بسم الله الرحمن الرحیم
?توحید مفضل
✨️جلسه چهلم
●هدیه کنید محضر آقا حجت بن الحسن ارواحنا له الفدا صلوات بفرستید.
حضرت صادق صلوات الله علیه میفرماید که :
خب نگاه کن ببین که درندگان اگر صاحب رویت و تدبیر میبودند
اینا عقل داشتن صاحب تدبیر بودن با همدیگه اتفاق میکردند
در ضرر رسوندن به بنی آدم به فرزندان آدم.
هرآینه در اندک وقتی همه را مستاصل میکردند
گرگها با هم یه دست میشدند مثلاً با شیرها یه دست میشدند ،
با پلنگا یه دست میشدند که کلک آدمو بکنن .
و حضرت میفرماید : چه کسی از عهده شیران ببران پلنگان و گرگان برمیومد ؟
کی میتونست اینا رو دفع کنه ، کی میتونست اینا رو…
خب و اگر با یکدیگر اتفاق میکردند و معاونت یکدیگر میکردند ،
هرآینه سزاوار بود که ایشان را مستاصل گردانند آدمیزاد رو بیچاره میکردن.
و چه کسی میتوانست مقاومت و مداومت نماید با شیران و پلنگان و گرگان و خرسان ؟
اگر همه با یکدیگر در دفع بنی آدم اتفاق میکردند و در قلع و غم ایشان مظاهرت یکدیگر میکردند ،
کی میتونست انسانو نجات بده ؟
به جای اینکه اونا پناه ببرن به بیابون آدمیزاد ماها باید می رفتیم تو غار .
باید میرفتیم تو کوهها اونجور جاها قایم میشدیم .
بعد حضرت میفرماید : نمیبینی که مدبر حکیم این خدای بزرگ خالق علیم ،
چگونه آنها را از این امور ممنوع گردانیده هیچ کدومشون توطئه نمیتونن بکنن ،
و به جای آنکه آدمیان از آنها بترسند آنها از آدمیان گریزان و هراسانند.
از این بشر دوپا میبینی چه جور این ، حتی خود شیر اگه شماها یه خورده مثلاً نترسید
اگر شما نترسید بعد اونجا مثلاً خیلی جدی بیاید جلو ، اینها فرار میکنن میترسن .
حضرت میفرماید که : پس ببین اونها از آدمیان گریزان و هراسان ساخته ،
کی این کارو کرده ؟ خدای متعال.
که از مساکن فرزندان آدم دوری میجویند میفهمن اینجا شهره میفهمن اینجا روستاست
نمیان داخل ، و از منازل ایشان کناره میگیرند
و از بیم ایشان برای طلب روزی خود شب بیرون میآیند .
خیلیاشون جرات نمیکنن روز بیان بیرون ، میگن روز بیایم بیرون آدمیزاده.
بعد قایم میشن شبا میان بیرون.
پس ببین برا طلب روزی خودشون شبها بیرون میآیند
و روز پنهان میشوند و به آن ،
میگه با اون صولت و قوتی که دارند بدون آنکه از آدمی به ایشان ضرری رسیده باشد ترسان و متوحشند از آدمیزاد .
و اگر نه آن بود که خدای متعال اونها رو عدیم العقل یعنی نادون کسی عقل نداره ،
از بنی آدم ترسان آفریده هرآینه در میان خانههای آدمیان بر روی اونها برمیجستند
و کار بر اونها تنگ میشد سخت می شد.
میومدی تو خونت میدیدی یه گرگ نشسته
میومدی تو خونت یه پلنگ نشسته ، خب پس اینجوری .
و در میان این درندگان ، سگ را بر صاحبش مهربان گردانیده
که حمایت او کند و در محافظت او نهایت سعی مبذول دارد.
این سگ حیوان عجیبیهها ، این ابن جوزی میگه که ،
یه کسی بود همین جهانگرد بود رفت رفت رسید دید بیرون آبادی ،
یه قبهای هست و اینها . گفت این قبه چیه ؟
تعجب کرده بود ، گفت خوندم که نوشته که هر کسی میخواد از این قبه و صاحب این قبه سر در بیاره بیاد داخل شهر
داخل آبادی ،از اهالی آبادی بپرسه.
میگه اومدم داخل آبادی یه کسیو پیدا کردم بالای ۲۰۰ سال عمر کرده بود.
پرسیدم قبه کی بود اونجا بیرون آبادی؟ گفت از پدرم نقل میکنم برا تو ،
اون کسی که ۲۰۰ سال عمر کرده بود بیشتر ،
گفت پدرم برای من نقل کرده که اینجا یه پادشاهی اومد یه سگی داشت
این سگه اصلاً ازش دور نمیشد جدا نمیشد فاصله نمیگرفت .
یه روز یک سگ و یه کنیز لال ، یه روز پادشاه تصمیم گرفت که بره مثلاً شکار
منتها سگه رو نبره با خودش
سگه رو بستن به زنجیر بستن و این پادشاه تنها رفت .
طباخ آشپز یه شیر درست کرده بود یه غذای شیری
گذاشته بود جلوی سگه و جلوی این کنیزه خب میگه که یه مرتبه یه ماری اومد و این غذا رو این شیره رو خورد
و بعد قی کرد تو همون ظرف قی کرد
خب سگه و اون کنیزه دیدن این پادشاه وقتی برگشت
میخواست غذ رو بخوره کنیزه هی میزد تو سر و صورتش که نخور نخور
زبون نداشت که بگه مار قید کرده تو این نمیفهمید پادشاه
بعد کنیزه رو آرامش کرد اومد که این شیره رو بخوره
از قدیم گفتن سه چیزو باید درشو ببندی یکی نامه که درشو باید محکم بکنی
که کسی دیگه اونو نخونه مطلبو نفهمه
یکی هم سر جواهراتو طلا
اون کیسه طلا و جواهرات اینو ببندی که کسی نبینه و اتفاقی نیفته
یکی هم سر غذا رو ، سر غذا رو محکم ببند
یه وقت مارمولکی یه وقت سوسکی چیزی توش نیفتهها .
اون موقعها ما بچه بودیم میخوندیم تو این حوادث روزنامهها و اینا
یه خانواده ، آقا این رعایت نکرده بودن مارمولک افتاده بود تو غذا و خلاصه همشون رفتن به دیار باقی
می گفت این کنیزه هی زد تو سرش پادشاه گفت چیه ؟
اومد بخوره دید سگه شروع کرد وق وق کردن
گفت سگ رو آزاد کنید ، سگ رو از زنجیر بسته بودن آزاد کردن
اومد محکم پرید زد تو دست پادشاه این ظرف از دست پادشاه افتاد
بعد پادشاه نمیفهمید برای چی این داره این کارا میکنه
اومد این چوبو برداره بزنه تو سر سگه
سگه رفت اون غذا رو خورد رفت افتاد اونجا خوابید
همچین که یه دقیقه دو دقیقه گذشت دیدن این بدنش باد کرد متلاشی شد
بعداً فهمیدن طبیب آوردن گفت داستان چیه ؟
گفتن که زهره ماره ، این دید چه سگ مهربونی
چه اگه با وفایی چه سگی چیزی ، دستور داد اونجا رو بر اون سگه قبه ای بزنن.
گفت این مال اون سگه است ، این سگ رو خدای متعال ببین چقدر مهربون خلق کرده نسبت به صاحبش
حالا ببین اگر این نهی شارع نبود به نگه داشتن سگ
باور کنید همه سگ باز میشدن ، همه میومدن خونههاشون یه سگ نگه میداشتن
بچه رو قیدشو میزدن می گفتن این خیلی وفاداره .
واقعاًم شب تار بر بام و دیوار برمیآید برای پاسبانی خانه
خانه صاحبش و دفن کردن دزدان از او ، نمیذاره یه دزد بیاد و در محبت صاحبش به یه مرتبهای میرسد که ،
جان خود را وقایه جان و مال و حیوانات او میگرداند ،
اگه یه گله ی گوسفندی باشه ، این خودش کشته بشه نمیذاره یه گوسفند کم بشه.
بعد میفرماید ، و نهایت الفت به او به هم میرساند به حدی که ،
هرچند گرسنگی و جفا و طعب کشد از او جدا نمیشود.
حالا نتیجهگیری ؛ پس چه کسی سگ را صاحب این خصلتها گردانیده ؟
سگ که اینا مال خودش که نیست ، کی این خصلتها رو به این سگ داده که پاسبان صاحبش باشد؟
به غیر آن خداوندی که در اصل خلقت آلات این کار به او عطا نموده.
از نیشهای برنده و چنگالهای درنده و صدای بلند وحشت آور سگ ،
که دزدان از آن بترسند و کسی دیگه اونجا نیاد .
