بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از اینکه پیامبر برگشت از غدیر دو ماه بیشتر عمر نکرد این دو ماه خیلی هم سخت گذشت امیرالمومنین را میدید.. تا مولا را میدید می نشست روی زمین سر امیرالمومنین را میگرفت روی سینهاش میچسبوند شروع می کرد به گریه کردن برای ظلمی که برای امیرالمومنین می شد گریه می کردند اشک میریختند پیغمبر گریه میکرد اشک میریخت این دو ماه که تموم شد پیغمبر از دنیا رفت میدونید چه بلایی سر اهل بیت آوردند چه بلای عظمایی که وقتی خانم زینب کبری وارد گودال قتلگاه شد. گفت: ای کشته شده روز دوشنبه? امام حسین روز جمعه شهید شده بود چرا خانم فرمود دوشنبه ؟
به خاطر اینکه دوشنبه پیغمبر از دنیا رفت یعنی اون روزی که پیامبر از دنیا رفت و در خانه فاطمه زهرا را آتش زدند امام حسین هم شهید شد.. خیلی سخت بود امیرالمومنینی که درِ خیبر را گرفت با یک دست از جا کَند
تمام قلعه لرزید جوری که این اسباب و اثاثیه که بر روی دیوار بود همه فروریخت صفیه ؛یکی از این تابلوها افتاده بر روی صورتش خراش برداشته بود پیامبر فرمود: این خراش چیه؟ این زخم روی صورتت هست چیه؟ فرمود یا رسول الله علی درِ خیبر را کَند به خدا قسم انگار زلزله ۸ ریشتری اومد دیدم تمام این قلعه داره میلرزه تمام این اسباب و وسایلی که روی دیوار بودو نصب بود همه ریخت که یکی از اینها به صورت من خورد و این زخم جای آن هست حالا مولاعلی که با یک دست درِ خیبر را کَند به خدا قسم با یک انگشت میتونه کُره زمین را بر داره !!میتونه خورشید رو بچرخونه!! نمیخواستم بگم ولی باید گفت…. یه وقتی جبرئیل گفت من هیچ گاه احساس خستگی و عجز نکردم فقط یک جا !!!آن هم جایی بود که علی علیه السلام می خواست ضربه شمشیر را بزنه به عمر بن عبدود خدا به من خطاب کرد یا جبرئیل برو ادامه شمشیر علی را بگیر اگر نوک شمشیر به زمین اصابت بکنه زمین دوشقه میشه اهالی زمین از بین میروند.. بعضیا فکر میکنند اینها افسانه است به والله اینها افسانه نیست اصلاً تمام عالم تحت تدبیر امیرالمومنین است به خاطر آنهاست که داره بارون میاد به خاطر اون هاست که زمین داره میچرخه به خاطر اونهاست آسمون هست وگرنه آسمان فرو میریزه زمین به آسمان میره….میره تو خورشید فرمود برو ادامه شمشیر را بگیر چون در آن مقام ضربه ای که او میزند ضربه اش به زمین اصابت کند زمین در شقه میشه اهالی زمین نابود میشن برو ادامه اش را بگیر گفت وقتی عذاب قوم لوط آمده بود خداوند به من امر فرموده بود که اینها را ببرم عذاب کنم تمام شهر را که بلند کردم احساس خستگی نکردم فریاد ناله مردم را میشنیدم احساس خستگی نکردم اما آنجا وقتی آمدم بازوان علی را بگیرم تا ادامه شمشیر را نگذارم به زمین بزند نتوانستم میکائیل به کمک من آمد