حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

خدمت شما عرض کردیم در رابطه با اینکه جنگ تبوک یک امتحان و یک آزمایش و یک فتنه بزرگ برای اهل ایمان

و برای رو آمدن منافقین و کسانی که ایمان آنچنانی ندارند و

بالاخره سپاهی آماده شد برای حرکت به سوی دورترین نقطه‌ها

خیلی گاهی اوقات همیشه ببینید عزیزان انسان یکنواخت حرکت نمی‌کنه

گاهی اوقات در بلندی گاهی اوقات در پستی گاهی اوقات در شیرینی

گاهی در تلخی پیش میاد انسان گاهی اوقات در صحت و سلامتی

گاهی اوقات در مریضی مومن مدام در حال امتحان

ببینید بالاخره این لباسی که مثلاً حقیر تنم می‌کنم

گاهی اوقات مثلاً مواجه میشم با افرادی که سلام می‌کنند احترام میزارند

تکریم می‌کنند مثلاً سلام و صلوات می‌فرستند گاهی اوقات هم

مواجه میشم با افرادی که فحش میدن با افرادی که توهین می‌کنند

با افرادی که ناسزا میگن گاهی اوقات حمله می‌خوام بکنن بهم

مثلاً چند سال پیش بود بحث همین عمامه پرونی بود و اینا

خب یکی منو تو خیابون دید گفت لباستو در نمیاری به من گفت تو لباستو در نمیاری نمیترسی مگه

میگیم توکل بر خدا میایم دیگه مثلاً برای اینجور چیزایی که مثلاً بترسیم نه

به هر حال میخوام بگم که همیشه یه نواخت نیست گاهی اوقات انسان باید بره حرکت بکنه

حالا سختی‌های این سفر عجیب و غریبه سختی‌هایی که این سفر داره

در نوع خودش حالا یه خورده بخونیم اینکه این مسیر چه مسیریه

این سفر چه سفریه که حالا تعبیرهای عجیبی دارند از این سفر

یه کسی هست به نام مالک بن قیس که ابوخصیمه هم بهش میگن

میگه که این مالک بن قیس هوا خیلی گرم بود به شدت از سفر برگشت

وارد مدینه شد دید که مدینه خلوته هیچ خبری نیست

از حرکت سربازان اسلام آگاه شد که اینا رفتن سمت تبوک

وارد باغش شد یه همسر زیبایی هم داشت که نقل کردن

من ندیدم ولی نقل که همسر زیبایی داشت آقای مالک بن قیس

تو باغ وسط باغ یه سایه بونی درست کرد آماده کرده بود همسرش میاد ازش پذیرایی کنه

یه نگاهی به چهره دلارای همسر خودش کرد و یه نگاهی به اون غذاهایی که اونجا چیده بود

آدمی که مسافر گشنه تشنه غذای لذیذ آب گوارا همه چی آماده

خانومم که خب اونجا خودشو آراسته و اونجا هستش و این‌ها پذیرایی بکنه از اینها

خدمتتون بگم که این یه خیره شد به این غذاها این مومن اینجوریه مومن اینطوریه

یه نگاهی کرد به این غذاها به این بساطی که درست شده

بعد یه مرتبه یاد رسول خدا افتاد که الان رسول خدا تو دل این بیابوناست

حالا من سوال کنم از شما خداوکیلی شده تا به حال تو خونه‌هاتون نشستید

سر سفره غذا یه بار یاد امام زمان کرده باشید

میگه که یهو یاد پیامبر خدا افتاد و یاران فداکار آقا رسول خدا

که تو این هوای گرم سمت مرگ میرم سمت جهاد دارن میرن

یه مرتبه تصمیم گرفت آب و غذا و همسر زیبا و باغ و فلان و اینا رو

همه رو بذاره کنار حرکت کنه به سمت یار که سوار مرکبش شد

و به خانمش گفت که انصاف نیست من زیر سایهبان کنار همسرم استراحت بکنم غذای لذیذ بخورم

آب سرد و گوارا بنوشم ولی سرور من آقای من رسول خدا زیر آفتاب گرم به سوی جهاد بشتابه

نه نه این کار دور از انصافه آیین دوست این کار دور از آیین دوستیه

ایمان و اخلاص به من اجازه نمیده که من چنین کاری بکنم

این جمله رو گفت و یه نونی برداشت یه توشه راهی برداشت و راه افتاد

راه افتاد سمت آقا رسول خدا از اون طرف یه کسی هست خیلی وقته سراغش نرفتیم

اون منافقه اسمش عبدالله بن ابی ملعون

اینم حالا کنار آقا رسول خداست داره میره سمت تبوک

منتها خب مسیر مسیر سختی بعد از اون طرف دلش پیش همون همسر و باغ و…

آقا بخور بخور و اینجور چیزهاست

یه بهونه‌ای کرد و اختلافی انداخت همون جا و گفت آقا ما نمی‌آیم

برگشت سمت مدینه پیامبرم می‌دونست که این آدم بودنش

همیشه ما تا کجا می‌خوایم بریم تا اونور سمت مرزهای روم می‌خوایم بریم

بعد این آدم می‌خواد با ما تا اونجا بیاد می‌خواد هر سری صبح و روز و شب پدر ما رو در بیاره

و لذا پیامبر گفت بزارید بره بذارید بره یکی از اونور داره میاد یکی از اینور داره میره

خب خیلی این انقدر این مسیر مسیر سختی بود اصلاً اسم این سپاه رو گذاشتن جیش العسر

یعنی لشکر سختی رسیدن به سرزمین ثمودیان

که باغ داغ سوزان پیامبر فرمود به اصحابش فرمود صورت‌های خودتونو بپوشونید

از کنار خونه‌هایی عبور کردند که خراب شده بود به سرعت عبور می‌کردند

پیغمبر رو کرد به یاران خودش فرمود می‌دونید اینجا کجاست

اینجا سرزمین اقوام ثمود که بر اثر سرکشی و نافرمانی الهی گرفتار عذاب الهی و قهر الهی شدن

پیغمبر فرمود همین جا بیندیشید فکر بکنید بدانید

هیچ فرد با ایمانی نباید مطمئن بشه که سرانجام زندگی او مانند قوم ثمود نخواهد بود

با خیال راحت این حرفو نزن چه بسا ممکنه تو هم پات بلغزه

سکوت مرگبار این سرزمین خونه‌های ویرانی که تو اینجا بود

اینا همش درس بود عبرت بود پند بود پیغمبر دستور داد کسی حق نداره از آب این سرزمین بنوشه

حالا لشکر نیاز به آب داره اونجام آب هست پیغمبر فرمود از آب این سرزمین ننوشید

پس ببینید عزیزان گاهی اوقات بعضی جاها هست انسان نباید از آب اونجا بخوره

اونجا نفرین شده است بعضی جاهام هست آبش رو به عنوان تبرک باید بنوشه

اما اینجا رو پیغمبر فرمود ننوشید از آب و از اون غذا و نونی هم درست نکنید

از این آب اینجا غذا و نونم درست نکنید حتی وضو هم نگیرید

اگر احیاناً از آب اینجا غذایی پختید یا آردی خمیر کردید همه رو بریزید جلو چهارپایان

ارتش اسلام بعد از این دستور آقا رسول خدا حرکت کردند

عبور کردن سرزمین ثمودها رو بعد یه پاسی از شب گذشته بود

رسیدن بر سر چاهی که ناقه صالح از اون آب می‌نوشید

رسیدن به اونجا پیغمبر دستور داد همگی فرود بیان به استراحت بپردازند

از آب اینجا بردارن استراحت بکنن پیامبر از بادهای مسموم و تند و طوفان‌های شدید

این لشکر رو آگاه می‌کرد و می‌فرمود که مواظب باشید تنهایی نرید

ممکنه گاهی اوقات انقدر این طوفان عجیب میومد خب اگه کسی تنها می‌رفت زیر این شن‌ها

زیر این خاک‌ها دفن می‌شد پیامبر فرمود به هیچ وجه تنها نرید

شتراتونو اینجوری کن ببینید حالا چه سفریه چه سفریه

خب جالب اینجاست دو نفر تخطی کردن دو نفر بدون اجازه بدون هماهنگی رفتن جفتشونم هلاک شدند

یکیشون زیر همین طوفان شن دفن شد از دنیا رفت

یکی دیگه‌شونم این طوفان پرتش کرد کوبیدتش به سینه دیوار کوه مرد

که بعد پیامبر شنید و ناراحت شد فرمود من چقدر بگم که تنها انضباط داشته باشید

از فرماندتون حرف شنوی داشته باشید یعنی چی تنهایی حالا بازم همه اینا رو من دارم میگم چه سفریه

چقدر سخت چقدر دشوار خلاصه خدمتتون بگم که

پیامبر رسیدم به یه جایی اصلاً آب نبود تو مضیقه بی‌آبی و این‌ها

چه کنیم یا رسول الله یه عده اومدن گفتن از بی آبی داریم تلف میشیم یا رسول الله

بعد پیامبر خدا دعا کرد

حالا قبل از اینکه دعا بکنه و بارون بیاد یه جایی بیخ پیدا کرد

حتی این تا این حد اینا شترهای گرون قیمت خودشونو کشتن

برای رفع تشنگی شتر خب توی یه قسمتی از بدنش یه مقدار آبی هست

به خاطر بی‌آبی و شدت تشنگی اینا حاضر شدن شترهای قیمتی خودشونو بکشن

شترهایی که لازم دارن تا تبوک باید برن اینا رو بکشن از اون آب استفاده کنند

بعد آخر سر دیدن نمی‌شه یه ذره آب و اینا که فایده نداره که

این همه لشکر آمده بعد پیامبر دعا کرد و این‌ها به دعای رسول خدا بارون اومد

بارون اومد و این‌ها و از اون آب‌ها برداشتن ذخیره کردند

ادامه دادن مسیر را خب رسیدن به یه نقطه‌ای رسیدن به یه جایی

شتر پیغمبر گم شد شتر رسول خدا گم شد پیغمبر فرمودند که برید بگردید دنبال این شتر من ببین کجاست و اینا

بعد بعضی از منافقین اونجا شروع کردن به شماتت کردن و به اینکه

مثلاً عه چه جوریه این آقا خبر میده از اونور دنیا بعد شترش گم شده

نمی‌دونه شترش کجاست این شبهه‌ای که مطرح می‌کنند در رابطه با علم پیغمبر

که چه جوری پیغمبر می‌دونه مثلاً از امام حسن مجتبی می‌دونه تو این کوزه

زهر چه جوری برمی‌داره می‌خوره یا مثلاً امام رضا میدونه چجوری برمی داره میخوره

این شبهه‌ای که مطرح می‌کنند خب این مثلاً اینجا هم مطرح میشه

آقا پیامبر خدا نمی‌دونه شترش کجاست او که داره اینجوری میگه

میگه من علم فلان دارم چی دارم کلید خونش گم میشه نمی‌دونه کجاست

شترش گم میشه نمی‌دونه کجاست پیچیده‌ترین غامضترین مسائل غیبی را خبر میده

اما اینو نمی‌تونه خبر بده که بعد اینجا فرمودند فرمودند

و انی ما علم الا ما علمنی الله به خدا قسم من فقط اون چرا می‌دونم که خدا منو تعلیم میده

یعنی پیغمبر علم غیبش چه جوریه هرجا خدا اجازه بده

هرجا خدا بخواد پیغمبر می‌فهمه اونجایی که خدا نخواد پیغمبر نمی‌فهمه

یعنی نمی‌تونه خبر بده پس پشت این علم غیب اراده خداست

خدا به یه جایی پیامبر خدا میگه من نمی‌دونم کجاست

اما یه لحظه خدا اراده بکنه پیامبر فرمود که بابا اونچه که خدا منو تعلیم بکنه خدا بخواد من می‌تونم خبر بدم

بعد فرمود فقط حالا که اینجوریه خدا منو آگاه کرد خدا منو با خبر کرد

خب شتر من کجاست الان توی فلان دره است این افسارش پیچیده شده به یه درخت از برکت باز ایستاده

فلانی برو شتر منو وردار بیار آقا اینا دهنشون باز شد

خدمتتون بگم که دیدن که رفتن و دیدن بله شتر آقا رسول خدا اونجاست

فهمیدن که یه چیزی هست پس به این شکل به این صورت

دیگه قصه ابوذر که از کاروان جا می‌مونه فردا خدمتتون عرض می‌کنیم .

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

فرمود هر کسی تو این خیمه بمانه فردا شهید میشه

این‌ها با کسی کار ندارند جز من و من بیعت خودم را از شما برداشتم

شما اگر می‌خواهید بروید بروید از این تاریکی شب استفاده کنید برید

اگر می‌توانید دست زن و بچه منم بگیرید از این بیابان مخوف هولناک خارج کنید

اینجا سکوت خیمه رو فرا گرفته بود اونایی که باید می‌رفتن

خب دنبال یه جوری بودن فرار کنند دیگه بعد خدمتتون عرض کنم که

امام حسین فرمود این چراغ‌هایی که اونجا روشن بودن خاموش بکن

چون حیا تو چشم هرکی می‌خواد بره دارد کروری رفتند

دارد عده‌ای رفتند اینها نیومده بودن به عشق امام حسین

اومده بودن که اگر امام حسین به یه قدرتی رسید ضمنش به قدرت برسن

حضرت سکینه می‌فرماید ۲۰ تا ۲۰ تا ۱۰ تا ۱۰ تا بدون اینکه خداحافظی بکنند بلند شدن تو این تاریکی شب رفتن

انقدر کم شدن حول و حوش ۷۰ نفر اینا بعد امام حسین فرمود هرکی تو این خیمه بمانه شهید میشه

دارد خیلی عجیب و غریب بود یه عده‌ای مونده بودن

میگه اول کسی که بلند شد اظهار وفاداری کرد قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس بود

گفت حسین جان خدا نیاره اون روزی که ما بدون تو نفس بکشیم

اصلا این دنیا چه ارزشی داره یه لحظه بدون تو باشیم

این اصحاب این یاران روز عاشورا جانفشانی کردن

اصلاً پیکاری کردن عجیب و غریب اما آخر کار امام حسین غریب شد

والوتر الموتور یکه و تنها هی صدا می‌زد هل من ناصر ینصرنی و هل من معین یعیدنی

آیا کسی هست منو کمکم کنه آیا کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کند

قربون غریبیت حسین یه سنگ قلاب زدن پیشانی ابی عبدالله شکست

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *