بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با جنگ تبوک عرض کردیم یکی از امتحانات بزرگ الهی
و خب معلوم شدن منافقین از مومنین جدا شدن این دو نفر مومن منافق از همدیگه
و حالا اتفاقهایی که تو این مسیر میافته رو چند مورد عرض کردیم
یه مورد رو هم گفتیم که وعده دادیم میگیم بحث عقب ماندن جناب ابوذر هست از کاروان
شتر جناب ابوذر علیه رحمة و رضوان از راه رفتن باز میمونه نمیتونه
و عقب میافته دیگه جناب ابوذر عقب میمونه مقداری معطل میشه
تا شاید این شتر بلند بشه و راه بره اما هرچی انتظار میره سودی نداره
بعد چیکار میکنه آدمی که اهل جهاد باشه آدمی که شور نشاط داشته باشه
اینطوری بارو برمیداره میندازه رو دوشش شتر رها میکنه حرکت میکنه دیگه
می بینی وسیله کار نمی کنه حرکت نمی کنه با تو نیست ولی تو هم دیگه نباید باشی
وسیله دیگه کار نمیکنه تو نمیتونی از این وسیله استفاده کنی خب وسیله رو رها کن خودت حرکت کن
بزار زمین حرکت کن بسم الله جناب ابوذر شوری داشت نشاطی داشت
شترو ول کرد حالا ریش حالا شترم ارزون که نیستش که به هر حال
شما مثلا وسیلهات رو رها می کنی یه قیمتی داره ماشین تو
وسیلهای که زیر پاته ول میکنی تو خیابون بعد تو بیابون تو بیابون
این شتر دیگه برنمی گرده دستت به هر حال بارشو اثاثشو آذوقهشو میندازه رو پشتش حرکت میکنه
تا برسه به پیامبر اکرم تا برسه به لشکر اسلام ولی تو راه تشنگی و اینها بهش غلبه میکنه
بعد میرسه به یه جایی به یه نقطه ای یه آبی هم پیدا میکنه
با شدت عطش با تشنگی که داشته تا میاد آب رو بخوره یهو یاد آقا رسول خدا میافته
که شاید حبیب من رسول خدا او تشنه باشه بزار من این آب رو ببرم بدم او اول بخوره
با اینکه خودش تشنه هست آب رو نمیخوره حرکت می کنه
آب رو برمی داره میاد پیامبر اکرم و مسلمونها میبینن از دور سیاهی داره میاد
آخه هی زخم زبان میزدن منافقین منافقین خیلی عجیبهها
شما فکر میکنی مثلاً منافق الان کجا باید باشه منافق تو مسجد
تو صفوف جماعت توی لشکر اسلام وسط جنگ منافق میاد حضور پیدا میکنه گاهی اوقات
منافقها هی زخم زبان می زدن هی می گفتند پس این ابوذرم در رفت
ابوذر پیچوند هی شتر رو بهونه کرد شتر من نمیاد شتر خوابوند و خلاصه میخواست فرار کنه
برگرده مدینه بعد به رسول خدا می گفتند بعد رسول خدا می گفت اگه خیری برای ما داشته باشه میاد
اگر نه که هیچی رفته دیگه که بعد از دور سیاه ای دیدن که داره میاد
پیامبر فرمود ها او ابوذره او ابوذره رحمه الله اباذر خدا رحمت کنه ابوذر رو
راه میره تنهایی میمیره تنهایی و مبعوثم میشه به تنهایی
این یکی از خبرهای غیبی آقا رسول خداست که او
در تنهایی میمیره او در غربت میمیره که بعد از ۲۳ سال دیدن
که این خبر رسول خدا محقق شد که خیلی این عجیبه دیگه
که بعد حالا بعضی جاها هست خانومش بود و یه پسرش
بعضی جاها هست پسرش از دنیا رفته بود دخترش بود فقط
حالا کاری ندارم اما خب توی ربضه توی اون غربت اونجا نقطه دور
این سحابی بزرگ رسول خدا داشت گریه میکرد خانومش گفتش
که چرا گریه میکنی گفت برای این گریه میکنم که تو الان میمیری
من لباسی که به اون پیکر تو رو کفن بکنم ندارم
یه لبخندی زد جناب ابوذر گفتش که آرام باش گریه نکن
من روزی با گروهی از یاران پیغمبر در محضر پیغمبر نشسته بودم
پیغمبر رو به ما کرد فرمود یکی از شما چند نفر بودیم
گفت یکی از شما در یکی از بیابونها تنها دور از جمعیت از دنیا میره
گروهی از مومنین او رو به خاک میسپارندش ابوذر گفت
زن همه اون کسایی که با همونجا نشسته بود همشون بین مردم آبادی از دنیا رفتن
فقط یه نفرشون مونده اونم منم که خب غیر از من کسی دیگه باقی نمونده
پس یقین دارم شخصی که پیامبر از او خبر داده من هستم
