حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم

?داستان حضرت نوح علیه السلام

در خصوص جناب نوح صلوات الله علیه بحث می کنیم .

اون بزرگوار وقتی در کشتی نشستند در کشتی بودند به امر خدا و این کشتی به امر خدا حرکت می کرد تا خداوند منان وحی کرد

به سوی آن ها که من اراده کردم کشتی بنده ی خودم نوح رو بر کوهی از شما قرار بدم

دارد که هر کوهی سرکشی کرد به غیر از کوه جودی که در موصل هست

این کوه شکستگی نمود گفت ما کی باشیم من اون رتبه رو ندارم که کشتی نوح بر من فرود بیاد

خداوند ذوالجلال تواضع این کوه رو پسندید امر کرد که کشتی روی این کوه قرار بگیر

وقتی سینه ی کشتی بر جودی خورد کشتی به اضطراب اومد صدای عجیبی ظاهر شد که اهل کشتی از شکستن و غرق شدن ترسیدن

چون این کشتی سر پوشیده بود آسمان رو نمی توانستن ببینن یک روزنه ای در دیواره ی کشتی حضرت نوح سرش رو از این روزنه بیرون کرد

دستش رو به سوی آسمان بلند کرد گفت خداوندا به اصلاح آور

یا خداوندا احسان کن متوسل شد به انوار مقدسه به رسول خدا فاطمه ی زهرا امام حسن امیرالمومنین و سایر ائمه

و اون ها رو شفیع قرار داد خداوند متعال آرامشی بر اون ها قرار داد و اون ها به آرامی از کشتی پیاده شدند

اما آخرين مطلب که از سید بن طاووس نقل میکنیم این هست که حضرت نوح به جهت اینکه قومش کافر بود و بت پرستی می‌کردند

از اون ها عزلت خواسته بود برای بندگی خدا در کوهی ساکن شده بود لباس او از پشم بود

می خورد از گیاهانی که از دامنه ی کوه ها بود جبرئیل به او نازل شد و گفت چرا از خلق کناره گرفتی

گفت بخاطر اینکه قوم من خدا رو نمی شناسن اونا خدای من نمی پرستن من از اونا دوری میکنم

جبرئیل گفت خب با اونا جهاد کن گفت من طاقت مقاومت اونا رو ندارم

کافیه فقط بگم من بر دین شما نیستم هر آینه من رو قطعا خواهند کشت

گفت اگر تو نیرویی پیدا بکنی قوتی بیابی با اونها جهاد می کنی؟ گفت از خدامه آرزو دارم من با اونها جهاد کنم

کاش من این نیرو رو می یافتم گفت تو کیستی که با من اینگونه سخن میکنی؟

جبرئیل فریادی برآورد که نزدیک بود کوها از هم بپاشن در جواب جبرئیل گفتند زمین و ملائکه لبیک لبیک ای فرستاده ی پروردگار عالمیان

جناب نوح رو دهشتی عظیم عارض شد فهمید که این ملک از ملائکه ی خداست

گفت منم اون کسی که با پدر تو آدم و ادریس بودم خدا به تو سلام می رسونه

بشارت ها برای تو آوردم این جامه ی شکیبایی این جامه ی یقین این جامه ی یاری و این جامه ی رسالت این جامه ی پیغمبری برای تو

خدا امر می کنه که ازدواج کن با عموره دختر زمران پسر ادریس که اول کسی است که به تو ایمان خواهد آورد

حضرت نوح علیه السلام روز عاشورا حرکت کرد به سوی قوم خودش عصای سفیدی در دست خودش داشت

که خبر می داد از آنچه که قومش تو فکرش بودن در خاطرش بودن و سر کرده های قومش ۷۰ هزار تن بودن

روز عید بود همگی نزد بت های خودشون حاضر شده بودن که یه مرتبه دیدن جناب نوح علیه السلام آمد در میان اون ها

فریاد برآورد لا اله الا الله آدم برگزیده ی خداست ادریس بلند کرده ی خداست

ابراهیم خلیل خداست موسی کلیم خداست عیسی مسیح از روح القدس خلق شده

محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم آخرین پبامبران خداست

جناب خاتم النبین گواه من هست بر شما که تبلیغ رسالت خدا کردم

میگد تا حضرت نوح این بیانات رو داشتن این بت ها لرزیدن این آتشکده هایی که بود همه خاموش شدن

همه ی آن ها که آنجا بودن خائف شدن ترسیدند جبّاران و سرکرده ها فریاد زدن گفتن این کیه که اینجوری صحبت می کنه؟

دل ما رو لرزوند بت ها زمین زد آتشکده ها خاموش شدن حضرت نوح فرمود منم بنده ی خدا فرزند بنده ی خدا

خدا من رو فرستاده برای پیغمبری به سوی شما بعد اینجا جناب نوح صداش به گریه بلند شد فرمود

من می ترسونم شما رو از عذاب خدا عموره که صدای حضرت نوح رو شنید به جناب نوح ایمان آورد

پدر عموره او رو معاتب نمود گفتش که چی شد که یه مرتبه سخن نوح رو شنیدی ایمان آوردی

گفت من می ترسم از اینکه پادشاه بشناسه و تو رو بکشه

عموره گفت پدر جان کجا رفته عقل تو کجا رفته فضل تو کجا رفته علم تو

نوح پیامبر خداست چطور می تونه این نوح مرد پیر بدون اینکه از جانب خدا باشه اینجوری حرف برنه

بتونه در شما تاثیر بزاره وقتی اینطور تاثیر گذاشته نشون دهنده ی اینه که مامور خداست

او فرساده ی خداست پدر عموره ، عموره رو به مدت یکسال در زندان نگه داشت

غذای او رو قطع کرد تا یکسال صدای او رو از زندان می شنیدن

بعد یکسال که عموره از زندان بیرون اومد یه مرتبه دیدن یه نور عظیمی در او هست حال او بسیار نیکو است

همه تعجب کردن گفتند تو چجوری بدون غذا زنده موندی؟ اینطوری نورانی شدی زیبا شدی

پرسیدن گفت عموره من وقتی در زندان بودم استغاثه کردم به پروردگار نوح

و نوح به اعجاز غذا می آورد برای من در زندان پس نوح او رو خواست و با او ازدواج کرد

سام از او بهم رسید جناب نوح دو تا زن داشت یکی کافره بود که اسمش رابعا بود و غرق شد

و دیگری مسلمان که با حضرت نوح در کشتی بودند که بعضی گفتن که نام زن مسلمان که او همراه نوح بود

اسمش نیکل بود و این زن اولین زنی بود که به نوح ایمان آورد.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *