حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۳۱

● وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ .

●كسی كه آرزوهايش طولاني است، كردارش نيز ناپسند

 

حضرت می فرماید کسی که آرزوهای او طولانی شد خب این چی میشه

عملش زشت عملش میشه بد میشه خب آرزوها انگیزه ی حرکت انسان‌ها برای هر جور فعالیتی هستش

توی حدیثی از آقا رسول الله هستش فرمودن آرزو برای امت من مایه رحمته

و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادری کودک خودشو شیر نمی‌داد آرزوش اینه که بچه بزرگ بشه

بشه عصای دستش نمی‌دونه که این بچه بزرگ میشه یه لگد می‌زنه عصاش می‌شکنه

خب پس هیچ باغبانی نهالی نمی کاشت اما اگر این آرزو از اعتدال خارج بشه و دست نایافتنی باشه

یه چیزی باشه دست نایافتنی و سبب غفلت بشه و آدم را از یادخدا غافل بکنه اگر این باشه این بده حاج آقا اینجوری بشه بده

خداوند متعال به موسی بن عمران فرمود آرزوهات را در دنیا طولانی نکن

که اگر کسی آرزوهاش در دنیا طولانی بشه مایه چیه قساوت قلب تو فرمود کسی هم که قسه القلبه از من خدا دور است

کسی که آرزوهاش طولانی نکن که مایه قساوت قلبه ، قسیه قلب هم از من دوره

هی میشینه پیش خودش هی خیالبافی میکنه که حالا من برم آره اونجا این کارکنم این طور میشه اون جور میشه اخرش چیکار کنم

نقل می‌کنند حجاج بن یوسف ثقفی لعنت خدا بر او تو بازار داشت می‌چرخید

خب بعضی وقتا آقا لباس مبدل می‌پوشید چیکار می کرد ادا در می آورد یه شیر فروشی رو دید که با خودش داره صحبت می‌کنه میگه

یه گوشه ایستادحجاج که بینه این چی میگه شیرفروشه دیدی بعضیام می‌شینند

باخودشون حرف می زندداره کاسبی می کنه اما هی داره حرف می زنه هی داره یه چیزی باخودش میگه داره با خودش صحبت می کنه

میگه این شیر رو من بفروشم برم باهاش یه گوسفند بخرم این شیرو بفروشم

پولش رابردارم برم باهاش گوسفندبخرم گوسفنده رو یه خورده بهش برسم خلاصه بزرگ بشه ، چاق بشه گوسفنده رو بفروشم

باهاش یه چی میش بخرم یه میش بخرم بعد اون میش رو یه خورده بهش برسم چاق بشه،بزرگ بشه

ببرم بازار اون هم بفروشم یه پول حسابی گیرم بیادبهشم جز پولدارهای کوفه بعد آقا برم دختر حجاج بن یوسف ثقفی رو خواستگاری کنم

حجاج هم داشت اونجا گوش می داد این دختر حجاج یوسف ثقفی رو بگیرم باهاش ازدواج کنم

بعد یه زندگی تشکیل بدیم اگر لامصب بداخلاقی کرد با همین لگد خودم یه دونه می زنم به کمرش لگدش را بلند کرد، زد ظرف شیر ریخت ریخت روی زمین ظرف شیرریخت روی زمین

حجاج بن یوسف ثقفی بهش گفت بخوابونیدش بخوابونیدش

شلاق بزن یه صد تا شلاق بزنید شیرفروش گفت برای چی میزنی برای همون لگدی که زدی

دخترحجاج بن یوسف ثقفی رو لگد میزنی مرد حسابی ها هی می شینی این خیال بافی این بده حالا بزار این دختره بره

دست حاج خانم می گیرم دو تایی با هم یه ایرانگردی می کنیم از خود بی خود میشه هی میره تو توهمات و چیکار کنم چیکارکنم

اینجا را درست کنم‌ این خونه داره اینجاش خراب میشه

خلاصه اینجا را درست کنم اونجا را درست کنم بابا این ورت را درست کن قیامتت را درست کن ماها آدم آرزوهای طولانی

آرزوهای که باعث چی میشه قساوت قلب میشه ماها خانه ها داریم حاج آقا این خونه به درد بله ادم مومن نه اینکه نکنه خونه این ورش را درست نکنه

البته سیدبن طاووس رحمه الله علیه به پسرش می گفت

پسرم خونه هم که می سازی بزار یه طرفش خراب باشه بزاریه طرفش خراب باشه کامل درستش نکن خلاصه چشم زخم هست

جناب ابوذر رحمه الله علیه درود خدا بر او ایشان دندان درد داشت

این استاد ما نقل می‌کرد هی بهش میگفتن پاشو برو دندونتو درست کن می‌گفت فکر قیامت نمی‌ذاره فکر قیامت

حالا اونا توی درجه‌ای هستند رویه مرحله ای هستن ما نمی توانیم خودمون را مقایسه کنیم با اون‌ها حالا منم فردا دندونم درد گرفت

بگم فکر قیامتم نه دیگه این دیگه فیلم میشه ادا بازی میشه اون از روی حقیقت می‌گفت

یه وقتی دعوا بود سر یه درگیری پیش اومده بود سر اینکه مثلاً بعضی ها توی روضه‌ها داد می‌زنن الکی مثلاً خودشونو لطمه می‌زنن اینها یکی می‌گفت اشکال داره یکی می‌گفت اشکال نداره

حاج آقا خسروشاهی فرمودند اونی که واقعاً رسیده رسیده و میزنه چه اشکال داره اونی که درک می‌کنه چه اشکالی داره

اونی که یهو از خود بی خود میشه مگه حضرت زینب سلام الله علیها تو بازار کوفه سرش رو به کجاوه نکوبید

آن هنگامی که سر مبارک رو از کجاوه آورد بیرون دید غوغاست هر کی به هر کیه هرچی به هرچیه بعد شروع کرد به خطبه خوانی

خطبه می‌خواند وسط خطبه‌ها یهو یه مرتبه اون‌ها دیدن کوفه تو مشت حضرت زینبه الان حضرت زینب می‌خواد هر کاری می‌کنه

کاخ ابن زیاد روی سرش می تواند خراب بکنه تو این لحظه یه مرتبه این نامردها سر آقا اباعبدالله رو روی نیزه چرخوندن آوردن روبروی حضرت زینب

بی بی زینب وقتی نگاهش به سمت سر بریده برادر افتاد خب اونجا راوی میگفت

ندیدم سرو به کجاوه به محمل کوبیده باشه اما همین قدر دیدم خون تازه از محمل جاری شود یعنی سر شکست

حالا اینم نشانه عشقه دیگه بی بی زینب همه جا با بی اباعبدالله شریک بوده می‌گفت حسین جان پیش بینی همه رو کردم

مادرم گفته بود خلاصه شهادت تو اسارت من ما همه چی با هم شریک بودیم

اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم سر تو بالای نیزه باشه سر زینب سالم در کجاوه باشه

می‌گفت همیشه امام حسین را که می دید می‌گفت همین یکی که هستش انگار جدم رسول خدا هست

حسین علیه السلام را که دارم انگار بابا امیرالمومنین را دارم همشون انگار کنار من هستند

اما املان از اون ساعتی که وارد گودال شد خانم‌ها آقایون خانم زینب کبری وارد گودال شد

گفتن تمام موهای او یهو سفید شود موهای سرش اما بازم امیدی بود از اون جهت که سر برادر را بالای نی می دید

اما از وقتی که سرو ندید دیگه مثل یه شمع آب شد بی بی زینب هیچی ازش نموند

فقط یه نشانی از برادر یه یادگاری از برادر داشت اون هم یه تکه پاره ی از پیراهن برادر بود لحظاتی که داشت جان می‌داد

این تکه پاره پیراهنو تو مشتش گرفته بود محکم فشار می داد هی می‌گفت حسین حسین حسین جان داد

دیدن پیراهنی خون آلود از امام حسین دستش هست

هیچکسی تو عاشقی به پای زینب نمی رسه خداشاهده بقیه باید بروند اصلا این حرفها نیست

عشق وعاشقی اون کسی که می تواند دم بزند

ما که باشیم که سنگ تو را به سینه بزنیم

حسین جان حسین جان

سینه زن زینب کبراست حسین جان

وقتی که گفت خواهرم آفتاب ، ماه، را رسوا نکن معجر ازسر پرده ازرخ وامکن

هرچی باشد تو علی را دختری تو دختر امیرالمومنینی

فدای خواهرش زینب کبری بشم قصه ها زیاده عزیزان قصه ها زیاده

صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله

همچنین که وارد گودال شد اخه دیده بود از بالای تل زینبیه

برادر اینجا از اسب پیدا شد اما الان که وارد گودال شد هرچی نگاه می کنه چشمش به برادر نمی افته
گلی گم کرده م می جویم او را

به هرگل می رسم می بویم او را

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه به تن داشت

هرچی نگاه کردخبری ، چیزی بشه یه مرتبه صدای از زیر شمشیر شکسته ها اخی الی

خواهر بیا حسینت اینجاست

تا صدا شنید شمشیر شکسته ها را کنار زد نیزه شکسته ها را کنار زد

چشمش به یک بدن بی سر افتاد انت اخی

آیا تو برادر منی حسین داداش پنجاه سال برات مادری کردم‌ پس چرا نمی شناسمت داداش

اینجا بی بی زینب لب هاش را گذاشت روی لبهای بریده عرضم تمام هر کی گره به کار داره هر کی حاجت داره بسم الله

همچنین که داشت رگ های بریده را می بوسید

یه وقت دید یه نازدانه ی داره دامنش را می کشه عمه تی زینب

عمه عمه هذا نعش حسین این بدن بدن کیه یااباعبدالله

برای اینکه دختر با روسری با بابا آشنا کنه

چون وقتی نیست لشگر دشمن می خوان بچه ها را ازگودال دور کنند خانم را بیرون کنند

معمولا اینحوریه که خبر بد را آهسته آهسته میگن اما خانم‌ زینب کبری اینجا دیگه معطل نکرد

فرمود هذا نعش ابیک این بدن بدن بابای غریبت حسینه

حسین حسیین حسین

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *