بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با خبرهای غیبی آقا رسول خدا عرض میکنیم.
یکی از خبرهای غیبی که قطب راوندی رحمت الله علیه روایت کرده
این هستش که مردی خدمت آقا رسول خدا اومد گفت که یا رسول الله من نزدیک دو روزه که غذا نخوردم
پیغمبر فرمودند برو بازار اونجا بالاخره یه دوری برن یه کاسبی بکن خرجت دربیاد.
ببینید این هم هست این فقط نبوده که هر کی میاد پیش پیغمبر و پیغمبر دستش رو بکنه تو جیبش و بگه بیا بگیر برو بعضیا میومدن اینجوری بوده بعضیا.
پیغمبر فرمود برو بازار کار کن این رفت و روز دیگه اومد گفت یارسول الله من دیروز رفتم بازار
متاسفانه چیزی گیرم نیومد و بدون شام خوابیدم یعنی روز سومم غذا نخوردم
پیغمبر دوباره فرمود برو بازار دقت کردی با اینکه این سه روز الان غذا نخورده سه روزه حال نداره غذا نخورده
فرمود برو بازار اون اومد بازار رو روز بعدش دید که یه قافله اومده از اینها یه متاعی خرید و یه کالا یی خرید و رفت
دو تا مغازه اونورتر این کالایی که خریده بود رو فروخت و یه اشرفی نفع کردوسود کرد مثلا اون رو یه اشرفی خریده بود دو تا اشرفی فروخت و با سود برگشت
خونه و اومد پیش حاج خانوم و بعد فرداش رفت محضر آقا رسول خدا گفت یا رسول الله رفتم بازار چیزی گیرم نیومد
پیغمبر فرمود که فلان قافله دیروز اومد بازار رفتی اونجا یه چیزی خریدی بعد رفتی فلان جا فروختی یه دینار گیرت اومد
سود کردی آقا فرمود اینجوری مگه نبوده گفت بله پیغمبر فرمود پس چرا دروغ گفتی؟
گفت که من شهادت میدم گواهی میدم که تو صادق هستی و برای این انکار کردم گفتم من رفتم چیزی گیرم نیومد
که ببینم اونچه که مردم می کنند شما میدونی یا نه آنچه که انجام میدن مردم مثلا الان شما تو خونتون یه اتفاقی افتادها
به خانومت این رو گفتی اون رو گفتی داشتی میومدی این رو دیدی میخواستم ببینم شماها تو یا رسول الله خبر داری یا نداری؟
اونچه که ما انجام میدیم و می فهمی یا نمیفهمی؟ که من میخواستم این کار رو بکنم
که ببینم اگر شما میبینی یقینم به پیغمبری شما زیاد تر بشهوبیشتر بشه یعنی جهتش این بوده و الله چیز خاصی نبوده.
پیغمبر فرمود که هر کس از مردم بینیازی کنه سوال نکنه درخواست از دیگران نکنه خدا او رو غنیش میکنه
خدا او را ثروتمندش میکنه حالا ثروتمندم نکنه یه کاری میکنه بچرخه بینیاز بشه خدا بینیازش میکنه.
و هر کس که برخودش در سوال و فقر و بگشایه یه کسی هی دست درازبکنه سمت این و اون هی بشینه پیش این پیش اون ناله کنه
خدا بر او هفتاد در فقر رو باز میکند تو اگر در فقر رو به رو خودت باز کردی خدا پشت سرش
هفتاد تا دیگه باز میکنه که هیچ چیزی این درهای فقر پر نکنه پس بعد از اون دیگه این مرد درخواست نکرد
کمک مالی نگرفت و همین هم شد حالش خوب شد و کم کم فقرش برطرف شد این یه دونه خبر غیبی.
خبر غیبی دیگه ای که خیلی جالبه این هستش که جناب جعفر از حبشه اومد
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جناب جعفر رو در سال هشتم هجرت به جنگ موته فرستاد و
موته میدونید دیگه تقریبا دو تا منزل با بیت المقدس فاصله داره یه مکانی اونجا
بعد حضرت این جعفر رو با زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه به ترتیب امیر لشکر کرد
یعنی اول جعفر بعد زید بن حارثه بعد عبدالله بن رواحه اینها به ترتیب امیر لشکر اینا به مورچه که رسیدن قیصر روم یه عظیمی رو فرستاد
برای جنگ اینا یه لشکر حسابی که این هر دو تا لشکر روبروی هم صف کشیدن جعفر مثل شیر شمیده و شمشیر کشیده
از پیش روی صف بیرون شد و مردم او رو صدا زد که ای مردم از اسباتون بیاید پایین پیاده رزم کنید
این حرف رو زد برای اینکه دید لشکر کفار خیلی زیادن می خواست مسلمونا پیاده بشن که دیگه راه فرار نداشته باشند
چون که سواره باشی یه لحظه این سر اسب رو میچرخونی و درمیری
ولی پیاده که باشی قید همه چی رو میزنی و دیگه میری تو دل دشمن بعد خودش جعفر
خودش از اسب پیاده شد منتها دید بقیه پیدا نمیشن یه چنین اتفاقی اونجا یه جنگ نمایانی کرد پرچم دست جعفر بود
از هر طرف حمله کرد و یه جنگ عجیبی شد یه جنگ عجیبی شد کافرا دوره ش کردند که دست راست جعفر قطع شد
فورا علم رو پرچم رو به دست چپش گرفت دوباره زد به قلب دشمن با اینکه دست راستش قطع شده بود
برنگشت با دست چپ علم رو برداشت و شروع کرد به جنگید ن پنجاه تا زخم تو بعضی از روایات هست
پنجاه تا زخم توی بعضی روایات هست نود تا زخم از شمشیر و نیزه این برداشت بعد دست چپش قطع شد
ببین نه اینکه از این بالای بالا از مچ رفت از آرنج رفت این دوتا دستش که قطع شد با بازوهاش علم رو گرفت
با بازوهاش علم رو گرفت و بلند کرد یه کافری این صحنه رو دید خیلی خشمگین شد خیلی عصبانی شد
اومد و یه شمشیر زد به کمرگاه جناب جعفر و دیگه علم سرنگون شد.
این تا اینجاش که این قصه مال کیه؟ مال کجاست؟مال موته است.
پیغمبراکرم کجاست؟ پیغمبر اکرم تو مدینه هستش.
جابر میگه که همون روزی که جعفر تو موته شهید شد پیغمبر تو مدینه بعد از نمازصبح رفت منبر فرمود که
الان برادران شما از مسلمون ها با مشرکها مشغول کارزارند مشغول جنگند حمله هر کدوم از اینها رو پیغمبر شروع کرد گفتن
فرمود الان زید بن حارثه شهید شد
بعد فرمود علم افتاد فرمود علم رو جعفر برداشت
انگار مثلا یه فیلمیه یه چیزیه آقا سرش رو کرده اون ور داره نگاه میکنه بعد داره برای اینها توضیح میده
فرمود الان علم رو جعفر برداشتوالان جلو رفت الان متوجه جنگ شد.
فرمود یه دستش افتاد داشت اینا رو برای مردم مدینه مو به مو تعریف می کرد
علم رو به دست دیگه گرفت فرمود که دست دیگه اش هم افتاد علم رو به سینه خودش چسبانید
این رو جابر داره میگه پیغمبر رو منبر و ما پایین داره حکایت میکنه
فرمود جعفر شهید شد و علم افتاد فرمود علم عبدالله بن رواحه برداشت از مسلمونها فلان و فلان کشته شدند
از کافران فلان و فلان کشته شدند بعد گفت عبدالله بن رواحه شهید شد
علم خالد بن ولید برداشت پیغمبر فرمود خالد بن ولید فرار کرد مسلمونها هم فرار کردند
خدا لعنت کنه خالد بن ولید رو شما هم بگید خدا لعنتش کنه این ملعون فرار کرد
پیغمبر اکرم این رو منبر حکایت کرد این رو روی منبر مثل اینکه یه چیزی رو مشاهده میکنه
دقیق ریز به ریز جزئیاتش رو می بینه و داره همه رو میگه از منبر اومد پایین.
پیغمبر اکرم رفت خانه جعفر پسرعمو ی بزرگوارشون عبدالله بن جعفر بچه بود
حالا کوچیک بود عبدالله بن جعفر همسر خانم زینب کبری
عبدالله بن جعفر تو خونه بود صدا زد بعد این عبدالله رو نشوند تو دامن خودش و دست مبارک رو کشید رو سر عبدالله
بعد مادر عبدالله اسماء بنت عمیس یه نگاه به پیغمبر کرد و یه نگاه به این مدل نوازش پیغمبر کرد بعد فرمود
که یا رسول الله گویا این بچه یتیم شده که پیغمبر فرمود بله
امروز جعفر شهید شد وقتی این رو که گفت همینطور اشک از دیدگان مبارکش جاری شد
فرمود که جعفر قبل از شهادتش دستهاش بریده شد خدا به عوض اون دستها
دو بال به او داد از زمرد سبز که الان با ملائکه در بهشت پرواز میکنه به هرجا که بخواد میره.
امام صادق علیه السلام فرمودند که حضرت رسولوحضرت زهرا رو صدا زد گفت
فاطمه جان برو گریه کن بر پسر عموت و باسک الله مگو فرمود برو برای پسر عموت گریه کن
که دیگه هرچی در حق او بگی راست گفتی بعد توی روایت دیگه هستش که پیغمبر فرمود
بر مثل جعفر باید گریه کرد بر مثل جعفر باید گریه کنند گریه کنندگان یعنی شما اگر گریه کنید راه دوری نرفته
حالا مثل جعفر کیه شاید میگه نمیگه بر جعفر گریه کن میگه چی بر مثل جعفر باید گریه کرد
گریه کنندگان گریه کنند نمیگه بر جعفر گریه کن بر مثل جعفر باید گریه کنندگان گریه کنند
حالا من از شما سوال میکنم مثل جعفر کیه؟ آقا ابالفضل العباس هست.
نمیدونم شاید منظور آقا رسول خدا اینجا اینه که شما بعدها یه کسی میاد همینطوری دست راستش رو قطع میکنند
دست چپش رو قطع میکنند علم میفته اینطور میشه بر مثل جعفر گریه کنندگان گریه کنند
یه روایت دیگه هستش که پیغمبر فرمود فاطمه جان غذا درست کن برو خونه اسماء و این رو بده به او بخوره
به او تسلی بده تا سه روز غذا درست میکردند میبردند خانه جعفر می دادند به اسماء میداد به فرزندش که بخوره
این مدل تسلیت الان فرق کرده دیگه الان مردم میان تو خانه عزادار می خورند
از خونه خودشون چیزی نمیبرن برای عزادار میرن از خونه عزادار برمی دارند
به هر حال حالا گفتیم پیغمبر فرمود بر مثل جعفر گریه کنندگان گریه کنند
روضه قمربنی هاشم آقاابالفضل العباس این هم یه روضهایه یه چیزیه انشالله همه ماجورند
حتی اون کسی که اشک چشم نداره و یه آه میکشه همه ماجورن تو روضه آقا ابالفضل العباس
دلهامون رو ببریم در خانه آقا ابالفضل العباس وقتی که اومدتو خیمه اطفال
تو خیمه بچهها وقتی وارد خیمه بچه ها شد دید این بچهها دامنهای عربی شون رو بالا دادند
بعد شکمهاشون رو گذاشتند رو خیسی های زمین تا اینکه یه خورده از شدت عطش فروکش کنه
کم بشه اینجا چشمشون به علمدار افتاد به عموشون ابالفضل افتادودویدند دور عمو رو گرفتند
گفتند عموجان جیگرمون از تشنگی داره میسوزه
یه مشکی بود آقا ابالفضل این مشک و برداشت و اومد تو خیمه برادر یا اینکه بعدا برداشت اینا دیگه حالا هست که تو تاریخ هست
تو مقتل هست که گفت داداش بچههای تو تشنه هستند من سقام اجازه بده برم جونم رو فدات کنم دیگه سینه من داره تنگی می کنه
آقا اباعبدالله فرمود برادر برو برای بچه های من یه کمی از آب بیار
قلیلی از آب بیاردمشک رو به دوش گرفت و حرکت کرد
یه لحظه دارد که وارد شریعه فرات شد مشک رو به سرعت پر کرد.
در روایت هست عزیزان در حدیث هست که یه مشتی از آب رو بلند کرد
نزدیک صورتش آورد نه اینکه بخواد بخورهها یه مشتی از آب رو بلند میگه فذکر عطش الحسین
تشنگی حسین علیه السلام رو به یاد آورد همچین که تشنگی ابی عبدالله رو به یاد آورد این آب رو ریخت رو زمین
سریع از شریعه خارج شد دست راستش رو قطع کردند مشک رو به دست چپ گرفت
بعد دست چپش رو قطع کردن اینجا دارد چه جوری جعفر این علم رو بابازوهاش گرفته بود نیفته رو زمین
دارد ابالفضل علیه السلام مشک رو به دندونهاش گرفته بود که این آب روی زمین نریزه
بعد دیگه تیر زدن این مشک پاره شد آب روی زمین ریخت دیگه اینجا نوشتن
و وقع العباس متحیرا
دیگه آقا متحیر شد سرگردان شد بین رفتن به سمت خیمه و رفتن به سمت شریعه فرات
خیمه نمیتونه بره چون آب نداره شریعه نمیتونه بره چون دست نداره به فدای تو یا ابالفضل
دامن کشان رفتی دلم زیر رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
من رو تنها نگذار ای علمدار
تموم شدا هرکی کار داره
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
تو که پیرم کردی ای علمدارم
زمین گیرم کردی ای سپه دارم
حسین جان حسین جان حسین جان