بسم الله الرحمن الرحیم
در رابطه با حوادث بعد از پیامبر خدا بحثمون به اینجا رسید که
حضرت زهرا سلام الله علیها اقداماتی داشتند به جهت اینکه حکومت نامشروع هستش
و آخرین بحثی که داشتیم در این زمینه این بود که
حضرت زهرا سلام الله علیها به دیدار انصار رفتند در خونه انصار رفتن
و هر شب حضرت با همسر بزرگوارشون آقا امیرالمومنین و فرزندانشون راه میافتادند
در خونه تک تک انصار رو میزدند و از اینها طلب یاری میکردند طلب کمک میکردند
ظاهرا آخرین ملاقات حضرت با معاذ بن جبل هستش که حالا این معاذ
شهرتی داره عنوانی داره و آخرین کسی هم هستش که دختر پیامبر با او ملاقات میکنه
حضرت زهرا سلام الله علیها بهش میگه که من اومدم از تو یاری میخوام
و تو در بیعت با رسول خدا پیمان بستی که پیغمبر و اهل بیت او رو یاری بکنی
و همونطور که از خودت و فرزندانت حراست میکنی و خطرات و سختیها از زن و بچت دور میکنی
از پیغمبر و فرزندان پیغمبر هم باید دفاع کنی چجوری از بچه های خودت دفاع میکنی
از بچههای پیغمبرم باید دفاع کنی و خطرات و سختیهای بچههای پیغمبر را اونها دور کنی
حضرت فرمودند ببین معاذ بدون که ابوبکر فدک رو به زور از من گرفته
و وکیل من رو هم از اونجا اخراج کرده معاذ گفتش که خانم آیا جز من کس دیگهای هم حاضره که شما رو حمایت بکنه
آخه تو چیکار داری که دیگری میخواد حمایت میکنه یا نمیکنه
به تو چه ربطی داره که حالا دیگه.. حضرت اومده داره میگه پیمان بستی دیگه و سر قولت باید باشی دیگه
میگه که آیا غیر از منم کسی دیگهای هست که شما رو حمایت بکنه
خانم فرمودند نه هیچ کسی نیست حمایت بکنه
قربون غربتت بشم یا حضرت زهرا گفتش که خب من چه کاری از من بر میاد
حضرت زهرا در حالی که از منزل این خارج میشد بهش فرمود
دیگه با تو حرف نمیزنم دیگه با تو سخن نخواهم گفت تا بر رسول خدا وارد بشم
ببینید پس این قصه برای همه اون کسانی که حضرت زهرا رفته در خونه شون هست
یعنی هر کسی که حضرت زهرا رفت در خونش طلب یاری کرد و
اونها اینطوری نیومدن پس حضرت به اونها هم همینو گفته
که پس من دیگه با شما سخن نخواهم گفت تا بر رسول خدا وارد بشم
اینجا گزارشی هست عجیب گزارشی هست جالب تکان دهنده
همون لحظه میگن فرزند این وارد شد فرزند معاذ وارد شد
دید که خانم دارد تشریف میبرد بیرون سوال کرد که بابا دختر پیغمبر اینجا اومده برای چی
گفتش که اومده از من در برابر ابوبکر کمک بخواد
چون که به زور فدک رو ازش گرفتن اومده دست یاری سمت من دراز کرده
پسره گفت بابا خب جوابشو چی دادی جواب دختر پیغمبرو چی دادی
گفتش که بهش گفتم که من تنها از من چه کاری برمیاد من کاری نمیتونم بکنم برات
گفت بابا خب پس تو از یاری او ابا کردی یعنی کمکش نکردی
بابا گفت هیچی گفت خب بعد اون موقع چی گفت وقتی تو گفتی فلان و اینا اون چی گفت
بابا گفتش که هیچی گفته که پس من دیگه با تو حرف نمیزنم تا بر پیغمبر وارد بشم
پسره گفت بابا حالا که دختر پیغمبر با تو حرف نمیزنه منم با تو حرف نمیزنم
تا قیامت تا بر پیغمبر وارد بشم این گزارشی که به ما رسیده
و تو کتاب الاختصاص شیخ مفید این رو آورده
حضرت زهرا سلام الله علیها تمام تلاشش رو کرد برای اینکه بفهمونه
این حکومت جعلیه این حکومت نامشروع خب دیگه ظاهرا
این اتفاق ۴۰ روز افتاد ۴۰ شب افتاد یعنی حضرت ۴۰ شب مدام رفت در خونه این و اون
بعد از ۴۰ شب اینجوری که ما میفهمیم دیگه حضرت افتادند به بستر بیماری
افتادند شکل مبارزه تغییر کرد دیگه حضرت نمیتونست بره در خونه این و اون نمیتونست بیاد مسجد
حتی از در خونش یه قدم اونورترم نمیتونست بره
حالا من نمیدونم که به چه شکل حضرت روزها میرفت سمت بیت الاحزان
یا آقا امیرالمومنین چه جوری خانم را میبردن بیت الاحزان
ولی گزارشی که به ما رسیده حضرت دیگه از اینجا به بعد دیگه مریض احوال میشن
بیمار میشوند تو بستر میافتن و خب حالا نوع مبارزه چیه
یه عدهای خبر به گوششون میرسه که خانم تو بستر بیماری قرار گرفتند
و همین بهانه میشه برای ملاقات همین بهانه میشه برای اومدن به دیدار حضرت زهرا سلام الله علیها
توی اون ملاقاتها خانم کار خودشو بازم انجام میداد
کسانی که میاومدن دیدار حضرت زهرا سلام الله علیها همونجا خانم بازم مسئله رو مطرح میکرد
ببینید مثلاً میگن اولین عیادت کننده از خانم ام سلمه بوده
ام سلمه خب اون خانم باوفا اون خانم خوب که پیوندی هم داره با این خاندان و اینها
میگه که گزارش این هستش که وقتی میاد خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها
یک گفتگویی که با هم میکنند ام سلمه به خانم عرضه میداره که
دختر رسول خدا بگو ببینم شب رو چگونه صبح میکنی
مثلا چه جوری ما سوال می کنیم مثلاً حالت چطوره اینا
شب رو چه جوری صبح میکنی حال شما چطور هستش
خانم جوابی میدن که حکایت از درد و رنج عظیمی
میفرمایند که در میان اندوه و سختی غم و اندوه فقدان پیامبر بزرگ و ستمی که بر وسیع و جانشینش رفته
اینها سپری میشه یعنی من شبم اینجوریه به خدا قسم حرمت وسیع پیغمبر رو زیر پا گذاشتند
مقام امامت و رهبریش رو بر خلاف قرآن و تفسیر اون از دست امیرالمومنین ربودند
و دلیلشون چی بود چرا این کارو کردن حضرت فرمود دلیل کار اینها
کینهای بود که از جنگ بدر و احد از علی در دلشون پنهان داشتند
یعنی اینها علت اینکه اومدن اینطوری یعنی ابوبکر با اینکه اینور بود
خب ابوبکر توی احد توی بدر عمر بن خطاب تو جنگ احد و جنگ بدر
طرف خودی بود طرف پیامبر بود اما چه جوری میشه که کینه امیرالمومنین رو داره
چون که امیرالمومنین اونجا اونا رو کشته یه لحظه فکر کنید رو حرفها
ابوبکر عمر کینه و همینطور عبدالرحمن و یه عده شون
اینا کینه امیرالمومنینو دارن که اونا رو کشتند چه جوری میشه چطور میشه
من خیلی نمیتونم بیشتر بازش بکنم میخوام بگم که به هرحال اینطوری
حضرت فرمود چرا این کارها رو کردند نگذاشتن علی بیاد
به خاطر کینههایی که از دلشون تو دلشون داشتن از علی تو جنگ بدر و احد
معلوم میشه این جنگها چه جنگهایی بوده
خب جنگهایی بوده که ببینید من اینطوری براتون مثال بزنم
یعنی یه شعله ضعیفی بوده خب مثلا گاهی اوقات یه کبریت میزنی چقدر شعله داره
اینو می تونی با سر انگشتات اینو خاموشش کنی
اما گاهی اوقات که گر می گیره دیگه نمیتونی
تو بدر و احد این یه کبریت بود یه کبریت بود قریش منافقین دشمنان راحت میتونستن اینو خاموش بکن
هیچکس فکر نمی کرد اینطوری زبانه بکشه و اینطوری گر بگیره
می گفتن تموم بشه اما کسی که نمیذاشت این یه ذره خاموش بشه آقا امیرالمومنین بود
اینا هی میرفتن بالا میومدن پایین این طرف اون طرف یاد همش این میافتم اینم بگم
یقه خالد بن ولید رو گرفتن گفتن نامرد تو که فرمانده لشکر بودی چرا تموم نکردی
چرا کار پیغمبرو تمام نکردی می گفت علی نذاشت
بعد یقه اون یکی رو میگرفتن می گفتن چرا کارشو تموم نکردی میگفت علی نذاشت
یقه اون یکی رو میگرفتن میگفتن چرا کاری نکردی میگفت علی نذاشت
یعنی یقه هرکی رو گرفتن گفتن تو چرا نزدیش می گفت علی نذاشت
کینه علی کینه علی خدا لعنت کنه دشمنان محمد و آل محمد رو
انشالله که خداوند متعال توفیق ما رو بده ما بتونیم در رکاب امام زمان علیه السلام قرار بگیریم
لحظهای از این مسیر جدا نشیم خب میخواستم یه روضه دیگه بخونم اما بحثم اینطوری که جلو رفت
اجازه بدید من این روضه رو بخونم روز عاشورا از سمت خیمههای امام حسین علیه سلام
یه جوانی اومد سمت میدان این جوان انقدر زیبا رو بود بود انقدر زیبارو بود انقدر زیبا رو بود
وقتی دشمن چشمش افتاد به این جوان شمشیرها رو غلاف کردند
یکی از پیرمردا که پیغمبر رو دیده بود گفت هذا رسول الله هذا رسول الله
این به خدا رسول خداست من پیغمبر رو دیدم این خود پیغمبر اومده به جنگ ما
بعد شمشیرا غلاف شد این جوان خب یک مرتبه شروع کرد به رجز خوندن
گفت اون میگفت هذا رسول الله این جوان میگفت انا علی بن حسین بن علی بن ابیطالب
من نوه امیرالمومنین علیم تا فرمود من نوه امیرالمومنین علیم
شمشیرا رو کشیدند چنان شمشیرها رو با کینه کشیدن این کینه تمامی نداشت که
تو کربلا خودشو نشون داد گفتن اگر نتونستیم علی رو تو مدینه ریز ریزش کنیم
اگر نتونستیم علی بن ابیطالب رو جاهای دیگه با این شمشیرهامون خوردش کنیم
اما الان نوه او علی فرزند حسین علیه السلام رو ریز ریزش میکنیم
چه کردند یه کوچه باز کردن بعد از اینکه فرق علی اکبر شکافته شد
وقتی که این خون سر رفت جلو چشم این اسب این اسب راه رو اشتباه رفت
به جای اینکه به سمت خیمههای امام حسین برگرده
رفت سمت دشمن یه کوچهای باز کردن مهار این اسب رو گرفتند
کشیدن سمت خودشون گفتن هرکی باهاش کار داره بیاد
همینطوری شمشیر بود که میرفت بالا رو بدن علی اکبر فرود میومد
فدای اون بدن بشم که ازش تعبیر کردن به اربا اربا
وقتی ارباب دو عالم حسین علیه السلام چشمش به بدن علی اکبر افتاد
بمیرم برا دلت حسین جان میخواستن بدن رو انتقال بدن سمت خیمه ها
نمیشد دو سه نفر بیان بدنو بلند کنن یه عبا رو زمین گذاشتن
بدن علی اکبر رو روی این عبا چیدن کلمه چیدن معنا داره مفهوم و کنایه داره
عبارت از اینه که این بدن ریز ریز شده بود
حسین جان حسین جان