حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۷۵

●وَ قَالَ ( عليه السلام ) : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ

 

حضرت امیر صلوات الله علیه جان عالم به فداشون ؛ این قلب‌ها این دل‌ها خسته میشه افسرده میشه ملول میشه همونجوری که بدن‌ها خسته می‌شه

دیدی کسی که مرد کاره از صبح پا میشه میره زحمت می‌کشه هی تلاش می‌کنه شب که میشه میشه جنازه شب که میشه می‌افته ملول میشه

یا مثلاً در یک روز نه در یک ماه فعالیت زیاد که می‌کنه خیلی دیگه خسته می‌شه

میگه من باید یه مسافرتی برم تجدید قوایی بکنم چهار روز مرخصی بگیرم برم اینور اونور کنار دریا خلاصه خستگی بدن برطرف بشه

حضرت می‌فرماید دل‌ها هم همینطوریه یه وقتایی از بس آقا کارهایی انجام میده مطالعات انجام میده

آ شیخ ذبیح الله محلاتی رحمت الله علیه یه کتاب داره لطایف الحکایات کتاب نوشته در مورد حکایت مقدمه‌اش نوشته

من این کتاب رو برای چی نوشتم برای طلبه‌ها نوشتم که وقتی از بس مطالعه می‌کنند

ضرب ضربا ضربوا می‌کنند کتاب‌های دیگه رو می‌خونند کتاب‌های حوزوی یه خورده گاهاً می‌بینی خیلی خشک هست میگه این کتاب رو نوشتم برای طلبه‌ها که هر وقت خسته شدند

یه دونه از این حکایت‌های کتاب رو بخونند تا اینکه اون خستگی قلبشون خستگی روحشون فکرشون برطرف بشه

ببینید اینجا امیرالمومنین هم همین رو می‌فرماید هرجا دیدی دلت خسته شده بالاخره دل هم خسته می‌شه

همینجوری که بدن‌ها خسته می‌شه حضرت می‌فرماید برید سمت لطایف حکمت آمیز برید دنبال کلمات حکمت آمیز اون‌ها شما رو آرومتون می‌کنه

همونطوری که شما میرید تو دامن طبیعت باغ می‌بینی گلستان می‌بینی آبشار می‌بینی سبزه می‌بینی

این صدای مرغان و چمن رو می‌شنوی خلاصه این پرنده‌های زیبا رو می‌بینی آرامش بدن برات درست میشه

اون لطایف حکمت هم برات آرامش درست می‌کنه

یکی از دوستانمون می‌گفت یه وقتایی من خسته میشم و این‌ها می‌شینم روایت می‌خونم خود همین روایات حکمت‌ها است دیگه

می‌گفت آقا می‌شینم شروع می‌کنم به روایت خوندن بعد می‌بینم آروم شدم سبک شدم یه آرامشی پیدا می‌کنم

خودشون فرمودند این کلام شما بزرگواران نور آرامش درست می‌کنه این زنده می‌کنه دل‌ها رو

امیرالمومنین علی علیه السلام به امام حسن فرمودند:« که حسن جان دلت رو با موعظه زنده کن»

دل‌ها هم یه وقت‌هایی خسته می‌شه حالت مرگ پیدا می‌کنه چه جوری زندش کنیم با همین کلمات با همین مطالب

پس یادتون نره این جمله حضرت امیر فرمودند دل‌ها خسته می‌شه همونجوری که بدن‌ها خسته می‌شه

هر وقت دلتون خسته شد چیکار کنید برید سمت لطیفه‌ها حکمت‌ها که این‌ها آدم رو میزون می‌کنند

پس نگید که اسلام بکوب میگه برو اینو جلو اتفاقا پیغمبر به امیرالمومنین فرمود

عاقل اگه عاقل هست باید چهار تا برنامه تو زندگیش داشته باشه یه ساعت بزاره با خدا حرف بزنه نجوا کنه

مناجات از نجوا میاد نجوا سخن آهسته هست درد و دل کنه در میان بزاره زبونش رو باز بکنه به گفتگوی با حق تعالی ۲ یه ساعت بزاره خودش رو به حساب بکشه

من امروز چیکار کردم من تو این سال چیکار کردم من از بچگیم تا حالا چیکار کردم

چقدر دیگه نزدیک شدم به لب گور یا تو گورم اینا رو به خودش بگه جلو آینه وایسا بگه ببین پیر شدی ها رفیق رفقا رفتن همه رفتن

حاج خانم رفت کجا رفت این‌ها رو بخونی برای خودت حدیث نفس کنی ۳ یه ساعت در شبانه روز حتماً باید بزاری بری پیش علما

اهل علم اونایی که تو رو بصیرتت بدند و تو رو نصیحتت کنند

این واجبه از نون خوردن واجب‌تره اینکه بری پیش علما برای تو واجب‌تره

همه این‌ها رو گفتم برای این یه تیکه آخرین ساعتش رو ببین چه جالبه اون سه تا رو ببین مناجات محاسبه علما حالا ساعت آخر باحاله

ساعت تفریح یه ساعت بزاره بره کیف کنه بره توی پارک دست حاج خانم رو بگیره.

