بسم الله الرّحمن الرّحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
از امروز ان شاءالله بحث ما در رابطه با حوادث سال هفتم هجری است.
سال هفتم هجری چجوری شروع میشه؟ با پایان جنگ و خونریزی و دعوایی که قریشی ها تحمیل میکردند.
مسلمون ها تا میومدن تکون بخورن اونا پیمان نامه ای بستن اون قرداد همه ی این بساط رو جمع کرد
اسلام فرصتی پیدا کرد واسه نفس کشیدن و ترویج پیدا کردن
رسالت پیامبر اکرم جهانی بود و خب پیامبر واسه عده ای مشخص وعرب محشور نشده بود
مبعوث نشده بود بعثت پیغمبر جهانی بود باید می رسید انتشار پیدا می کرد
قرآن می فرماید بگو ای مردم! میگه مردم ، یه عده ی خاص نیستن
ناس اینجا اتلاق داره ای همه ی مردم من رسول خدا هستم به سوی شما
جمیعاََ و لذا باید ترویج پیدا بکنه پیامبر اکرم نامه نوشتن به همه ی امپراطوریهای جهان نامه نوشتند
نقل میکنن که نامه های رسول خدا چند تا بوده خیلی تو اون وادی نمی خواییم بریم
می خواییم بگیم پیامبر اکرم صلّی الله علیه و سلم یکی از نامه هایی نوشتن واسه امپراطوری روم بود
معروف است به قیصر پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود هر وقت در نبرد با ایران پیروز شد
به شکرانه ی این پیروزی بزرگ از قسطنطنیه مقر حکومت خودش پیاده بره به زیارت بیت المقدس
خب پیروزم شده بود بر ایرانی ها می خواست به نذر خودش عمل کنه
شروع کرد به پیاده حرکت کرد به سمت بیت المقدس، اینجا دارد قیصر پادشاه روم
اومد به نذر خودش عمل بکنه پای پیاده حرکت کرد سمت بیت المقدس مامور اسلام اینجا دحیه کلبی
همونی که جبرئیل به شکلش در می اومد خیلی خوش چهره و زیبا بود صورت جذابی داشت
پیامبر نامه که داده بود برسه به دست قیصر توسط همین دحیه
که این دحیه اومد و متوجه شد که این میخواد بره بیت المقدس
ولذا خودش رو رسوند سریع در یکی از شهر های شام که معروف بود به بصرا
اونجا فهمید قیصر میخواد بره بیت المقدس سریع بی درنگ رفت پیش استاندار بصرا
یه شخصی بود به نام الحارث ابن ابی شمر گفتش که من میخوام نامه رو شما برسونید به دست
اون هم عدی بن حاتم رو صدا زد و اون رو مامور کرد سفیر اسلام برن سمت بیت المقدس نامه رو برسونن به دست قیصر
سفیر پیامبر در شهرحمص با قیصر ملاقات کرد بعد دارد که خواست که به حضور قیصر برسه
گفتن که اگر رفتی باید سجده کنی به این دحیه گفتن گفتن اگر رفتی تو سجده کنی
گفت من فقط در برابر خدا سجده میکنم قیصر کیه خیلی سفت و محکم ایستاد
گفت ما اومدیم که اینجور چیزا رو برداریم خیلی قرص اونا وقتی دیدن سفیر اسلام خیلی
اعتقاد و ایناش محکمه و فقط در برابر خدا سجده میکنیم یکیشون پیشنهاد داد
گفتن خب حالا که تو نمیخوای سجده کنی اگه سجده نکنی قیصر اصلا به تو اعتنا نمیکنه
گفت پس به تو پیشنهاد میدم نامه ی خودت رو بزاری روی میز
قیصر که اونجا نامت رو بزاری قیصر میخونه و همین کارم کرده و قیصر نامه رو نگاه کرد
دید اولش بسم الله داره گفت فقط تو نامه ی سلیمان بسم الله بوده این نامه ی کیه
مترجم رو صدا زد و نامه رو خوند حالا نامه اینجوری نوشته شده بود که
نامه ای از محمد فرزند عبدالله درود بر پیروان هدایت من تو رو به آیین اسلام دعوت میکنم
اسلام بیار تا در امان باشی ، خدا به تو پاداش میده اگر از ایین اسلام رو برگردونی
گناه زیردستان هم بر تو هست چون تو باید ایمان بیاری که بقیه هم ایمان بیارن به خدا
ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت میکنیم غیر خدا رو نپرستیم
کسی رو هم، همتراز خدا قرار ندیم برخی دیگر رو اینجا حضرت یه ایه ای رو آوردن
این قیصر نامه رو که خوند حدس زد که این صاحب نامه که اسمش هم امد همون موعود تورات باشه
و لذا فورا از خانواده ی این آقا کسی تو شام هست یا نیست ، همون موقع ابوسفیان بود
