بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت ذوالقرنین علیه السلام
روایتی از مولا علی علیه السلام هست میفرمایند
ذوالقرنین بنده شایسته خدا بود او نزد خدا یک جایگاه عظیمی داشته
و خدا را هم بندگی کرد به درستی ، خدا او رو یاری کرد خدا رو دوست داشت خدا هم او رو دوست داشت
خدا وسیلهها رو برای او قرار داد قدرتی داد پادشاهی داد مابین مشرق و مغرب رو مالک شده بود
جناب ذوالقرنین یه رفیقی داشت این رفیق از ملائکه بود
اسمش رباقیل هر از چند گاهی به زمین میومد با ذوالقرنین سخن میگفت
و با همدیگه مشغول خبرهایی از اسرار و رازها میشد
یه روزی همینطور که نشسته بودند ذوالقرنین بهش گفت که برادر رباقیل میشه به من بگی
آسمونیها عبادت میکنن خدا رو زمینیها هم خدا رو عبادت می کنند
این عبادت ینها با هم چه فرقی داره رباقیل گفت پدر آمرزیده دلت خوشه مگه زمینی ها هم خدا رو عبادت می کنند
کجا خدا رو عبادت می کنند بیا تو آسمون ها ببین چه خبره
غلغله است جای پا نیست مگر اینکه روی اون ملکی هست ایستاده و هرگز نمیشینه
یا در رکوع و هرگز به سجده نمیره یا در سجده هست و هیچ وقت سر از سجده بر نمیداره
عبادت به این میگن تا اینو شنید انقدر گریه کرد گفت رباقیل ای کاش من تو دنیا انقدر زنده میموندم خدا رو عبادت میکردم
به نهایت مرتبه و خدا را اطاعت میکردم اون چنان که خدا سزاوارشه
رباقیل این آرزوی ذوالقرنین رو دید بهش گفت ببین خدا در زمین چشمهای داره که او رو عین الحیاة میگن
و خدا بر خودش لازم کرده هرکی از اون چشمه بخوره دیگه نمیمیره تا اینکه خودش از خدا درخواست مرگ بکنه
اگر میخوای زندگانی طولانی داشته باشی تو برو سراغ اون چشمه
گفت کجا پیداش کنم گفت نمیدونم ولی تو آسمونها شنیدم یه نشونه داد
خدا در زمین یه ظلمتی داره که هیچ انسانی و هیچ جنی از اون ظلمت عبور نکرده
یعنی اگر میخوای پیدا کنی باید اونجا پیداش کنی
گفت اون ظلمت کجاست گفت نمی دونم و به آسمون رفت
ذوالقرنین خیلی ناراحت شد از اینکه نتونستش خبری درست حسابی از اون چشمه و ظلمت دریافت بکنه
و لذا دستور داد همه فقها و علمای اهل مملکت همه اونایی که کتابهای آسمونی رو خوندن
همه اونایی که آثار پیامبران رو دیدن همه جمع بشن همه آمدن
رو کرد به اینها گفت شما تو این کتابهایی که خوندید تا به حال دیدید تو این کتابها خبر داده باشند به یه چشمهای
که هرکی از اون بخوره خدا به او عمر طولانی میده اینا گفتن نه
گفت که آیا تو این کتابها خوندید خبری از ظلمتی که خدا اون ظلمت را آفریده و هیچ انس و جنی اون رو طی نکرده دریافت کردید پیدا کردید
اینا گفتن نه چیزی تو کتابا ندیدیم از این ظلمت و از این چشمه
ذوالقرنین خیلی دوباره ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن
گفت آخه شما چرا نباید بدونید حالش بد بود یه پسر بچهای بود از فرزندان اوصیای پیامبران
ساکت بود و حرف نمیزد وقتی ذوالقرنین از این علما و از این فقها مأیوس شد
اون طفل اون پسر برگشت رو کرد به پادشاه گفت پادشاه
تو داری از گروهی سوال میکنی که اونها علم ندارند بعدم ناراحت میشی
اونچه که تو میخوای در نزد منه از اینا نپرس
تا این خبر رو شنید خوشحال شد گفت پسرک بیا جلو ببینم به من بگو ببینم تو آیا میدونی گفت بله
گفت من میدونم حضرت آدم یک کتابی داشت که تو اون نامهای موجودات ثبت و ضبط شده بود
من خودم تو اون کتاب دیدم که خدا چشمهای داره در روی زمین به نام عین الحیاة
و اراده کرده اراده حتمی که هر کی از اون چشمه بخوره نمیره تا خودش درخواست مرگ بکنه
و اون چشمه هم در یک تاریکی و ظلمتی هست که هیچ انسانی و هیچ اجنهای از اون عبور نکرده
گفت خب بگو ببینم اون ظلمت کجاست گفت در کتاب حضرت آدم دیدم که در جانب مشرق هست
آقا این انگار بال درآورد از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
گفت همه اشراف علما فقها همه بیان هزار تا حکیم و عالم و فقیه جمع شدن بعد اینها رو مهیای رفتن به سمت مشرق کرد
میگد همینطور آمدند آمدند تا رسیدن به همون ظلمت
رو کرد به جمعیت به این گروه عظیم گفتش که یه گروهی همین جا بمونید
و یه گروهی به اندازه مثلاً ۶۰۰۰ نفر بعد با من حرکت کنیم در این ظلمت
شما وایسید ببینید ما به نتیجه میرسیم یا نه
اگر به نتیجه رسیدیم که برمیگردیم با هم میریم اما اگر دیدید بعد از مدتی طولانی ما نیومدیم متفرق بشید به شهرهای خودتون برگردید
اینا گفتن که ای پادشاه تو میخوای مسیری رو بری که تا به حال هیچ کسی نرفته
ما دل نگرانیم دلمون شور میزنه که اتفاقی برای تو بیفته
گفت خیالتون راحت اتفاق خاصی انشالله نمیافته منتها می خواستن در ظلمت برن در تاریکی برن
از اینها پرسید گفت به من بگید ببینم تو این حیوونایی که هستن کدوم اینها بیناییشون خیلی زیاده
گفتن اسبهای مادیان باکره این اسبها رو اگه بتونی تهیه بکنی اینها چشمشون بیناییش خیلی قوی هست
و لذا دستور داد ۶۰۰۰ اسب آوردن و ۲۰۰۰ نفر در پیش حرکت کردند به رهبری جناب خضر علیه السلام
و ۴ هزار نفر هم به رهبری خودش از عقب روانه شدند
اینها وارد ظلمت شدند وارد تاریکی شدند جناب خضر دلش شور میزد
گفت که ما اگر همدیگرو گم کنیم چه خاکی به سرمون بریزیم
دانه سرخی بهش داد که این دانه سرخ مثل مشعل پرتو افکنی داره
نور تلالو میکنه ازش هر وقت گم کردید همدیگر رو این رو بنداز به زمین رها کن
که نوری از او ساطع میشه و صدایی از او بیرون میاد که با این صدا و با این نور میتونید همدیگر رو پیدا بکنید
میگد جناب خضر در پیش حرکت کرد تا به یه رودخانهای رسید
به سربازان خودش به اون ۲۰۰۰ نفر گفت که شما همین جا بمونید تا من به جلوتر برم ببینم چه خبر هست
برمیگردم وقتی که به جلو اومد یک چشمهای دید که آب اون چشمه از شیر سفیدتر
و از یاقوت صافتر و از عسل شیرینتر بود وارد این چشمه شد از این آب خورد جامههای خودش رو از بدن کند
و وارد این آب شد و غسل کرد بعد لباسهاش رو پوشید برگشت سمت این اصحاب خودش
و روانه شدن ذوالقرنین وقتی که وارد این مرحله شد وارد همین قسمت شد
از این چشمه مطلع نشد حالا خاص خدا بود که جناب خضر اون چشمه رو ببینه بدون اینکه متوجه بشه از آب اون چشمه بخوره
ولی ذوالقرنین که به اون منطقه میرسه از اون چشمه با خبر نشه
۴۰ شبانه روز در ظلمت رفتند تا اینکه به یک روشنایی رسیدن
بنابراین جناب خضر علیه السلام موفق شد از اون آب حیات بنوشه و عمر جاودان داشته باشه
ولی این قسمت ذوالقرنین نشد. حالا ادامه داستان انشاالله در جلسه آینده .
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.