بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۳۵۲
●و قال( علیه السّلام) : یَغلِبُ المِقدَارُ عَلَی التَّقدِیرِ حَتَّی تَکُونَ الآفَهُ فِی التَّدبِیرِ
● و درود خدا بر او، فرمود: تقدیر الهی چنان بر محاسبات ما چیره شود که تدبیر، سبب آفت زدگی باشد .
حضرت امیر صلوات الله علیه جانهای عالم به فدای او میفرمایند که:
یغلب ، گاهی اوقات اینجوری که غلبه میکند
المقدار ، مقدار یعنی مقدرات
مقدرات الهی اون چیزی که خدا بالا تنظیم کرده چیده مقدر ما قرار داده
اون میبینی غلبه میکنه بر
علی التقدیر ، بر اون تقدیر و تدبیر ما
ما یه چیزی فکر میکنیم یه چیز دیگه از آب در میاد.
ما یه چیزی میخوایم یه چیز دیگه میشه.
اونجا که حضرت امیر فرمود عرف الله بفسخ الامور
من خدا رو به چی شناختم ، به اینکه دیدم که اون چیزی که میخوام نمیشه
یا یه چیزی که نمیخواستم میدیدم میشه.
خدا رو اینجوری شناختم .و لذا اینجا هم حضرت می فرماید غلبه می کنه
اون مقدرات الهی بر اون تدبیرهای خودمون.
بر اون چیزایی که بر اون نقشه ، مثلاً ما یه نقشه میکشیم میبینیم نه نشد
یه چیز دیگه شد .
حالا از همه اینا بذارید حکمت کامل کنیم بعدش ان شاءالله شرح ایشون رو هم میخونیم.
میفرمایند: حتی کار به یه جایی میرسه که
تکون العافه فی التدبیر
تا جایی که گاهی اوقات آفت انسان در تدبیر .
یعنی وقتی که مثلاً تدبیر میکنه سر از هلاکتش در میاره ،
تدبیر میکنه هلاک میشه . تدبیر میکنه نابود میشه.
توی حکمتهای فکر کنم ۱ تا ۵۰ باشه همین مطلب اومده
منتها آخرش به جای آفت مرگ اومده.
مثلا گاهی اوقات انسان تدبیر میکنه به خاطر اون تدبیرش میمیره .
گاهی اوقات دچار مرگ میشه بابت تدبیری که کرده.
و لذا انسان حواسش باشه که بالای این تدبیر او یک دست دیگهای هست
یک طرح دیگهای هست یک نقشه دیگهای هست.
حالا شرح ایشون رو بخونیم شاید بیشتر مطلب روشن بشه.
ایشون میفرمایند ؛ تو این گفتار آقا امیرالمومنین سه تا پیام وجود داد ،
پیام اول اینه که ، موقعی که میبینیم برای انجام کاری نقشههای فراوان میکشیم ،
مثلاً مشورت بسیار میکنیم مدیریت کافی میکنیم ولی به اون نمیرسیم
بدونیم که پشت این دستگاه خلقت دست با عظمتی هست که چرخه جهان رو میچرخونه .
همش تدبیر ما نیست ،
دوم تنها به تقدیر و تدبیر و قوت فکر خودمون اعتماد نکنیم .
گاهی اوقات میشه آدم باد به غبغع میندازه میگه ما بودیم ، نه بابا
اگر مقدر الهی نبود تو هیچ کاره بودی.
خیلی اوقات شده که طرف زبر و زرنگ بود اما نتونست گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.
خیلیم ادعا داشت تو ابتداییات زندگیش موند ، هیچ کاری نتونست بکنه.
پس خیلی چیز نکن ، نگو من فکرم فلان من اینم من اونم ،
فرمود: پس در همه چیز ، در هر کاری توجه به بکن به مسبب الاسباب بکن
بگو او بخواد میشه، او چیده باشه او تنظیم کرده باشه
از او مدد بخواه ،بر او توکل بکن .
سومین پیام اینکه حضرت میخواد بفرماید که:
حالا مثلاً از این پیام ما چیزی که دریافت میکنیم اینه که ،
موقعی که میبینیم صاحب قدرت ظاهری شدیم ، حالا مثلاً یه برنامهریزی کردی یا یه نقشهای کشید
یا مثلاً خونهدار شدی ، مثلاً ماشین خریدی خب ، یا مثلاً یه زمین خریدی یه چیزی خریدی
حالا صاحب یه چیزی شدی ، مبادا غرور ما رو بگیره ها.
خدا رحمت کنه گذشتگان رو وقتی مثلاً یه چیزی میخریدن یا یه چیزی میگرفتن بالاش مینوشتن هذا من فضل ربی
مال من نیست این از فضل پروردگار منه ما کی هستیم ما چی هستیم،
این که غرور نگیرتت ، اگه یه کسی ازت پرسید چه جوری اینو گرفتی،
نگو خب بله ما یه مدتی نمیدونی چقدر مثلاً گرفتاری بود و چقدر بدبختی بود
و بعد چقدر دویدیم و با فلانی رایزنی کردیم و چی کردیم ،
یکی اینجوری جواب میده یکی هم بهش میگه فلانی چه جوری تو خریدی ؟
میگه هذا من فضل ربی
خیلی از ماها وقتی ازمون میپرسند مدل مدل اول جواب میدیم .