صل الله علیک یا اباعبدالله
امام حسین یه دعا داره به نام دعای عرفه تو اون دعای عرفه
همش میخواد خدا رو نمایش بده بگه خداست خداست خداست خداست
امام حسین علیه السلام روز عاشورا دنبال این بود
مردمو یه قدم نزدیک بکنه به خدا
تو این زیارت عاشورا هم شما نگاه کنید
میگی انی اتقرب الیک
من خدایا نزدیک میشم به تو به محبت و به مودت و به موالات اینها
و امام حسین علیه السلام یه وسیله نجات هست برای ما انشالله
یه جمله عرض مصیبت بکنیم این روضهها رو هم خیلی دوست داره
خود خدا دوست دارهها خود خدای متعال این اشک شما رو دوست داره
همین که اینجا بشینید عزیزان یه چند مرتبه بگید
صلی الله علیک یا اباعبدالله
همین که بگید حسین جان تو را دعوت به مهمانی کردن اما به تو آب ندادند
همینا رو بگی اشک چشمت در بیاد
به خدا مورد توجه خودم رحمت خدا شامل حالت میشهها
اون آقا میگفت یه بزرگی بود قبل از اذان صبح ما حالا بعد اذان صبح روضه میخونیم
او قبل از اذان صبح روضه داشت میگفت اصرار کردم که
آقا میشه من روضه شما بیام استخاره گرفت گفت خوبه بیا
ولی وقتی اومدی در حجره بازه بیا بشین همون دم درم بشین
داخلم نیا همونجا بشین روضه رو گوش کن روضه که تموم شد
بعدم آروم بدون خداحافظی برو
میگه اومدم نیم ساعت قبل از اذان صبح در حجره باز بود نشستم دیدم
آقا نشسته رو به قبله چند مرتبه گفت حسین جان حسین جان
تو رو دعوت به مهمانی کردن اما به تو آب ندادند
بعد اینا رو گفت گفت یه مرتبه گفت حسین جان علی اکبر تو را کشتند
علی اصغر تو را کشتند
عباس تو را کشتن
میگه یه مرتبه دیدم از ته حجره صدای یه خانومی رفت به آسمان
یه خانومی بلند بلند شروع کرد به گریه کردن
میگه این زنه یه جوری گریه کرد دل من ریش ریش شد
اصلا جون من داشت در میومد
گفتم یه کبریت بزنم خب اون موقعها اینجوری چراغ قوه و اینا نبود
کبریت روشن میکرد یه کبریت بزنم صاحب ناله رو ببینم
گفتم بابا اگر من الان کبریت بزنم روضه به هم میخوره
آقا ناراحت میشه دوباره بیخیال شدم میگه روضه رو گوش ، عجب روضهای بود خیلی چسبید
روضه تموم شد بدون خداحافظی رفتم فردا صبح سر درس
آقا رو که دیدم گفتم آقا به به عجب روضهای داشتید
میشه من هر روز صبح بیام دیگه از این به بعد
این مثلاً برنامه من باشه قبل از اذان صبح بیام
گفت نه دیگه دیگه نمیشه بیاید تو دیگه اجازه نداری بیای
گفتم چرا آقا برای چی نباید بیام
گفت آخه تو خواستی کبریت بزنی مادرش فاطمه زهرا رو ببینی
اون کسی که ناله میزد مادرش زهرای مرضیه بود
صاحب این نالهها و روضهها به خدا اگه یه کسی چشم بصیرت داشته باشه ها
ببینه اینجا غلغله است اینجا پر از اهل بیته
اینجا میشینن همراه من و شماها گریه میکنند اگر چشم بینا داشته باشیم
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
صدا زد مهلا مهلا یابن الزهرا
پسر فاطمه صبر کن وصیت مادرمو به جا بیارم
گفت داداش من هنوز پیراهن کهنه تنت نکردم
مادرم وصیت کرده لحظه آخر پیراهنی که دست بافتش تنت کنم
عوض مادرم زیر گلوتو ببوسم
آی روضه خونا آی گریه کنا عاشقای امام حسین
آماده اید یا نه برات بگم یا نه
زیر گلوی برادر و بوسه زد
بی بی جان این بوسه بر شما سخت بود یا ساعتی که شمشیر شکستهها رو کنار می زدی
لبها رو گذاشت رو رگهای بریده
حسین جان حسین جان