بسم الله الرحمن الرحیم
✨️تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با نبی مکرم بحث میکنیم حوادثی که در تاریخ زندگانی اون حضرت اتفاق افتاده رو حالا از ابتدا شروع کردیم یکی یکی خدمتتون عرض میکنیم.
بعد از شعب ابی طالب خب اتفاقای تلخ و ناگواری افتاد و پیامبر یکی از بزرگترين حامیان خودش رو از دست داد
شخصی به نام جناب ابوطالب رحمت الله علیه درود و رضوان خدا بر او
که واقعاً هر قسمتی از این گزارشات تاریخی رو که نگاه میکنیم ایمان او رو اعتقاد راسخ او رو ما مشاهده میکنیم
حالا متاسفانه با ناجوانمردی یه عدهای ما اینجا مواجه میشیم که نسبت به ابوطالب حالا کینهای که نسبت به امیرالمومنین دارند اجحاف میکنند
و اونچه که حق است رو به زبان جاری نمیکنند حالا بحث بکنیم ببینیم جناب ابوطالب کی بود
و پیامبر چه کسی را از دست داد خب ابوطالب رو بخوایم اگر بهش اشاره بکنیم از زمانی که عبدالمطلب بچههای خودشو جمع کرده بود
میخواست سفارش بکنه نسبت به آقا رسول خدا که وقتی که مشخص میشه جناب ابوطالب
بعد از عبدالمطلب قرار سرپرستی کنه حمایت میکنه این عبدالمطلب هی سفارش میکرد هی سفارش میکرد
که بعد ابوطالب گفت بابا یه چیزی بهت بگم اصلاً احتیاجی به سفارش نداره
چون که فانه ابنی
این پسر خودمه جگر گوشه منه اصلاً نیازی به سفارش کردن نیست اصلا نیازی به این حرفا نیست نیازی به این بحثها نیست
بعد وقتی ما مثلاً میبینیم پیغمبر ابوطالب در شعب هی جابجا میکرد که هی میومد تو یه شب
چند مرتبه جای پیغمبر عوض میکرد که اتفاقی براش نیفته گرفتاری نباشه توطئهای نکنند
قصد سویی نباشه آخر سر یکی از فرزندان ابوطالب میگه که بابا جان آخر سر من تو این بستر کشته میشم
حالا تو نقل اومده که امیرالمومنین این حرفو زده هی میگفت علی جان تو بخواب سر جای پیغمبر بخواب جای پیغمبر
که بعد یکی از فرزندان میگه من آخر سر اینجا کشته میشم
که بعد میگه که فرزندم بردباری از نشانههای خردمندی این حرف ابوطالبهها
هر زندهای به سوی مرگ خواهد رفت من بردباری تو رو امتحان کردم
بلاها سخت دشوار هستش تو رو فدای زنده ماندن نجیب فرزند نجیب یعنی محمد بن عبدالله کردم
ببینید روحیهای بوده چه چیزی که بعد وقتی که میاد مثلاً نسبت به آقا رسول خدا فریاد میزنه میگه ای دشمنان آقا رسول خدا
اسم آقا رو میآورده ای دشمن تصور همیشه دورش میگردیم مثل پروانه دورش میچرخیم
ما بازوان قوی هاشمی او نمیذاریم یک گزندی بهش برسه
این صلابت او این اقتدار او که بسیار بسیار عجیب بوده بعد نقل میکنند
شاید شما نشنیده باشید نقل میکنند تو یکی از سالها مردم مکه حوالی مکه دچار خشکسالی عجیب شدند
بعد اومدن پیش جناب ابوطالب گریه کردن گفتن ابوطالب تو بزرگی تو احترام داری شخصیت تو بالاخره ما از تو گناه نمیبینیم
آدم دنبال یه کسی میره که میزونه درست زندگی کرده حرف راست از تو دهنش در میاد کار زشت نمیکنه
گفتن جناب ابوطالب گریه کردن گفتن بیا برو مصلی بعد از مقام ربوبی خواهش بکن برای مردم باران بطلب