الان مقلا قحطی اومده بود که ابوسفیان رو پیدا کردن گفتن فامیل پیامبر این تشنس به خون اسلام
اینو اوردن حالا قسمت اینجوری بود ابوسفیانی که تشنه بود البته اون موقع حالا اسلامم نیاورده بود مسلمون هم نشده بود
فقط رو این حساب که یه خویشاوندی با پیامبر داره اوردنش پیش قیصر
قیصر گفت فقط سوال هایی که میکنم و جواب بده این ابوسفیان میخواست پیغمبر رو کوچیک کنه
اون میگفتش که نه سوال های منو جوا بده گفت بپرس گفت حسبش چجوریه
ابوسفیان گفت حسبش خیلی شریف هستن گفت در نیاکان او کسی هست
که بر مردم سلطنت کرده باشه مثلا اجدادش پادشاه بوده باشن گفت هیچ وقت اصلا
گفت آیا پیش از اینکه ادعای نبوت بکنه دروغ هم گفته گفت تا به حال ما دروغ نشنیدیم
گفت او راستگو هست گفت او به این معروفه بعد گفت چه طبقه ای از مردم بهش ایمان میارن
ابوسفیان گفت اشراف باهاش مخالفند افراد عادی و متوسط هوادار جدی او هستند
گفت ایا پیروانش رو به زیاد شدنند گفت بله گفت ایا کسی از پیروان او تا الان مرتد شدند
گفت من تا حالل ندیدم کسی بره اونور و برگرده گفت
ایا با نبرد با مخالفان پیروزه یا مغلوبه گفت بعضی وقت ها پیروز میشه بعضی وقت ها مغلوب میشه
قیصر به مترجمش گفت که به ابوسفیان و دوستان بگو اگر این گزارشات صحیح و درست باشه
حتماََ او پیامبر موعود آخرالزمانه اینو قیصر گفت که بعد اخرش گفت که من اطلاع داشتم که
چنین پیغمبری ظهور کرده نمیدونستم که از قوم قریشه ولی من حاضرم دربرابر او خضوع کنم
برای احترامش پاهاش رو شستشو بدم قیصر داره میگه
و در همین نزدیکی ها قدرت و شوکت سرزمین روم رو خواهد گرفت
بعد برادر زاده ی قیصر گفتش که عمو جان اخه این چه کسی هست که اسم خودش رو بر اسم شما مقدم کرده
میخواست اینجا سوسه بیاد مثلا نزاره عموش ایمان بیاره قیصر گفت تو چی داری میگی
کسی که ناموس اکبر جبرئیل امین بر او نازل میشه شایسته است نامش بر نام من مقدم باشه
بعد ابوسفیان میگه من خیلی دنبال پیامبر بکنم دیدم نمیشه فایده نداره
این قیصر رفت بزرگان روم رو جمع کرد توی یه جایی به نام سمعه اونجا بود همه رو جمع کرد که با اینا صحبت بکنه
که همگی باهم مسلمون بشند تا مطرح کرد یهو این علمای مسیحی ، این بزرگان مسیحی
اینا گفتن نه نمیشه دست از قدرت بردارین اختلاف و دادو اینا قیصر اینجا ترسید
گفت الان من بگم که بیایید باهم مسلمون بشیم منو میکشن چون احساس خطر کرد
و ترس از جان کرد گفتش که من میخواستم شما ها رو محک بزنم گفت
من میخواستم ببینم چقدر در اعتقاد مسیحیت هستید حرفش رو خورد پس گرفت
با نماینده ی اسلام با دحیه یکسری هدایایی رو فرستاد حالا میگم ، یه دکتر فرستاد
بعد این دکتر هم اومد تو مدینه دید هیچکس مریض نمیشه
قیصر یه چهار تا غلام و نوکر با پول و با یه دکتر بعد دید دکتره که اینا مریض نمیشن
کار و کاسبیش نگرفت برگشت خب چرا مریض نمی شدند چون از پیامبر دستور گرفتند
تا گرسنه نشدن غذا نخورند تا میل به غذا دارند دست از غذا میکشند مریض نمیشند .
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
یه جمله عرض مصیبت بکنیم امان از اون ساعتی که زینب کبری
دختر امیرالمومنین دختر فاطمه زهرا ببیند که در گودال نیزه دار دارد با نیزه میزند
شمشیردار با شمشیر میزند عده ای دامنشون رو پر از سنگ گردن با سنگ دارند میزند
اینجا دارد زینب کبری بی قرار شد بی تاب شد دستاشو گذاشت بالای سرش گفت
این حسین توست درخون خودش آغشته
دارد خانم زینب کبری خیلی بی قرار تر شد اون قسمتی رو ببیند که
شمر روی سینه برادر نشسته و ببیند که مادر در گودال صدا میزند
اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان دُر نایابت ندادن
حسین جان حسین جان