میخوایم بگیم من ، من بودم . نه بابا جون
یغلب المقدار علی التقدیر
غلبه میکنه مقدر الهی بر اون تدبیر تو بر اون تقدیر تو
و الا خیلی زبر و زرنگتر از توها هستند هنوز نتونستن بگیرن
تو چیکارهای ؟ خب ببینید گاهی اوقات ما نگاه میکنیم میبینیم همه اسباب فراهم میشه
ولی کاری از پیش نمیره ، یه قدم آدم نمیتونه بره یعنی مقدرات یه طرح دیگهای برای ما ریخته هستش.
حالا اینا همه این حرفا رو زدیم ولی منظور حضرت امیر هم این نیست که انسان دست از تدبیر برداره
دست از تدبیر برندار ، تدبیر بکن کوشش بکن منتها بدون همه چیز به تدبیر تو و اینها نیستش.
بلکه باید ببینیم مقدرات چیه ، باید ضمن تلاش و کوشش مراقب باشیم ، حواسمون این باشه که ماورا نقش و تدبیر ما یک نقشه دیگر هم هست ،
از اون غافل نشیم ، دل به او ببندیم و پیروزیهایمون رو نصرتمون رو مددمون رو از او بخوایم .
بله ماها یه چیزی میبینیم یه چیزیو نمیبینیم ،
یه مثال بزنم کاروان شترها اینا بلند میشن درسته ، بلند میشن راه میرن میشینن میخورن
اینا همش شما این حرکتو میبینی .منتها نمیگی که فوق این یه چیز دیگه س.
و الا اینا که از خودشون حرکتی ندارن
اینا از خودشون ، اون دست بالایی ساربان است ، تا ساربان سوت نزنه تا ساربان اشاره نده اینا از جاشون بلند نمیشن
این سلسله کاروان میبینی همه پا میشن حرکت میکنن وامیستن
اینو بعضیا میبینن منتها اون ساربانه رو نمیبینن
که تمام این حرکتها به امر و نهی ساربانه.
حالا تو این عالمم یه ساربانی هست ما اونو نمی بینیم.
حملهمان ما همه شیریم ولی شیر علم
حملهمان باشد دم به دم از باد
یعنی اگه دیدی داره هی غرش میکنه هی حمله میکنه همش از باده
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
حمله پیداست اما باد ناپیداست
جان فدای آنکه نا پیداست
پناه بر خدا. خدای متعال انشالله به اون توفیق بده بتونیم که قدردان باشیم
و معرفت کسب بکنیم و ان شاءالله
حواسمون به توکل و حواسمون به این باشه که خدای متعال باید یاریمون بکنه. یه جمله هم ذکر مصیبت و عرض روضه بگیم
صلی الله علیک یا اباعبدالله
روز جمعه است دلهاتونو ببرم در خانه قمر منیر بنی هاشم آقا ابوالفضل العباس باب الحوائج
وقتی امام حسین علیه السلام اومدن علقمه
چشمشون به برادر افتاد
اونجا دارد آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام مثل زن بچه مرده بلند بلند گریه کرد
خیلی سخته ها اون موقعی که آقا ابوالفضل اومد گفت برادر اجازه میدی برم جانمو فدات بکنم
امام حسین چی فرمود
فرمود تو سپاه منی تو لشکر منی تو بری سپاه من مضمحل میشه
تو علمدار منی تو پرچمدار منی تو بری دیگه تمومه کار
ولذا ببینید این صحنه رو تصور کنید
اون صحنه ایم که امام حسین اومد دید تموم شد برادر روی زمین افتاده
دست نداره یه تیر به چشم آقا ابوالفضل اصابت کرد
تمام بدن عبارت مقتل اینه کلقنفذ
قنفذ یعنی خارپشت
امام حسین دیدن تمام بدن عباس علیه السلام مثل خارپشت شده
بعد اونجا دارد آقا اباعبدالله الحسین سر برادر رو به آغوش گرفت
یه چند جملهای با هم گفتگو کردند ظاهرا این گفتگوها این بوده که
دو سه تا خواهش آقا ابوالفضل داشت اینکه برادر تا من زندهام منو به خیمهها برنگردون
منو به خیمهها برنگردون حالا من سوال کنم پس چرا امام حسین برنگردوندش آقا ابوالفضل رو
جوابش اینه که تا میخواست برش گردونه خب آقا ابوالفضل تموم کرد
ولی برنگردون بازم با این حال
چرا بر نگردوند؟
یک اینکه امکان برگردوندنش نبود چون بدن تیکه تیکه شده بود بدن خورد خورد شده بود
یعنی یه چیزی شبیه بدن آقا علی اکبر امام حسین
دو ، یکی هم اینکه به خیمههاش حمله کردند دیگه فرصت نبود بدن رو جمع بکنه
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
حسین جان حسین جان