که در تنهایی و دور از بقیه و دور از مردم و خلاصه اینجوری از دنیا میرم
گفتش که ببین گفت چیکار کنم زنه گفت چیکار کنم
حالا یه دخترش یه زنش گفت ببین بعد از مرگ من سر راه حجاج عراق بشین
طولی نمیکشی که گروهی از مومنین میان و اونها را از مرگ من با خبر کن
همسرش میگه که بابا خب کاروان حجاج رد شدن رفتن
ابوذر گفت تو مراقب راه باش به خدا قسم نه دروغ میگم و نه دروغ شنیدم
اینو گفت و مرغ روحش به پرواز در اومد مرغ روح به پرواز در اومد
بعد آوردن جنازه ابوذرو بعضی نقلها هست سر راه
یهو دیدن چند نفر اشخاص برجسته بزرگ عبدالله بن مسعود مالک اشتر حجر بن عدی اینو سحابی بزرگ و جلیل القدر
یهو دیدن جنازهای سر راه یه دختری یه کنار جنازه است
بعد گریه میکنه و هی اشاره میکنه و اینها مالک اشتر گفت
این کیه حرکت کردن سمت اون نگاه کردن تو صورت این شخصی که افتاده رو زمین دیدن الله اکبر
این سحابی بزرگ رسول خدا صحابی بزرگ امیرالمومنین جناب ابوذر
ابوذر غفاری اینها پیاده شدن بعد دارد که چشماشون همینجوری غرق پر اشک شد
بالای پیکر ابوذر ایستاده بودند بعد گریه میکردند اشک میریختن
بعد اونجا همونجا یادآور پیشگویی پیامبر اکرم شدند در جنگ تبوک
همونجا همین عبدالله بن مسعود مالک اشتر و حجر بن علی و حالا چند نفر دیگه که اونجا بودند
گفتن صدق رسول الله پیامبر اسلام راست گفت که تو تنها میمیری ابوذر
تنها میری تنها میمیری تنها هم از گور برانگیخته میشی
که بعد عبدالله بن مسعود اومد بر جسد جناب ابوذر نماز خوند
او رو به خاک سپردند موقعی که از دفن فارغ شدن مالک اشتر کنار قبر ابوذر ایستاد فریاد میزد
گریه میکرد میگفت پروردگارا این ابوذره یار پیامبر که عمری تو رو پرستید
در راه تو با مشرکین جنگید هیچ وقت در پیروی از آیین حق تغییر روش نداد
که حالا دیگه الان دوره و زمونه عوض شده حالا باید دیگه مدل دیگه حرف زد
بعضیا میگن زمانه عوض شده تو الان باید جور دیگهای صحبت کنی
اما این هیچ وقت روششو عوض نکرد اما با چون با زبان و قلب و جان خودش به مبارزه پرداخت
مورد جفا و ستم و محرومیتم قرار و تبعید شد
و خلاصه اینجا در سرزمین غربت از دنیا رفتش این خبر غیبی بود که رسول خدا در جنگ تبوک داد
خب از این بگذریم بریم سراغ همون داستان لشکر اسلام
ببینیم کارش به کجا میرسه ببینید عزیزان این مسلمونها
وقتی حرکت میکنند ۳۰ هزار نفر خب یه شوری هست یک هیجانی هست
رومی ها وقتی از اون طرف شنیدن اونا چند نفر بودن
جعفر طیار که اومدن فکر کنم ۷ هزار نفر بودند اون رشادت و شهادت اون چند نفر مسلمون رو دیده بودند
گفتن اونها که حالا چند نفر بودن پور ما رو درآوردن
حالا که شدن ۳۰ هزار نفر و خود شخص رسول خدا تو این جنگ هست
ممکن ما شکست بخوریم با همه اینا به این نتیجه رسیدن که
لشکر خودشون ۴۰ هزار نفر رو برگردونن تو شهر یعنی فرار کردن
و برگشت مسلمونها اومدن دیدن خبری از لشکر روم نیست
این همه راه اومدن دیدن هیچ خبری نیست لشکر روم نیست
اینا همه فرار کردن برگشتن پیامبر فورا جلسه شور تشکیل داد
مشورت و از اینها سوال کرد مشورت کرد در امور و اینها
و لذا پیامبر سریع شورای نظامی تشکیل داد که این سپاهیان این فرماندهان اون کسایی که باید صحبت میکردن
صحبت کردن گفتن ما کار خودمونو قرار بود اینها رو اینها رو ادب بکنیم
ادب شدن دیگه ضمن اینکه خیلی راه اومدیم خسته شدیم
دیگه مثلاً بریم دوباره تجدید قوا بکنیم حالا فعلاً همین بار اول که اومدیم
مسیر رو فهمیدیم خودش یه غنیمتیه خلاصه صحبت کردن
آخرش گفتن با این حال اگر یا رسول الله از جانب خدا مامور به ادامه پیشروی هستی
فرمان حرکت بده ما هم به دنبال شما میایم پیغمبر فرمود
اگر دستوری از جانب خدا به من رسیده بود تو اینجا من همون عمل میکردم
