو زده میشه ،

اینم داد می زنه لبیک ..

این اصحاب امام صادق به آقا گفتش که آقا به به ببین چقدر حاجی ،

امام صادق فرمودند از این دو تا انگشت من نگاه کن ببین چی می بینی ،

میگه وقتی نگاه کرد ، دید تو این همه حاجی دو سه تا آدمن ،

دو سه تا آدمه بقیه چین ، آقا فرمود،:

ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج

چقدر ناله کن هست و چقدر حاجی است چقدر زیاده ناله کن و چقدر کمه حاجی.

حالا اونی که صبح پا شه که واقعاً این خورشیدو ببینه داره طلوع می‌کنه

غروب ببینه آفتاب غروب می کنه ، یاد کنه خدای متعال رو.

درست حسابی کمه ، ایشالا که ماها زندگیمون غافلانه نباشه .

صل الله علیک یا اباعبدالله

یه جمله عرض مصیبت امروز صبح دلاتونو ببرم در خانه سه ساله ابی عبدالله

این نازدانه امام حسین خیلی مهمان نوازه

الانم من و شماها در خانه‌اش هستیم رقیه خانم یه مهمان نوازی کن برا ما

شما سفارش ما رو به پدر بزرگوارتون بکنید این دختر وقتی که سر بابا رو دید

دیگه معطل نکرد خب هرچی داشت خرج کرد

خوبه صاحب خونه اینجوری باشه ها میزبان اینطور باشه ها

هرچی که داره در طبق اخلاص بزاره

رقیه یه جان داشت اون رو جانش رو در طبق اخلاص گذاشت

گفت حالا که بابا آمدی دیگه تنها نرو

من رو هم با خودت ببر

این دختر می‌خواست آقا مجتبی می فرمود

حاج آقا مجتبی تهرانی می فرمود وقتی اومد سر بابا رو بغل بگیره

خب این باید سر رو بلند کنه بزاره تو دامن دیگه

همین که دستشو آورد جلو سر رو بلند کنه خب سر هم سنگینه

خواست بلند کنه دید نمی تونه جون نداره

جون بلند کردن سر رو نداره

و لذا ایشون می فرمود سر رو آورد کنار بازو هاش چسبوند به سینه‌اش

از بازوهاش کمک گرفت این سر رو بلند کرد گذاشت تو دامنش

همچنین که نگاه به بابا کرد دید وضع بابا از خودش بدتره

می‌خواست بگه پاهام می‌خواست بگه لباسم می خواست بگه ببین لباسم چه شده پاره پاره شده

اما دید که وضع بابا یه جور دیگه س

صدا زد بابا کی رگهای گردنتو بریده

بابا کی محاسنتو به خون سرت خضاب کرده

فوضعت فمها علی فمه

لبها رو گذاشت رو لبهای بابا شروع کرد به بوسیدن این لب‌هایی که چوب خورده

این لب‌هایی که سنگ خورده

یه وقت دیدن سر از یه طرف افتاد

نازدانه ابی عبدالله هم از یه طرف

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *