حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?محضر آقامون حجت ابن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب الفداء یه صلواتی بفرستید.

مجلس به نام حضرت زینب سلام الله علیهاست.

یکی از نکاتی که در حضرت زینب سلام الله علیها می‌تونیم مورد بررسی قرار بدیم بعد عبادی حضرت زینب سلام الله علیهاست.

او خدا رو چنان بندگی می‌کرد که حتی در بعضی از جاها هست ملائکه‌ها به تعجب افتادند

که مگه میشه یک زن با این همه بلا و مصیبت و اینها اینطور شبها بایسته اقامه نماز بکنه

بالاخره این دختری هستش که در خانه‌ ای بزرگ شده که پیغمبر توش عبادت خدا رو می‌کرده

و انقدر پیغمبر خدا عبادت می‌کرد که سنگین بدن رو روی یه پا می نداخت یه پا ورم می‌کرد

رو اون یکی پا می نداخت اون یکی ورم می‌کرد روی جفت پاها می ایستاد جفت پاها ورم کردن انقدر خودش رو به زحمت انداخت که آیه نازل شد

طاها ما انزلنا علیک القران لتشقی

ما قرآن رو نازل نکردیم تو خودت رو به زحمت بندازی خب این از آقا رسول الله

امیرالمومنین که پدر بزرگوارش باشه شبانه هزار رکعت نماز می‌خوند

حالاببین این بزرگواری که تو تمام جنگها نمازش ترک نمیشد نماز نافله‌ها و نماز شب و اینا رو میگم

توی اون شبی که معروف شد به لیله الحریر شبی که آواز گربه‌ها شبیه آواز گربه‌ها پیچیده شده بود

یعنی این کنایه است یه وقتی مجروحین زمین افتاده بودن شب هم شب طولانی بود تو جنگ با معاویه

خیلی طول کشید بعد تو اون جنگ از سر شب تاآخر شب جنگ بود جوری که مجروحین زخمی ها زمین افتاده بودن ناله می‌زدند

ناله اینها تمام فضا رو پر کرده بود بعد تو اون شب امیرالمومنین لحظه‌ ای از نماز و یاد خدا غافل نشد خب این ازپدرش.

مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها باشه در اوج عبادت‌ها

که از سرشب از نماز مغرب و عشاء او هم همینطور مشغول به عبادت میشد تا طلوع فجر

از طلوع فجر دوباره تا طلوع آفتاب دیگه حالا در رابطه با حضرت زهرا حتما خیلی می‌دونید دیگه.

امام حسن امام حسین این خانم تو این خانه بزرگ شده عبادت‌های اینها رو دیده

حالا خودش چطور عبادت می‌کنه چه جور عبادت می‌کنه.

امام سجاد می‌فرماید تو تمام این مسافتی که طی شد سپری شد از کربلا تا مدینه

عمم زینب تمام نوافلش رو بجا آورد نافله‌هاش ترک نشد نه نافله شبا نافله ظهر عصر  مغرب عشاء صبح

همه نوافلش رو به جا آورد ، همه نوافلش رو به جا آورد.

یه خانومی که تو اوج مصیبت از نافله‌ها غفلت نمی‌کنه تو ناسخ التواریخ میگه

فاطمه بنت الحسین از خانم فاطمه بنت الحسین نقل می‌کنه که میگه من ایستاده بودم در کنار خیمه یک مرتبه دیدم

اسبها رو نعل تازه زدن و دارن بر ابدان مطهر کربلا می تازند یه لحظه من نگاه کردم دیدم

یه مردی از عرب کعب نی تو دستشه داره حمله می‌کنه به زنها و زنها از ترس او به این طرف و به اون طرف میرن

و یه وقتایی چاره‌ ای ندارن جز اینکه به همدیگه پناه ببرند من این صحنه رو که دیدم تمام وجودم ترس و لرز شد

این رو فاطمه بنت الحسین میگه همه وجودم ترس و لرز شد بعد یه لحظه پیش خودم گفتم اگر این مرد عرب سمت من بیاد من چه کنم؟

که یه لحظه دیدم این مرد چشمش افتاد به من دوید سمت من وقتی که این مرد عرب رو دیدم گفتم شاید بتونم ازش فرار بکنم

اما به ناگاه دیدم از پشت سر چنان با کعب نی به من زد که من به روافتادم زمین وغش کردم

بعد میگه که یه لحظه چشمام رو که وا کردم دیدم تو بغل عمه جانم زینب کبری هستم

ببیند این زنی که هر کودکی تو کربلا زمین افتاده عمه سادات زینب کبری به آغوش گرفتتش

هر کودکی اینجا میگه که گفتم عمه جان یه تیکه پارچه داری من یه مقنعه ای داری

چون مقنعه‌ها رو می‌کشیدن گفتم عمه جان مقنعه ای پارچه ی چیزی داری من سرم رو باهاش بپوشونم

گفت دخترم عمتک مثلک عمه ت هم مثل توست

بلند شو میگه عمه م به من فرمود بلند شو بلند شو بریم بقیه بچه‌ها رو بلند کنیم

به فریادشون برسیم کمکشون بکنیم این زنی که این همه مصیبت دیده این همه بلا این همه رنج این همه اما لحظه‌ ای از یاد خدا نماز شب و اینها غافل نشد.

امام سجاد می فرماید تمام نوافلش رو بجا آورد بعد می‌فرماید که اما یک شب دیدم عمه‌م نشسته نماز شب می‌خونه

بر خلاف همه شبها که ایستاد گفتم عمه جان چرا ایستاده نمی‌خوانید؟ چرا نشسته می خوانید؟

گفت پسر برادرم زین العابدین امشب خواستم نمازبخونم دیدم زانوهام قوت نداره

چون سه شبانه روزه سه شبانه روزه سهمیه نان خودم رو میدم به دختران امام حسین به دختران برادرم

اینها سیر نمیشن من قرص نانی که بهم میدن رو میدم به بچه‌ها حالا این زن

این خانم اینقدر مقام داره جلالت داره که ما یه دهه براش زینبیه بگیریم

مجالس بگیریم انشالله گرفتاریهامون حوائجمون برآورده بشه

نه به خدا برای اینکه مثلاً برای حوائج ها به عشق حضرت زینب منتها اونا انقدر کریمن از همین جا حوائجمون رو هم برآورده می‌کنند.

حالا من میخوام یه لحظه بچه های حضرت زینب رو واسطه کنم

شما هم دلاتون آماده است می‌خواد بره کربلا یه سیری در کربلای معلی داشته باشیم

دست بچه‌هاش رو گرفت آورد تو خیمه گفت عزیزان دلم دایی تون حسین غریب افتاده

یاری نداره کسی نداره جز شما

شما میرید از دایی تون حمایت می کنید قشنگ اینها رو آماده کرد زینت کرد عزیزان زینت کرد می‌دونی یعنی چی

یعنی اومد هی شانه کرد سر این بچه‌ها رو نگاهشون کرد لباساشون رو عوض کرد

گفت لباس نو بپوشید دارید میرید به ملاقات خدا می خواید یاری کنید دایی تون رو

می‌خواید شهید کربلا بشید همه اینا رو گفت گفت اینا رو عطر زد گلاب پاشید به صورتشون آورد توخیمه امام حسین

گفت حسین جان این بچه‌ها رو میزاری در راه تو فدا بشن

ابی عبدالله یه نگاه به قد و بالای این دو تا بچه کرد یکیشون میگن نه سال بود یکیشون ده سال بود

گفت زینبم اینا باباشون عبدالله نیست من اجازه نمیدم

خانم عرضه داشتن برادر داداش خود عبدالله سفارش کرده که اینها در راه تو فدا بشن

بازم نگاهی کرد آخه دلش نمیاد یادگارای زینب رو فدا کنه گفت اینا آخه قد و بالایی ندارند

آماده جنگ نیستند اینجا این دو تا بچه افتادن به پای امام حسین

من همیشه میگم شما هم الان بگید شما هم بیفتید به پای امام حسین بگید

یا امام حسین ما رو هم بخر یا امام حسین ما رو هم قبول کن

یا اباعبدالله کربلای ما رو هم امضاء کن بزار بیایم

چیزی ندارن برای دادن برا گفتن الا همین یه جمله گفتن یا خال به حق امک الزهرا

دایی به حق مادرت زهرا میگه اینجا ابی عبدالله تسلیم زینب شد

این بچه‌ها رو آماده جنگ کرد وقتی روانه شدن میدان همه نگاه می‌کردند رفته بودند رجز می‌خوندن

صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

صدا زدن ما بچه‌های جعفر طیاریم

ما بچه های علی بن ابی طالبیم

عجب رجزی خوندن

ما بچه‌های زینب کبراییم

این بچه‌ها رو سنگباران کردن انقدر سنگ و نیزه زدن بی‌رمق

یه وقت دو تا بچه‌های زینب سلام الله علیها زمین افتادن صدا زدن دایی بیا

ابی عبدالله با عجله رفت اما وقتی رسید دید این بچه‌ها دیگه جون ندارن

این صحنه رو میگم برات تصور کن انشالله کربلا رفتی ناله بزن

هر کدوم این بچه‌ها رو آقا زیر یه بغل گرفت روانه خیمه شد

یا اباعبدالله نمی‌دونم چه جور باید تصور کنی این رو تا انشالله

آه تا زن و بچه‌ها دیدن همه به سر و صورت میزدن می‌گفتن بچه‌های زینب رو آوردن

همه گریه می‌کردن اما ابی عبدالله هر چی نگاه کرد دید خبری از زینب نیست

اون زینبی که هر شهیدی بر زمین می افتاد میدوید حالا رفته تو خیمه نشسته

پرده خیمه رو هم انداخته بعدها عبدالله پرسید چرا نرفتی؟

فرمود ترسیدم حسینم خجالت بکشه

هرچی حاجت داری هرچی کار داری بسم الله

این دستت رو بالا بیار صدا بزن

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *