حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۱۵۲

●و قال (علیه السلام ): لِلظالِم البادی غَدا بِکفه

عِضه

● آغاز کننده ستم، در قیامت انگشت به دندان

 

▪︎ آقا امیر المومنین جان عالم به فداشون میفرمایند :

برای ظالمی که آغاز میکنه، بادی یعنی اونی که  اول شروع میکنه برای اون ظالمی که شروع میکنه ،فردای قیامت برای فردای ظلمش اون دستش رو از رو پشیمونی به دندون میگزه ، میکه عجب کاری کردیم.

کاش این کار رو نمیکردیم . چه کاری بود ظلم کردیم راه مردم رو بستیم ، برای چی حق مردم رو خوردیم ، برای چی ظلم کردیم،

بیچاره میکنه خودشو دیگه. اگه بلد باشه شب جمعه بیادو جلو جلو پیش پیش ، دست به دعا برداره بگه…

وگرنه خیلی وضع خرابه. یخورده این ور اون ور کنه . آقا ما خیلی حقوق داریم زن بر مرد ، مرد بر زن، همسایه، حق برادری ،حق خواهری، حق امام جماعت، حق پسر، حق پدر،

اینا رو اگه آدم اگه نتونه رعایت کنه میشه ظلم، ظالم میشه ، سر زنش داد میزنه زنه سر شوهرش داد میزنه، فحش میده.

خب پس اونی که شروع بکنه به ظلم اون فردای قیامت دستش رو از پشیمونی میگزه.

میبینید یه وقتهایی خسارت زیادی میبینی نا خدا گاه انگشتش رو میبره دهنش گازیدن این همونه .

آیت الله شیخ تقی بافقی رحمه الله علیه حاج اقا مجتهدی فرمودند که: تو حمام بود یکی از افسر های ارتشی اومده بود تو حمام ،

بعد حاج تقی گفت این کشاورز قمی بود اومده بود دیده بود که این ارتشی داره ریشش رو میتراشه ،

بعد اون امر به معروف و نهی از منکر بودن ایشون تو همون حمام شروع کرد تذکر دادن گفته بود اقا ریشتان را نتراشید حرام است،

بعد این افسر ارتشی برگشت نگاه کرد به صورت اقا شیخ محمد تقی بعد رفت جلو مشتی به تو چه ربطی دارد ، چک رو خوابوند رو صورتش.

اونم برگشت گفت یه دانه ی دیگر اینور صورتم بزنید ولی ریشتان را نتراشید حرام است.

دیده بود حرف عجیب میزنه ، مردم عادی اینجوری حرف نمیزنن که یک دونه دیگر اینور صورتم بزنید ولی ریشتان را نتراشید،

بعد اومده بود اونجایی که لباس میپوشیدن نگاه کرده بود هرکی داره رد میشه جلو دست اقا رو می بوسه و عجب،

این کیه ما زدیم تو صورتش ، بعد گفته بود از یکی پرسیده بود گفتن که ایشون شیخ تقی بافقی هست.

اینجاست که باید دستش رو بگزه آخه خب چرا زدی، چرا ظلم میکنی میزنی،

بعد فردای قیامت میگی این زنه کنیز خدا بوده من زدم تو گوشش ،کنیز خدا بوده من سرش داد زدم، اینها امانت های خدا هستند.

این امام جماعت کی این کی اون کی ..،اینها همه امانت های خدا هست، چرا ما خرابشون کردیم اون جاست که دست بزاری تو دهنت شروع بکنی به خوردن حالا اونجا عاقبت بخیر شد .

 

به قول حاج آقا مجتهدی چهار دنگش طاغوتی بود دو دنگش ، شیش دانگ طاغوتی نبود بعد دید که ،اینجوریه اومد جلو معذرت خواهی کرد شد مرید آقا شد تا اخر عمر هم ریشش رو نتراشید.

ولی میخوام بگم که ما همه امانت های خداییم. پیغمبرم دوتا امانت گذاشت.

فرمود: من میرم دوتا امانت میزارم اگه به این دوتا تمسک بکنید، هیچ وقت گمراه نمیشید بعد این امانت های پیغمبر رو ما ها نسبت بهش رعایت کردیم حقشون رو یا بهشون ظلم کردیم؟

 

اینجا هم هست دیگه امام زمان رو چیکار کردیم قران رو چیکار کردیم، اگر خدایی نکرده این دوتا ظلم کرده باشیم قیامت دستمون رو میگزیم.

خیلیا هستن قرآن نمیخونن قران سر طاقچشون میزارن، سال به سال نمیخونن، دارن ظلم میکنن به اهل بیت. حق اهل بیت رو رعایت نمیکنن .

 

پیغمبر فرمود : بگو من اجر نمیخوام خدا لعنت کنه اون هایی که آوردن اهل بیت پیغمبر رو تو صحرای بی آب و علف،

دور تا دور نگاه میکردی یه درخت نبود بوته ها تیغ بودن اونجا آبی نبود

که این هلال ابن نافع میگه امام حسین نصف شب از خیمه اومد بیرون

شب عاشورا میگه دنبال امام حسین افتادم دیدم هی خم میشه ،یه چیز هایی بر میداره

رفتم جلو گفتم ابا عبد الله چیکار میکنی

آقا فرمود دارم خار های مغیلان رو از روی زمین بر میدارم

برای چی؟ ابی عبدالله فرمود اخه فردا این بچه های من دختر های من

خدانکنه آقا شما دخترت رو یه جا ببرید بعد اونجا بدونی که فردا خار میره تو پاش

آقا فرمود:دارم این خار هارو کم میکنم که فردا این بچه ها میخوان اینجا اسیر و آواره بشن کمتر خار تو پای اینها بره

یا ابا عبد الله امان از اون روزی که خار تو پای دخترت رقیه بره

اون نازدانت تو پاش خار بره وقتی وارد شام شدن

دختر های شامی دست باباهاشون رو گرفته بودن اومده بودن برای تماشا

یه آقایی اینجوری تعریعف میکرد میگفت

این دختر های شامی هی به باباشون میگفتن

بابا چرا این دختره کفش به پا نداره چرا از پاهاش خون جاری شده

صدا زد دختر خانم تو چرا لباس نداری اخه لباس پاره پوره داری چرا صورتت نیلی چرا قیافت اینجوری شده

صدا زد دختر خانم آیا تو بابا نداری ، دختر بچه ها تو عالم خودشون یه تصوراتی میکنن

گفت چرا منم بابا دارم بابای من سفر رفته

عمه میگه یه روز بر میگرده اره از مادرش زهرا شنیده یه روز پسرم حسین میاد دخترش رو با خودش میبره

منتظر اون روز هستم که بابا از سفر برگرده،گفت آی خانم منم بابا دارم بابای منم سفر رفته

اما هر وقت میره منو به عمو میسپاره

آیا تو عمو نداری گفت منم عمو دارم ،عموی من قشنگترین و مهربون ترین عموی عالم

خیلی معطلت نکنم دوان دوان اومد سمت عمه صدا زد عمه

پس بابا کی بر میگرده بمیرم برات خانم

نیمه های شب بغل عمه،یهو از خواب پاشد سراغ بابا رو گرفت

گفت عمه بابا کجاست یجوری خودش به گریه افتاده بود

خوش به حال اون هایی که گریه هاشون همه رو به گریه میندازن همه رو به گریه انداخت

قلقله شد سر و صدایی به پا شده بود هیچکی دیگه آروم و قرار نداشت همه میگفتن،

حسین حسین

بعضی ها میگفتن بابا بابا

هیچ وقت فراموشت نمیکنم هی گریه گریه یه کاری کردن سر بریده برای بچه ها اومد

یه لحظه این بچه ها به خودشون اومدن دیدن بابا اومده

یکی از علما اینجوری میگفت من نمیدونم

هر بچه ای دوست داشت سر بریده رو بغل بگیره اما نازدانه رقیه پیش دستی کرد

سر بابا رو بغل گرفت

هی میگفت بابای خودمه به هیچ کسی نمیدمش لباش رو گذاشت رو لب های بابا صدا زد

سلام بابا ی خوب من کجا بوده سرت

نگفتی اینجوری بیای میمیره دخترت

یه لحظه دید صدای رقیه دیگه نمیاد افتاده زمین

شما صدا بزنید

حسین جان ،حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *