بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره۲۷۰
●قال (علیه السلام ) :اکبَر العِیب أَن تَعیِب مَا فیِک مِثله
حضرت امیر که جان عالم به فداش میفرماید: بزرگترین عیب اون است که آنچه خود داری برای دیگران عیب بشماری.
مثلاً من خودم یه عیب و ایرادی دارم ، خودم هم اینو میدونم .
مثلاً کسی رو میبینم که همون عیب رو داره و تا میبینمش شروع میکنم میگم ،
تو آدم فلانی هستی فلانی هستی…
این الان بزرگترین عیب ، چون اون عیبی رو که تو خودتم داری نمیبینی و میای برای دیگران عیب جویی میکنی.
خیلیا عیب دارن و ندید میگیرن و گاهی هم ممکنه به اون عیبشون افتخار هم بکنن.
تا موقعی هم که یه کسی رو میبینن که همون عیب رو داره زبونشون وا میشه ،
و شروع میکنن به نکوهش کردن، چنین اشخاصی دچار تناقض آشکار هستند.
در عین واحد یه چیز رو هم خوب میدونن هم بد میدونند.
در خودشون خوب میبینند ولی در دیگران بد میبینند.
این نشانه انحطاط فکری شخصه.
حضرت امیر در حکمت ۳۴۹ چنین کسی رو احمق میدونه. خب قابل توجه اینه که انسان بر اثر حب ذات ،
یعنی اینکه ما خودمون رو دوست داریم گاهی اوقات عیب خودمون رو هیچ وقت نمیبینیم ،
و یا اگر هم ببینیم کوچیک میشمریم. و گاهی هم بر اثر رقابت عیوب دیگران رو خیلی بزرگ میشماریم.
ریز ریز عیوب را بزرگ میکنیم. این سبب میشه که از عیب خودمون غافل بشیم و بیفتیم دنبال عیب جویی دیگران.
که این خیلی خطرناکه و آدم را از سیر و سلوک و رفتن به خدا باز میداره.
یه قصهای حضرت عیسی مسیح داره که جالبه حضرت عیسی مسیح فرمودند :
به حواریونش که شما اگه ببینید یه بابایی اونجا خوابیده باد زده لباسش رو برده اون طرف و ناپیداش پیدا شده ،
شما چیکار میکنید؟ اونا گفتن که جناب عیسی مسیح این چه حرفیه خب معلومه میریم لباسش رو درست میکنیم ،
یه سنگم میذاریم رو لباسش که دوباره این اتفاق نیفته. جناب عیسی مسیح گفتن نه شما لباسش رو درست نمیکنید ،
بلکه میرید لباسشو یه کمم میدید اونورتر بعد چهار نفر هم صدا میکنید و میگید بیاید.
مردم گفتن که جناب عیسی یعنی ما اینطوری هستیم. فرمود بله شما هم از این بدترید.
بدبختی اینجاست که خیلی وقتا خودمون همون عیبها رو داریم، اینا امتحانه.
هم برای بنده هم برای دیگری. اینجا خدا میخواد ببینه که من چیکار میکنم.
آدم باید ستار باشه و عیبها رو بپوشونه. خان مروی آدم بزرگی بود تو افغانستان.
همیشه تو افغانستان یه اتفاقایی میافته یه سریا زمین میخورن و میافتن ،
یه سریا بزرگ میشن. این آقا آدم بزرگی بود ولی بدبخت و بیچاره شد در خونه هر کسی میرفت همه بهش میگفتن برو،
رفت هندوستان و اونجا یه مختصر کمکی بهش کردن و دیگه بهش گفتن نیا.
بلند شد اومد تهران حدود ۲۰۰ و خوردهای سال پیش. بعد اینجا متعهد شد و معروف شد ،
بعد حکومت بهش کارهای بزرگ داد و دوباره پولدار شد.
اومد حوزه علمیه ساخت ، حوزه علمیه مروی. بعد عبا مینداخت رو دوششو میومد کنار طلبهها.
اومدن بهش گفتن که یکی از طلبهها مسکرات مصرف میکنه و اون گفت پیگیری میکنم.
یه روز اومد و گفت میخوام از حجرهها بازدید و بررسی کنم.
طلبه رفت و اونو قایم کرد پشت کتاباشو ،
شروع کرد به پرسیدن و چی میخونی و چیکار میکنی و پیش کی درس میخونی و اینا..
تا رسید به حجره اون شخص. شروع کرد ازش پرسیدن و که کجا درس میخونی پیش کی درس میخونی ؟
این کتاب کیه اینا کتابا رو همینجوری پرسید تا رسید به اون چیز.
گفتیم چه کتابیه گفت این کتاب ستارالعیوب تا اینو گفت دستشو برداشت و گفت خوب کتابیه اینو خیلی بخون.
کتابو رها کرد و اومد بیرون بالاخره آدم باید بپوشونه عیبو دیگه.
چرا عیب دخترت رو میپوشونی پسرتو میپوشونی ؟
ولی عیب همسایه رو جار میزنی. عیب کسی رو که یه بار بهت زخم زبان زد هم میپوشونی یا بهت تهمت زده بود رو هم میپوشونی؟
هنر اینه که عیب دشمنت رو بپوشونی. دشمن منظورمون اسرائیل نیستا ،
دشمن منظورمون اینه که کسی که حالا یه اشتباهی که در حق تو کرده.
صلی الله علیک یا اباعبدالله
روز جمعه و روز امام زمان هستش
امام زمان به روضه عموش ابوالفضل یه عنایتی داره. امروز دلهاتونو میبرم در خانه قمر منیر بنی هاشم
باب الحوائج ابوالفضل العباس
عزیزان این هست که روز قیامت پیامبر به دخترش فاطمه زهرا میفرماید که
برای شفاعت این امت گناهکار چی داری
اونجا دارد که حضرت زهرا از زیر چادر قلم شده و دست بریده شده رو میگیره
و میگه بابا همین دستها برای امت گنهکار کافیه
حالا همین دستان قلم شده برای مشکلات کوچیک و بزرگ ما کفایت میکنه
ای ساقی لب تشنهگان
ای جان جانانم
سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من
ای راحت جانم
سقای طفلانم
صدا زد داداش برخیز داداش دیگه کمکی ندارم حسین جان حسین جان