همه برنامه‌های زندگیت رو داشته باش این چهار تا رو هم بگنجون توی زندگیت نه اینکه بقیه رو تعطیل کنی

فقط این چهار تا رو داشته باشیم نه زندگیت رو داشته باش کارهایی رو که انجام میدی انجام بده این چهار تا رو هم بنداز توی اون زندگیت

یک ساعت هم باید بزاری برای لذت هی بخوای از نفس چکشی کار بکشی می‌بینی نفس هم یه جوری می‌زنتت زمین دیگه بلند نشی

این خیلی مهمه‌ها یه وقت‌هایی امیرالمومنین توی جملاتش می‌فرمود

برای دل‌های شما یه اقبالی هست یه ادباری هست اقبال یعنی رو آوردن یه وقت‌هایی دل رو میاره یه وقت‌هایی هم ادبار داره

ادبار یعنی پشت می‌کنه دیدی یه وقت‌هایی حس داری هی بلند شی نماز بخونی رگباری بخونی دعا بخونی قرآن بخونی زیارت عاشورا بخونی اشک بریزی گریه کنی اصلاً می‌بینی می‌کشه میاد اینجا برو جلو تخته گاز برو جلو

منتها یه وقت‌هایی هم می‌بینی ادبار داره پشت می‌کنه اون موقع که پشت می‌کنه حضرت فرمود فقط به واجبات بسنده کن

اون موقع که پشت کرده اضافه‌تر نخون چرا چون زده میشی می‌زنتت زمین حالت به هم می‌خوره دیگه اون خوشیه مزهه از زیر زبونت میره بیرون اگه دیدی پشت کرد دیگه ادامه نده

خدا انشاالله به حق محمد و آل محمد ما رو ببخشد و بیامرزد

۲۷ رجب دو تا مبعث بوده دو تا برانگیختن بوده یه مبعث آقا رسول الله بوده یه مبعث

آقا اباعبدالله بوده یعنی همونجوری که پیامبر کارش رو از ۲۷ رجب شروع کرد امام حسین علیه السلام هم کارش رو از ۲۷ رجب شروع کرد

آقا اباعبدالله دستور دادند به خانواده که بار و اثاثیه را جمع کند که می‌خوایم بریم سمت کربلا به سمت کوفه

و اینجا نیمه شب سریع وسایل‌ها رو جمع کردند حرکت کردند همه بودند

منتها اختیار خواهر دست عبدالله ابن جعفر هست و این کاروان اگر زینبش نباشه این کاروان می‌لنگه

درست نمیشه میزون نمیشه چون تا یه جاییش بله ولی از یه جایی به بعد یه پیامبر می‌خواد

اون پیامبرش زینب کبری سلام الله علیها

هست و لذا آقا اباعبدالله فرستاد در خانه

عبدالله بن جعفر و پیغام داد که برادرتون

حسین دارد می‌رود اگر شما می‌خواهید بیاید

خودتون رو به ما ملحق کنید خانم زینب

کبری مثل همچین دیشبی صدا زد عبدالله ابن

جعفر گفت من با تو شرط کردم شرط ضمن

عقد که اگر دیدم برادرم حسین علیه السلام

داره یه سفر میره منم باهاش برم من این

شرطو با تو کردم 

اما از اونجایی که ما الگوی زنان هستیم تو

همسر من هستی شوهر من هستی اگه بگی

نرو من نمیرم اما بدان به خدا قسم دیگر زنده

نمی‌مانم دیگه نمی‌تونم بدون حسین یک روز

هم تحمل نمی‌کنم عبدالله ابن جعفر آدم با

معرفتی بود می‌دونست این خانم واقعاً

حسینیه می‌دونست این خانم از وقتی به دنیا

اومده آرام نگرفته مگر تو بغل برادرش حسین

و لذا اینجا مانع نشد گفت نه بی بی من

نمی‌گم شما نرید اتفاقا برید این بچه‌های من رو هم ببرید

هرجا دیدید تنور کربلا داغ شد همونجوری که

پیغمبر پیش بینی کرده بود این دوتا بچه‌های

من هم در راه خدا در راه علی اکبر در راه امام

حسین فدا کنید بی بی زینب خیلی خوشحال

شد این بچه‌ها رو همراه خودش کرده بود

بالاخره یک جا باید یه دسته گل بده دست

محبوب وقتی روانه شدند یه وقتی ابن عباس

اومد جلو گفت یا اباعبدالله کجا میری زن و

بچه‌ها رو بگذار و برو این خانم سر از کجاوه

آورد بیرون صدا زد با ما چیکار دارید چرا می‌خواید منو از برادرم حسین جدا بکنید بی

بی جان زینب یه جایی رسید که باید دیگه از

برادر حسین جدا بشید اون ساعت چه ساعتی

بود نگاه کرد به اون بدن پاره پاره و تکه تکه

شده در وسط دریایی از خون صدا زد حسین

جان بلند شو خواهرت زینب داره میره

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله صدا زد داداش پاشو خواهرت زینب داره میره

شمر با تازیانه هنوز چند قدمی از مقتل دور نشده بودند

دید زین العابدین خیره داره بدن بابا رو نگاه

می‌کنه نزدیک شد دید نزدیک قالب تهی کنه

صدا زد پسر برادرم چه می‌کنی با خودت

اینجا اینطوری نمی‌مونه بدن باباتو دفن

می‌کنند اینجا گنبد و بارگاه میشه از همه جای

عالم میان زیارت بابات حسین انشاالله قسمت

شما هم بشه برید کربلا انقدر گفت گفت تا

زین العابدین به خودش اومد یه نگاه به عمه

کرد صدا زد عمه ببین اینا کشته‌های خودشون

رو دفن کردند بابای منو حتی مسلمون هم

نمی‌دونند همینجوری رها کردند حسین

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *