بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۷۰
●وَ قَالَ (علیه السلام): رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ.
وَ [يُرْوَى و تجربه وبذمر] رُوِيَ مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ.
حضرت امیر صلوات الله علیه میفرماید:
که رای و تدبیر پیر، شیخ در عرب چی ترجمه میشه پیر، کسی که پیر ،سال خورده است ،
نظر پیرها نزد من دوست داشتنی تره ازچالاکی جوان
غلام در عربی به معنای جوان
اونجا که امام حسین میفرماید که خدایا غلامی فرستادم جوانش علی اکبر میگه
غلام به معنای نه بنده و اینجور چیزا معنای جوان هست
امیرالمومنین میفرماید اون نظر پیر پیش من از چالاکی جوان بهتره
یه روایت دیگه هم هستش همین مطلب یه جور دیگه هم نقل شده
که رای و شیخ احب الی من مشهد الغلام مشهد الغلام یعنی چی یعنی از جنگجویی جوان ، بهتر هستش
هرچند سکندر زمانی بی پیر مرو به زندگانی
میخواهی یه جنگی بری میخواهی با دشمن مقابله کنی خب نیازی به دو چیز داری
به یک نقشه داری یک طرح داری که خب بالاخره یه نقشهای بکشی یه طرحی بریزی بعد چیکار کنی اقدام عملی بکنی
خب اینجا ماها از چی استفاده کنیم از فکر و تدبیر پیران استفاده کنیم
از شجاعت و چالاکی جوانها استفاده کنیم، خوب مردان بزرگتر سالها دوران دیده هستند به قول آقا چند تا لباس از ما بیشتر پاره کردن
شاعر که میگه
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کردهای اندر این ره
بگفتا جوانی جوانی جوانی
این تمام عمرشو تو این مسیر خرج کرده همونی که الان جوون داره این جوانیشو چیکار کرده صرف کرده
خوب پس میارزه ما ازش مشورت بگیریم استفاده بعضیا پیر که میبینن میگن ولش کن کهنه اس
به درد دیگه نمیخوره در حالی که ما در روایت همین خطبه شعبانیه پیغمبر اکرم فرمودند
بزرگ بدارید بزرگترهاتون رو
نگید که این دیگه از کار افتاده دیگه این به درد نمیخوره
البرکه مع کبارکم ، برکت با کیاس با بزرگترهاست با اونی که دوران دیده است از تجربههاشون استفاده کنید اینا بینش شون عمیق تره نسبت به خیلیا
خب ما متاسفانه میگیم نه دیگه اینا سواد ندارن قدیمین فکر میکنه نه اینجوری نیست
اتفاقا اینها احتیاطهای لازم رو دارند و فکرهایی که باید بکنند با جوان زمین تا آسمان فرق داره
ماها متاسفانه مثلاً یه روایت دیگه داریم که از رسول خدا صلی الله سلام میفرمایند
پیرمرد در میان خانوادهاش مثل پیامبر در میان امت
یک پیامبر در میان امت چقدر دستگیری داره رهنمود چقدر کمک میکنه رهنمود میکنه اون پیرمرد هم در میان خانوادهاش همین حکم رو داره
در جوانی مستی در پیری سستی
درسته پیری و سستی ولی این فکره حاج آقا چی شده احتیاطش خیلی بیشتر از فکر جوونه
جوون مسته پیر درسته سسته اما این مستیش چیه رفته مستی دیگه نداره جوان یهو میره از برج بلند پرتاب میکنه پایین میگه آقا چتر بازمیشه
حالا اگه چتر باز نشد چی؟ خداحافظ
نکن این کارو چه کاریه تو این کارو
آدم همیشه باید دنبال پیر باشه پیر
حاج آقا مرتضی تهرانی ایشون میفرمود
من از جوونی به جای اینکه به دنبال جوانها برم دنبال کیا میرفتم؟ پیرها میرفتم
دنبال جوون نمیرفتم اینم شما یاد بگیرید آقایون خانمها ببینید اونی که ریش سفید کرده
اون یه چیز دیگه است ما به طلبهها هم میگیم اساتید به ماها میگفتند میگفتن دنبال استاد جوون نباشید
حاج آقا تهرانی می فرمودند من از جوونی دنبال کیا بودم پیرها بودم
از گفتار پیر همه خوش دارند الا زن جوان خوشش نمیاد ولی همه خوششون میاد از گفتار پیرها
حاج آقا مرتضی میفرمودندکه تعطیلی قم پیش میومد سوار قطار میشدم و به اراک میرفتم اراک یه آدم ۱۰۰ سالهای بود که از شاگرد ان مرحوم آخوند خراسانی بود
از علما بود خدمتش مینشستم سوالاتی میکردم وجواب گرفتم به جای اینکه برم باغ و گردش و چلو کباب و جوجه و اینجور چیزا
میرفتم پیش اون پیرمرد چند ساله
صد ساله، صد سال تجربه صد سال زندگی چیزی میگه به دردت میخوره
میگه من یه مقداری پیش مرحوم آ شیخ محمد کوهستانی رفتم رضوان الله علیه
نشست و برخاست کردم
حاج آقا مرتضی میفرماید روزی بود من رفتم پیش آ شیخ محمد کوهستانی
بعد از همون درس گرفته درس عبرت گرفته که بعد مثلاً تعریف کرده که آقا ما داشتیم میرفتیم مشهد
مقصدمونو کج کردیم اومدیم خدمت شما ایشون فرموده بودند که خب حالا آقا ما اومدیم پیش شما
میشه یه چیزی به ما بگید یه توشه راه بدید یه توشه خرج راه
ایشون فرموده بودن چی میخوای
گفته بودم که یه چیزی حالا بفرمایید
آیت الله کوهستانی فرموده بودن خدا برای هیچ موضوعی تو قرآن ۱۱ بار قسم نخورده جز برای یه چیز
وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَاخدا ۱۱ تا قسم خورده آخرش گفته
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا رستگار شد هر کسی که چیکار کرد تزکیه کرد اینو من شنیدم توشه راهم شد
ماهم باید تو همین مسیر باشیم انشالله به ما هم یک عنایتی بشه یعنی تو مسیر پیرمردها باشیم پیرمردها
اگه تو خانواده هاتون پیرمرد دارید پیرزن دارید اینا رو بذارید رو تخم چشماتون
یه آقایی میگفت من و زنم بچهام مینشستیم سر سفره یه پدر پیرم داشتیم اینم میومد
مینشست این موقع غذا خوردن دستش میلرزید غذاها میریخت رو زمین بعد زن من عصبانی
میشد میگفت ای بابا کثیف کاری میشه
زن حساب بچهتم که داره غذا میریزه رو زمین بعد اون پیرمرد دستش میلرزه نمیتونه کثیف کاری داره
انقدر غر زد آخر سر یه میز درست کردم براش یه گوشه خونه بعد یه ظرف چوبی درست کردم
گفتم همونجا بشین میز گذاشتم جلوش گفتم بخور همین جا بخور میگفت آقا ما غذا میخوردیم اونم از اون گوشه غذا میخورد
یه وقتایی زیر چشمی نگاه میکردم میدیدم اشک تو چشماش جمع شده دوست داره بیاد پیش تو بخوره میگفت این بچه منم که سر سفره بود اونم نگاه میکرد
یه روزی دیدم چوب ریخته رو زمین بچه
داره یه چیزی درست میکنه گفت دارم ظرف چوبی درست میکنم تا فردا پس فردا شما هم بزرگتر شدید از این ظرفهای چوبی برای شما بزارم این حرف این بچه یهو زد زد تو کله من
رفتم دست پدر پیرم و گرفتم اوردم سر سفره
هر کاری کنی همون کارو باهات میکنن یه وقتی خانمها یکی اومد من تو نقل دیدم یکی اومد به پیغمبر گفت غنی بودم فقیر شدم
چرا؟ پیغمبر فرمود رفتی جلوی یه پیری راه رفتی به کسی که پیر شده پدرت پیر شده بهش احترام نکردی شاید این جوری بوده
این بزرگترها یه چیزایی دارن که جوونا عمراً از اونا داشته باشن
صلی الله علیک یا اباعبدالله قربون آقا امام حسین برم براش فرقی نداشت تو کربلا بین جوون و پیرمرد وقتی صد تا صد تا ۲۰۰ تا ۲۰۰ تا میومدن میرفتن تو لشکر عمر سعد
دختر ابی عبدالله سکینه خانم
دختر بچهها کنارش بودن یکیشون برگشت حالا گفتش که همه لشکر دارن الا بابای ما حسین بابای ما لشکر نداره گفت غصه نخور امروز قراره یه لشکر از کوفه برای بابای ما هم بیاد
خیلی خوشحال بودن هی برای هم میگفتن خبر رسیده بود بعد نگاه میکردن
یهو دیدن دو تا پیرمرد خمیده خمیده دارن میان سمت خیمهها خیمههای امام حسین
قربون این پیرمردا پیرغلام پیرغلامای ابی عبدالله بشم
دو تا پیرمرد خمیده خمیده دارن سمت خیمههای ابی عبدالله میان لشکر ابی عبدالله الحسینم رسید دویدن جلو کین این دوتا خمیده خمیده میان یهو دیدن حبیب بن مظاهر مسلم بن اوسجه
آقا انقدر خوشحال شدن که لشکر همه خوشحال شدن از اینکه این دوتا پیرمرد اومدن همه داشتن استقبال میکردند
یکی میگفت حبیب خوش آمدی یکی میگفت حبیب چه به موقع آمدی یکی میگفت حبیب صورتت رو من ببوسم دستت رو ببوسم
همینجور که داشتن از حبیب استقبال میکردند یکی اومد گفت زینب کبری بهت سلام رسوند تا گفت زینب سلام الله علیها به تو سلام رسوند
جناب حبیب این دستشو مشت کرد محکم کوبید تو صورتش خاک کربلا رو هی میپاشید تو صورتش رو سرش گفتن چه میکنی
حبیب گفت معلوم میشه این خانواده خیلی اسیر شدن خیلی غریب بودن آخه حبیب بن مظاهر کجا دختر علی کجا که دختر علی بن ابی طالب بخواد برای حبیب سلام برسونه
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
قربون این آقا بشم یه وقتی غلام سیاه اباعبدالله انقدر پیر شده بود
تمام محاسن سفید موهای سر سفید قد خمیده شده اومد گفت یا اباعبدالله اجازه بده به من ابی عبدالله فرمود
ای غلام عمر تو در خانه ما گذشت میخوام از این به بعد آزاد باشی برای خودت زندگی کنی افتاد به دست و پای امام حسین
گفت حسین جان منو از در خونت رد نکن چون رنگ صورتم سیاهه چون بدنم بوی بد میده میگی نرو
ابی عبدالله فرمود نه اصلاً اینطوری نیست به آغوش گرفتتش بغلش کرد و روانه میدانش کرد
غلام سیاه اباعبدالله روبروی لشکر ایستاد عمر سعد دید یه پیرمرد قد خمیده اومده گفت هیشکی به جنگش نره گفتند
پس چه کنیم گفت هیچی چند تا دونه سنگ بردارید به سمتش پرتاب کنید
سنگها رو زدن پیرغلام ابی عبدالله زمین افتاد دیگه وقت دیدن ارباب دو عالم حسین صورت مبارکش رو به صورت غلام سیاه گذاشته
امید داشته باشید یه روزی چشم باز کنید ببینید سرتون تو دامن پربرکت ابی عبدالله اما من یه جمله بگم اینجا ارباب دو عالم اومد
اما توی گودال به جای اینکه یکی بیاد از خیمه ها سر ابی عبدالله رو به دامن بگیره یه وقت دیدن شمر با چکمه