اصلا از شما مشورت نمیکردم جایی که تصریح امر الهی باشه
دیگه مشورت نیستش که چه مشورت کنم پیامبر فرمودند
چون امر الهی نبوده اینجا از شما مشورت خواستم ببینید چون بالاخره ما از سیره ابن هشام میگیم
سیره مثلاً حلبی میگیم و از این حرفها خدمتتون بگم که
آخرالامر پیامبر به این نتیجهای که شورا بهش رسیده بودند عمل کرد
و به همون که برگردیم برگردیم بدون هیچ جنگی بدون هیچ جنگی برگردیم
پیامبر خدا برای اینکه خیالش راحت بشه از همون مرزنشین ها تعهد گرفت
از این مرز نشینها پیمان گرفت پیمان عدم تعرض
مرزنشین هست یا نیست مثل همین مرز ایران و عراق
یه سری مثل مهران اون طرف عراق یه سری مرزنشین هست
اسمشون یادم رفت چند تا هستش خب حالا به هر حال از این مرز نشینها پیامبر پیمان گرفت
که ببینید با رومیا همدست نشید با اینا یه دست نشید
حواستون باشه پیغمبر خالد بن ولید رو هم فرستاد لعنت الله علیه
حالا اینها جای بحث که چرا پیامبر یه بار خالد رو قبلاً فرستاده بود
دوباره چرا اینجا میفرسته اینا همش جای بحثه که تاریخ به ما میگه
دیگه خب که پیامبر خالد بن ولید را فرستاد به عنوان فرمانده فرستاد
به سمت یه نقطهای که بعد اونها عرضم خدمتتون که بیان و تعهد بدن
پیمان ببندند که بعد این رفت و اونجا دو نفر یه عدهای رو کشت و فرمانده اونها رو برداشت آورد پیش پیغمبر
ولی مسلمان نشد اون فرمانده و حاکم مسلمان نشد امتناع کرد که
پیامبر هم فرمود خیلی خب حالا که مسلمان نمیشی لااقل مثلاً تعهد بده
که بر علیه ما نباشی
و مثلاً از این حرفا به پیغمبر به او هدیه دادن ، این سفر تبوک رو یه ارزیابی بکنیم فردا خدمتتون میگیم
ارزیابی سفر تبوک چه برکتی داشت چه فایدهای داشت این سفر
این همه راه این همه سختی این همه گرفتاری حالا اشاره کنم
این بحثو تمومش بکنیم یکی اینکه حیثیت و اعتبار ارتش اسلام که انقدر ما قوی شدیم قدرتمند شدیم
میتونیم این همه مسیر بریم با یکی از بهترین و بزرگترین امپراتوریهای جهان
با قدرتهای اول جهان مقابله کنیم رودررو و اونم دستاوردی بود
دستاورد بزرگ که بعد هم به خاطر همینم بود که بعدش همینجوری
گروه گروه یدخلکن فی دین الله افواجا
این قدرتو دیدن آروم آروم اومدن یکی هم همین پیمان نامه با مرزنشینها بود
که دیگه خیالشون از این بابت راحت شد یکی هم خدمتتون عرض کنم
که همین بحث جدا شدن مومنین از منافقین دست منافقین رو شد
این خیلی مهم بود تصفیه مومنین بود این خیلی مهم بود
و نکته آخری که من خدمتتون بگم این بود که این مسیر رو شناختن مسلمونها
آشنا شدن با این مسیر که بعد همین راه رو باز کرد برای جنگ بعدی
که بعد از رسول خدا اولین جایی که فتح میشه رسول خدا از دنیا میره دیگه
دو سال بعدش
اولین جایی که فتح میشه همون رومه سمت سوریه و روم و اینهاست.
صلی الله علیک یا اباعبدالله
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
به قربانت یا اباعبدالله به فدای تشنگیت یا اباعبدالله
اینکه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام روز عاشورا گرسنه بود هم تشنه بود
امام صادق علیه السلام فرمود به جهت شدت تشنگی ارباب دو عالم آقا امام حسین علیه السلام
آسمان را مثل دود تیره و تار میدید
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتن حرمت مهمان کربلا
بودن دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
فرمود یه جرعه آب بدم پیش جدم رسول خدا شفاعتت کنم
گفت حسین جایزههای یزید از شفاعت تو و جدت برای من بالاتره
یا الله یا اباعبدالله چه کرد ملعون دو سرا
یه کاری کرد آسمونها به لرزه درآمد
یه کاری کرد عمه سادات از روی تل روشو سمت مدینه کرد
صدا زد وا محمدا
حسین جان حسین جان