ابوطالب دست رسول خدا را گرفت ایام خردسالیش بوده کودکیش بوده دست نبی مکرم رو گرفت اومد تکیه به دیوار کعبه کرد
رو به آسمان بلند کرد گفت خدای مهربان من به حق این غلام ، غلام یعنی نوجوان در عرب میگن
توی مقتلم هست فقد برز اشبه الناس غلام مثلاً نوجوان میگن جوان میگن
امام حسین فرمود غلام یه نوجوانی جوانی رو من به سوی شما فرستادم
حالا جناب ابوطالب دست آقا رسول خدا اومد تکیه به دیوار کعبه کرد گفت خدایا به حق این غلام
با دست اشاره کرد به پیغمبر باران رحمتت رو بفرست و ما رو مشمول کرم بینهایتت کن
میگه همه نوشتن آسمان مکه صاف صاف بود یهو دیدن تودههای ابر همینطور از اطراف اومد
اومد تمام آسمان مکه پر از ابرهای رحمت شد شروع کرد باریدن همینطور باران سیل بود که داشت میومد
این از معجزات حالا بگیم جناب ابوطالب دیگه که همه خوشحال و راضی شدند
دارد ابوطالب اینجا چند بیت شعرم به زبان جاری کرد
از خود گذشتگی جناب ابوطالب چه کسی حاضر میشه قید تجارتو بزنه
الان فکر کن آقا یه کاسب اینجا مغازشو ببنده بگه من برادرزادهام در خطره
تو رو خدا شما بگو این آیا میشه اسمشو بزاریم تعصبگری
از تعصب به برادرزاده اش ، این معلوم یه چیز دیگه است
میگن جناب ابوطالب ایمان نداشته از روی تعصبی که داشته تعصب عشیرگی قبیلگی
مثلاً فامیلی آخه اگه فامیلی تا چه اندازه که بچههای خودتو فدا کنی
بگی علی جان بخواب جای پیغمبر طالب جان بخواب جای پیغمبر عقیل جان بخواب جای پیغمبر
۴ تا پسرشو دونه دونه میگه بخوابید که من حاضرم شماها تیکه تیکه بشید قطعه قطعه بشید
اما یه مو از سر این آقا کم نشه تو رو خدا شما بگو این تعصبه
این ایمان ابوطالبه ایمان راسخ جناب ابوطالبه که حالا اینجا متاسفانه میگم ما نگاه میکنیم میبینیم که گزارشاتی
هست از علمای اهل تسنن که خیلی به دل نمیشینه
بعد تو اشعار ابوطالب خب به صراحت داره میگه شعرهایی که از ابوطالب رسیده که میگه
محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبری مانند موسی و عیسی است
شما به این ایمان نمی گید میگه شخصیت های برجسته بدانند که او مانند موسی و عیسی پیامبر است
بسا آنها راهنما است و هر فردی از پیامبران به سان آنها راهنما است و هر فردی از پیامبران به امر پروردگار منصب هدایت را..
سران قریش تو خونه ابوطالب اومدن اینم از اون قصهها شاید باشه که شماها نشنیده باشید
ولی عرض میکنیم سران قریش یعنی اون دیگه گنده گندههاش دیگه
اینا اومدن خونه جناب ابوطالب تشکیل جلسه اضطراری
اینا جمع شدن بعد شروع کردن صحبت کردن هی میخواستن نصیحت کنند
ببین آقا رسول خدا هم اونجا بود بابا جون کوتاه بیا مثلاً زن میخوای برات زن بگیر پول میخوای بهت پول بدیم
نمیدونم چی میخوای میخوای آقا رئیس مکه بکنیم تو رو
آخر سر این عقبه بن ابی معید با صدای بلند فریاد زد گفت ولش کنید فایده نداره نصیحت فایده نداره
باید او رو ترورش کرد همینجوری عقبه گفت اینو باید ترورش کرد زندگیش خاتمه پیدا کنه
ابوطالب شنید خیلی ناراحت شد اما خب نتونست اونجا چیزی بگه
چرا نتونست چیزی بگه چون مهمونش بودن دیگه اینا مهمان نواز بودن خیلی هم مهمان نواز بودن
بعد حالا رو حساب اینکه مهمونش هستن هیچی نگفت بعد که اینا رفتند
جناب ابوطالب دید پیغمبرم رفت دم دمای غروب شد دلش شور زد
گفت برم ببینم هست نیست اومد وارد خونه آقا رسول خدا شد هوا دیگه تاریک شده بود
وارد شد چشمش به پیغمبر نیفت دید پیغمبر تو خونه نیست یهو یاد حرف اون نامرد افتاد
که گفت اینو باید ترورش کرد این جناب ابوطالب دیگه اصلاً به هم ریخت
گفتش که من پدر اینا رو در میارم وایسا اومد جوانان بنی هاشم را همه رو جمع کرد
گفتش که شما یه شمشیر زیر لباساتون قایم بکنید میریم تو مسجدالحرام
اونجا هر کدوم شما برید بالای سر یکی از این سران یکی از این فرعونهای مکه وایسید
من که گفتم یا معشر القریش ابغی محمد ای سران قریش محمد را از شما میخوام بلند شید فوراً از جاتون
شمشیراتونو در بیارید گردن اینا رو بزنید تمام اینا رو من گردن میزنم
نیست حبیب من نیست برادرزاده من نیست جگر گوشه من نیست
من همه اینا رو به درک واصل میکنم ابوطالب که تصمیم گرفت با این جوانان بنی هاشم حرکت بکنه بره
یهو زید بن حارثه اومد گفتش که کجا به ابوطالب گفت کجا میری
گفت میخوام این کارو بکنم متوجه شد گفت بابا هیچ اتفاقی برای پیغمبر نیفتاده اون بزرگوار تو یه خونه یکی از مسلمونها داره تبلیغ دین میکنه
بعد اینو گفت و زید بن حارثه بدو رفت پیش پیغمبر که یا رسول الله اینها میخوان این کار رو بکنند
پیغمبر هم برق آسا خودش رو رسوند چشم ابوطالب به چهره جذاب و نمکین آقا رسول خدا افتاد
همینطور اشک شوق اشک شوق بود از چشماش سرازیر میشد
گفت عین کنت یبن اخی کجا بودی پسر برادرم حالت خوبه وضعت خوبه مشکلی برات پیش نیومده
پیغمبر گفت عمو جان از کسی آزاری به من نرسیده ابوطالب اون شب خوابش نمیبرد
گفت فردا صبح میرم همونجوری پیش همه سران قریش از فکری که من دیروز داشتم اینا رو با خبر میکنم
که اینا ترس به جونشون بیفته از این فکر غلط بیرون بیان
ببین چه مرد بزرگی شما تو تاریخ مثل ابوطالبو پیدا میکنی
فردا شد اومد دوباره جوونای بنی هاشم رو صدا زد گفت به همون شکلی که دیروز گفتم بیاید کار دارم
برید بالا سر هر کدوم از این سران قریش وایسید
اومدن و وایسادن و جناب ابوطالب بلند شد گفت واقعیت شما از خونه من که رفتید بیرون
من رفتم خونه رسول خدا رفتم دیدم نیست گفتم که شما بلایی به خاطر حرف اون عقبه که گفت ترورش کنید
حتماً یه کاری کردید اومدم جوونا رو الان نگاه کنید شمشیرا رو در بیارید
همه شمشیر کشیدن یه رعبی افتاد یه وحشتی افتاد تو دل اینا
به خدا قسم یه مو از سرش کنده بشه گردن همتونو میزنم اینام ترسیدن دیدن که اوضاع خیلی
با ابوطالب نمیشه در افتاد ۴۲سال پیامبر رو یاری کرد مخصوصاً این ۱۰ سال آخر
که پیغمبر مبعوث شدن دعوت رو علنی کردن دیگه..
این رو ابن ابی الحدید آورده او سنی گفت اگه ابوطالب نبود و فرزندش هیچوقت دین قد راست نمیکرد
ابن ابی الحدید معتزلی گفته خب من خیلی بحث زیاده خیلی هم اینجا بحث آماده کردم برای شما بگم منتها صرف نظر میکنم از بقیش
ببینید در رابطه با ایمان ابوطالب اهل بیت خیلی خوب اومدن برای ما روشن کردند
جای شک و شبهه باقی نمیمونه وقتی مولا علی علیه السلام خبر مرگ ابوطالب رو به پیغمبر داد
پیغمبر سخت گریه کرد بعد به مولا علی دستور داد غسلش کنید کفنش کنید دفنش کنید خود آقا رسول خدا اومد این کارا رو کرد
از خدا هم برای جناب ابوطالب طلب مغفرت کرد
داریم تو احکام که طلب مغفرت برای کافر نمیشه اگه پیغمبر طلب مغفرت کرده پس کافر و مشرک نبوده مومن بوده شما هم
حق نداری برای کافر طلب مغفرت کنی امام سجاد فرمود من تعجب میکنم چرا مردم شک دارند در اخلاص ابوطالب
در صورتی که هیچ زن مسلمانی نباید بعد از اینکه مسلمان شد در حواله شوهر کافر خودش بمانه
فاطمه بنت اسد از اولین زنانی بود که به پیغمبر ایمان آورد
فاطمه بنت اسد زن ابوطالب اگه ابوطالب به کفر خودش بود باید فاطمه بنت اسد ازش جدا میشد
این زن از دنیا رفت در حالی که در نکاح ابوطالب بود این خیلی راحت خیلی صاف و پوست کنده
میخواد بگه که ابوطالب مومن بوده که فاطمه بنت اسد ازش جدا نشده خب این یه مطلب
بعد امام سجاد میفرماید ایمان ابوطالب بر ایمان بسیاری از مردم ترجیح دارد
و اینو امام سجاد فرمودند امیرالمومنین دستور میداد میگفت از طرف پدر من برید حج به جا بیارید
حالا خدا قسمت کنه ما هم بریم مکه یه حجم به نیابت جناب ابوطالب به جا بیاریم
امام صادق علیه السلام فرمودند ابوطالب بسان اصحاب کهفه مثل اصحاب کهف میمونه
در دل ایمان داشت اما خب تظاهر نمیکرد چرا تظاهر نمیکرد
چون اگه تظاهر میکرد دیگه خب مشرکین مکه او رو هم حذف میکردند اظهار نکرد که او رو حذفش نکنند
و لذا امام صادق فرمود بوطالب دو تا اجر میبره دو تا پاداش میبره
همه یه پاداش میبرن اما ابوطالب دو تا ، مگه آدم این کا ها رو می کنه که موقعیت به دست بیاره خب این بنده خدا که موقعیتشم از دست داد
بزرگ مکه بود به خاطر حمایت از پیغمبر جایگاهش رو از دست داد.
خب یه جمله عرض ادب بکنیم روز جمعه است
یکی ایمانی که داشته خوب در دل داشته یکی هم اینکه به خاطر اینکه مثلاً گزندی به پیغمبر نرسه این ایمان رو تظاهر نکرد مخفی کرد
تو دلش نگه داشت و به قول معروف این پی رو به تنش مالید که عیب نداره به من بگن کافر
عیب نداره به من بگن مشرک جان پیغمبر سالم باشه این دوتا اجر داره
حالا خیلی تظاهر میکردن میگفتن ما مسلمانیم و هیچی
معلوم میشد دیگه آقا مسلمون شده مومن شده اما این بنده خدا تظاهر نکرد الانم متهمه دیگه تو تاریخ
خب نثار ابوطالب یه صلوات بفرست.
یه جمله عرض مصیبت کنم ذکر روضه کنم
بگیم صل الله علیک یا اباعبدالله
صل الله علیک یا اباعبدالله
به فدای اون بدنی بشم که سه روز روی خاک گرم کربلا همینطوری بلا غسل ولا کفن
نه غسلش کردن نه کفنش کردن همینطوری رهاش کردن و گرگای شامی گرگان کوفی
اینا افتادن به جان این بدن با اسبهایی که نعل تازه زده بود روی این بدن چنان تاختند
یه کاری کردند که خواهر برادر رو نشناسه
دختر پدر رو نشناسه صدا زد گفت عمه جان
هذا نعش منی گفت هذا نعش ابیک
این بدن بدن کیه فرمود این بدن بدن بابات حسینه
صدا زد بابا بلند شو ببین عمم زینبو دارن میزنن
حسین جان حسین جان