اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلاة و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله العالمین ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین العن الدائم اعدائم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین
هدیه به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام یه صلوات ختم کنید.
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت به فنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقیه اللیل و النهار ولا جعله الله آخرعهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
سلام اینجا زیارت هستش و اگر زیارت عاشورا رو کسی برداره بخونه ان شاءالله زیارت حساب میشه
معنی زیارت این هست که توجه و روی دل کردن سمت امام حسین علیه السلام
که اگر فاصله زیادی بین شما و کربلا باشه دلتون متوجه کربلا باشه.
پس با دل ما میتونیم فاصلهها رو کم کنیم و آروم آروم باید وارد این کلاس بشیم که
ارتباط معنوی با معصومین با ولی امر خدا راه ارتباط ما با اونها که برقرار شد این اول زندگی معنوی هستش
یه خانم تو خونه نشسته داره مثلاً سبزی پاک میکنه
این روی دلش به امام حسینه تو همون حال داره میگه صلی الله علیک یا اباعبدالله
در حال سبزی پاک کردن داره زیارتم میکنه این یه زیارت امام حسین رو انجام داد در حال پاک کردن سبزی
اینه زندگی معنوی ، اینه زندگی الهی بعد ارتباط انسان درست میشه
ارتباط انسان که درست شد اون موقع میشه گفت که این تازه داره حظ و بهره میبره از زندگی.
زیارت حرکت قلبی لازم دارد هر وقت شما تونستی تو آشپزخونه تو محل کار در حال درس خوندن مطالعه
یاد کنی از کربلا یاد کنی از اون پیشامدهای اونجا دلت یه خورده بگیره منجر به اشک بشه
شما زیارت کردی و در یه صف قرار گرفتی با اونایی که الان تو کربلا هستند
ممکنم هست اونهایی که اونجا هستند این همه زحمت کشیدند رفتن اونجا
براشون این حرکت قلبی درست نشده باشه و در واقع او رفته تو حرم امام حسین اما زیارتی نکرده
پس شما تو آشپزخونه خونتون از اون جلوترید
جواب سلام امام رو انسان باید درک بکنه اینکه من سلام میدم امام حسینم جواب منو میده
اینو باید شما متوجه بشید اگر از ناحیه امام جواب سلام به شما داده بشه یه آثار تکوینی داره
یه قصه میگم براتون ، یه شخصی هست به نام حاج میرزا جواد آقای تبریزی
توی تبریز زندگی میکردند تو اون دوره تصمیم میگیرند برن کربلا
با توجه به اون وسایل اون موقع مثل الان ماشین نبوده اتوبوس نبوده خودروهای اینطوری اینجوری نبوده
جاده نبوده اینطوری مثلاً حالا یه شاید خاکی مثلاً بوده باشه
امکانات ضعیف بوده مثلا یه قافلهای تشکیل میشده وسایل ایمنی رم برمیداشتن
اگر خدای نکرده تو راه دزدی چیزی اومد اینا بتونن اونجا مقابله کنند
مثلاً این مسیر هم خیلی گاهی اوقات طول میکشید یک ماه از تبریز کسی میخواست مثلاً بره کربلا
یک ماه حول و حوش ۲۰ روز این طول میکشید
۴ فرسخ راه میرفتند چادر میزدند مینشستن چایی میخوردن استراحت میکردن میخوابیدن
صبح دوباره بلند میشدند از طلوع آفتاب میرفتند ، ۲۰ روز ۲۵ روز یه ماه تو راه بودند
ایشون میفرمودند که ما تو این راه که داشتیم میرفتیم کربلا
هر منزلی که فرود میومدیم چادر میزدیم استراحت میکردیم
یکی از این آقایون بزرگ تبریز که متصدی امور اداری مالی اون وقت تبریز بود
اینم تو سفر کربلا شرکت کرده بود
می فرماید که تا ما چادر میزدیم این بلند میشد میومد تو چادر ما
اونجا مینشست با ما صحبت میکرد چایی میخورد از این حرفا
رسیدیم به نجف زیارت کردیم کربلا زیارت کردیم یه ۱۰ ، ۲۰ روزی هم تو کربلا و نجف بودیم
بعد دوباره حرکت کردیم به سمت تبریز تو برگشتنی این آقا که رئیس اداره مالیات تبریز بود اومد گلگی کرد به من
گفت آقا من یه گله دارم از شما
اینه که ما تو رفت به سمت عتبات من ۲۰ بار اومدم سراغ شما به شما سر زدم احوالپرسی کردم
شما یک بار رحمت نکشیدی بیلی چادر ما
ایشون میفرمودند که من پاسخ دادم به اون آقا
گفتم که خودت بگو ببینم شما تو این نجف که بودیم چند مرتبه رفتی زیارت؟
مثلاً گفت ۲۰ مرتبه ، حالا بگو ببینم چند مرتبه امیرالمومنین اومد بازدید شما
یهو شوکه شد یهو جا خورد یه فکری کرد گفت نمیدونم فرمود که
من بهش گفتم که نه دیگه نشد دیگه نمیدونم نمیشه بالاخره هر بازدیدی یه بازدیدی داره نمیشه که
چند بار تو که رفتی حرم امیرالمومنین زیارت کردی امیرالمومنین چند بار اومد دیدن تو
یه فکری کرد گفت نمیدونم گفت شما اگه یه وقتی که میومدی
در هر وضعی بالاخره روحی قلبی فکری چه جوری بودی الانم اگر همونطوری
بدون که جواب سلامی نیومده آقای رئيس اداره مالیات تبریز
رفتارت نسبت به قبل از کربلا عوض شده یا نشده اگر نشده پس بدون امیرالمومنین این ۲۰ بار که رفتی
یه بارم دیدنت نیومده ایشون میفرمودند جواب سلام امام آثار تکوینی داره
یعنی خانم شما از اول محرم اومدی تو این مجالس روضه شنیدی
گریه کردی الان که روز دوازدهم محرم هست آیا بازم وضعت همون قبل از محرمه
پس بدون امام حسین جواب سلامتو نداده اما اگر نه حالت عوض شده
حال دلت تغییر کرده یه گناهی رو قبل از محرم انجام میدادی
اما دیگه الان انجام نمیدی یا نسبت به اون گناه بی رغبت شدی اگر این حالت عوض شده
پس معلومه که امام حسین جواب سلامتو داده این میشه آثار تکوینی سلام امام حسین علیه السلام
با اینکه این همه راه رو نرفتی اما کربلایی هستی مثلاً یه کاری رو قبل از محرم انجام میدادی
به برکت این ۱۰ ، ۱۲ روز تصمیم میگیری دیگه سمت اون کارا برنگردی
مثلاً این گوشی چیز بدی داره برای آدم صاحبش اسرائیله دیگه
این یه فضای بدی داره برای شما ، شما بعد از این ۱۰ ،۱۲ روز تصمیم میگیرید
از این فضاهای بد گوشی استفاده نکنی خب معلومه امام حسین جواب سلامتو داده
وقتی تصمیم گرفتی دیگه از این قسمتهای گوشی استفاده نکنی از این گروه خارج بشی از اون کانال خارج بشی
معلومه امام حسین نگات کرده اما اگه میبینی نه هنوز همون کانالهای مربوط و همون گروههای نامربوط داری
پس بدون که این ۱۰ ، ۱۲ روز هیچ خبری نبوده پس زیارت معناش مشخص شد
حال دل آدم عوض میشه و تغییرات درست میکنه تو وجود خودش تو زندگیش تغییرات درست میکنه
حتی این تغییرش نسبت به خانواده هم عوض میشه
نسبت به همسرش رفتارش عوض میشه تا دیروز مثلاً با پدرش با مادرش رفتار تندی داشت
اما به برکت این مجالس امام حسین دیگه زنگ میزنه احوالپرسی میکنه
قربون صدقه مادرش میره قربون صدقه پدرش میره
میره دست اینا رو میبوسه پای اینا رو میبوسه ، این شده زیارت
حتماً باید بره کربلا نه تو خونه تو آشپزخونه هم میتونه این زیارت رو داشته باشه با حرکت قلبش
میشه انسان اینطوری باشه خدا رحمت کنه همه گذشتگان رو
حاج آقا خسروشاهی رحمت الله علیه ایشون میفرمود که
من سراغ داشتم یه کاسبی رو که تو مغازش ارتباط قلبی داشت
یعنی در واقع بازار همه دارن کسب و کار و خرید و فروش می کنند
یه مغازه بود تو بازار این یکی از غرفههای کربلا بود آشپزخونه شما باید بشه یه صحن از صحنهای حرم امام حسین
حاج آقای خسروشاهی مثالشو برای ما زدن فرمودند تو همین تهران
یه بزرگواری یه دکانی داشت مغازهای داشت دم بازار کنار مسجد امام
این ورشو فروشی داشت سماور فروشی سماور میفروخت
میگه من خدمت ایشون رسیدم از حرفاشم استفاده کردم
دیدم یه کشوی میز تو این کشوی میز کتاب داشت تا مشتری میرفت بیرون
این کشوی میزشو میکشید بعد سرشو میکرد داخل اون کتاب شروع میکرد
قرآن میخوند تا مشتری بعدی می اومد هیچ کس نمی فهمید چیکار میکنه
اما حال دلش یه حالی بود که انگار اونجا یکی از بقعههای صحن بود
میگفت حرف من حرف خداست من با غیر خدا کاری ندارم
میگفت من با غیر خدا تو زندگیم هیچ کاری ندارم
علامتش این بود که وقتی صدای اذان بلند میشد از مسجد امام
یهو بی اختیار میگه بیخود میشدم می دونستم که یه جوونی وایساده پشت مغازه
که میخواد من برم بیرون و این بیاد یه سماور رو بلند کنه
اما دیگه از خودم اختیاری نداشتم که من وایسم تا این رد بشه
بیاختیار میرفتم مسجد میومدم میدیدم یه سماور نیست دزدیدن
علاقه قلبیش شده بود خدا ، میشه یه کسی علاقه قلبیش بشه
امام حسین که از همه زندگیش بگذره باید حرک قلبی درست بشه
حرکت قلبی درست بشه این زیارت درست بشه بعداً ایشالا ثمره این رو خواهید دید
میفرمود که این علاقه قلبیش شده بود خدا علاقه قلبیش شده بود اهل بیت
میگه که یه روز تو منزل ما بعضی از این بازاریا اومدن با من صحبت کردن
بین صحبتها یهو یه مسئلهای رو پیشنهاد کردن گفتن حاج آقا
این خونتو به ما میفروشی گفتم چرا میفروشم چند گفتم حالا فلانقدر
مثلاً گفتن ما اینو از تو خریدیم باشه این اثاثها این چرخ خیاطی گفتم چرا نمیفروشم
چند اینقدر گفتم بعد منم گفتم باشه فروختم خانومم پشت پرده وایساده بود گفت که
نکن الان بچههارم بفروشه یعنی اونها هی میگفتن میفروشی
منم گفتم آره گفتم نکنه الان این بچهها رم برداری بفروشه
گفتم که جدی میگید گفتن جدی میگیم گفتم منم پس جدی فروختم خونه رو به شما فروختم
گفتم چرا میخواید گفتن که یه خانوادهایه اینا الان جا ندارند
ما میخوایم برای اونا خونه تهیه کنیم حالا دیدیم خونه شما مناسب اوناست گفتم باشه
ولی شرطش اینه که سه روز به من مهلت بدید من یه جایی فراهم کنم که بعد مثلاً شما تشریف بیارید
سه روز گذشت کلید خونه رو دادم گفتم بیان به زن و بچمم گفتم
برید منزل قوم و خویشتون من خودمم عبا انداختم رو دوشم رفتم مسجد شاه
میگه تو این سه شبانه روزی که تو مسجد شاه بودم
تو تمام عمرم چنین حالی برای من پیش نیومده بود این میشه زیارت خدا
عرش کرسی قیامت همه در همین دنیا انسان خدا رو زیارت میکنه
عرش رو میبینه کرسی رو میبینه خب خدا ایشالا به همه شما توفیق بده تو این مسیر وارد بشید
تو این مسیر زندگی بکنید خیلی قیمت داره آدم برسه به اینجا
خدایا بارالها توفیق زیارت ابی عبدالله را به همه ما نصیب کن
اما یه چند جمله هم من در رابطه با این ایام بگم که خب بالاخره
ایامی هست که قلب آدم رو به درد میاده حال آدم را عوض میکنه
انشالله که قدر بدونیم استاد ما میفرمود الا فی ایام دهرکم نفحات
تو این ایام زندگانی شما یه نفحه هایی هست نفحات یعنی نسیم ها
الانم همون نسیم ها هست به سمت شما این نسیم و باید قدر بدونید
غنیمت بشمارید چون اگر حواستون پرت باشه یهو میبینی دیگه تموم شد
خدا میدونه من که به بعضی از دوستان گفتم چقدر این دهه اول چه زود میگذره
اصلاً آدم انگار یه چشم به هم زدن تموم شد عمر ما داره تموم میشه
عمر ما کوتاهه حواستون باشه انشالله میگن وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به دنیا آمد
پیغمبر نبر رو خبر دادند گفتند که یا رسول الله شما صاحب یه نوه دختر شدید
پیغمبر به خانه فاطمه سلام الله علیها آمدند فرمودند
دخترم حضرت زهرا رو صدا زدن این نوزاد رو پیش من بیار این کودک رو این دختر رو خدمت پیغمبر بردند
پیغمبر این کودک رو گرفت به سینه چسبانید
بعد دارد آقا رسول الله صورت بر صورت زینب گذاشت با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
گریه فراوان که میگه اشک رو گونههای پیغمبر جاری شد
حضرت زهرا پرسیدن گفتن که بابا جان چرا گریه میکنید
خدا چشم شما رو گریان نکنه چرا گریان هستید پیغمبر فرمودند
دخترم زهرا بدان که زود باشد این فرزند تو به مصائب گوناگون
و گرفتاری های ناگوار مبتلا بشه ای پاره تنم نور چشمم
هر کس بر او و بر مصیبتهای او گریه کنه ثواب گریه کننده بر دو برادرش رو داره
هر کسی برای این دختر گریه کنه مثل این میمونه که برای حسنین گریه کرده
بعد پیغمبر فرمود من این کودک رو زینب نام می گذارم
بعضیا اینجوری گفتند اشک رسول الله وقتی جاری شد
حضرت زهرا گفت پدر جان قنداقه حسن رو که به دست تو دادم گریان شدی
گفتید زهرا جان این بچه رو مسمومش میکنند قنداقه حسین رو که خدمت شما دادم اشک ریختید
فاطمه جان این بچه رو شهید میکنند عرضه داشت
آیا زینب رو هم می کشند پیغمبر فرمود نه اما او رو به اسیری میبرند
فدای دلت بشم ای زینب بر تو چقدر سخت بود
و این اسارت تو چقدر سخت شد برای اهل بیت
اون سید ترک وقتی امام زمان رو می بینه به امام زمان میگه
آقا شما تو ناحیه می فرمایید یا جداه من صبح و شام برات گریه میکنم
اگر اشک چشمم خشک بشه برات خون گریه میکنم آقا جان اون کدوم مصیبتی که شما براش خون گریه میکنید
امام زمان سرشو انداخت پایین انگار حالش منقلب بشه
گفتم آقا جان آیا مصیبت عموی شما علی اکبر است فرمود
اگر عموی ما علی اکبر هم بود برای این مصیبت خون گریه میکرد
گفتم آیا مصیبت عموتون ابوالفضل است فرمود اگر عموی ما ابوالفضل هم بود برای این مصیبت خون گریه می کرد
میگه پیش خودم فکر کردم گفتم آیا مصیبته جد غریبتون حسین توی گودال
فرمود اگر جدمون حسین هم بود برای این مصیبت خون گریه می کرد
گفتم پس کدوم مصیبت آقا جان حضرت فرمودند اسارت عمه جانم زینب کبری
حالا امروز چه روزی بود برا زینب سلام الله علیها وقتی این خانواده رو میخواستند وارد کوفه کنند
محتشم چقدر قشنگ گفته
چون بی کسان آل نبی در به در شدند
در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند سرهای سروران همه بر نیزه و سنان
در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدند
از نالههای پرده گیان ساکنان عرش
جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند بیشرم امتی که نترسید از خدا
بر عترت پیامبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت
هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند
عمر سعد به همراه اسیرا اومد وقتی به نزدیکی کوفه رسید
میگه که مردم کوفه برای تماشا اومده بودند راوی میگه
یه خانومی از خانمهای کوفه بلند شد صدا زد گفت شما از اسیران کدام قبیله هستید
یه کسی صدا زد گفت ما اسیران آل پیغمبریم این زنه تا شنید
از بام فرود اومد هرچی چادر هرچی لباس روسری داشت جمع کرد از تو خونه
همه رو آورد داد به این اسیران از این چی میفهمید از این میفهمید که
این خانمها رو با چه وضعی آورده بودند راوی میگه همراه این خانمها علی بن الحسین بود
از بیماری لاغر شده بود و اصلاً پاهای اون حضرت رو بسته بودن به زیر مرکب
بعد با این آهن میگه دیدم از پاهای اون حضرت خون جاریه
علامه مجلسی میگه که مسلم گچ کار روایت کرده که
من نشسته بودم تو دارالعماره داشتم کار میکردم بنایی میکردم
یهو دیدم یه صدای هیاهویی از بیرون کوفه میاد از اون خادمی که با من بود پرسیدم این زجه و ناله تو کوفه چیه
گفت همین الان سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده دارن میارن
با تعجب گفتم این خارجی کیه گفت حسین بن علی
میگه شنیدم صبر کردم تا این خادمه بره بیرون بعد چنان محکم با سیلی زدم تو صورت خودم
که یه لحظه ترسیدم الان چشمم کور بشه دست و صورتمو شستم
بعد از پشت از در پشتی رفتم بیرون دیدم مردم منتظر آمدن اسیرها هستند
مردم منتظر آمدن سرها هستند منم ایستادم یه مرتبه دیدم
چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل میکردند. در بین اینها خانمها و حرم حضرت سیدالشهدا بود مسلم میگه مردم کوفه رو دیدم
که به این بچههاشون خرما میدادند نان و گردو میدادند که دیدم ام کلثوم بلند شد فریاد زد
گفت صدقه بر ما اهل بیت حرامه اینا رو از دست کودکان میگرفتند
از تو دهن بچهها میکشیدن پرتاب میکردن به سمت خود اینها
مردم عجیب سروصدا می زدند یه مرتبه دیدم یه خانمی از کجاوه سرش رو آورد بیرون
ای اهل کوفه ساکت باشید مردان شما ما رو کشتند زنان شما اینجا
میگه همینطور حرف که میزد خب کوفه تو مشت حضرت زینب بود
انقلابی میتونست به پا کنه تو اون لحظه به ابن زیاد گفتند که چه کنیم
یکی گفت بزنیمش گفت بزنید بدتر میشه یکی گفت برید بکشیدش
گفت بدتر میشه یه نفر گفت این زن اگه چشمش به برادرش حسین بیفته دیگه مردم کوفه رو ول میکنه
مشغول اون سر میشه سر مقدس حسین علیه السلام را روی نی آوردن جلو محمل زینب
تا خانم چشمش به سر بریده افتاد میشه بهم بگی سپردیمون به کی
محرمو دیدم روی نیزه یکی یکی
هنوز نخوردم آب که دارم اضطراب
من و تو میرسیم به هم تو مجلس شراب
دیدم که افتادی به زیر دست و پا
چیزی نموند ازت زیر نیزه شکسته ها
هنوز میسوزم از آتیش خیمهها
بچه یتیما رو زدن مشت و لگد چرا
عزیز دل زهرا
ای هلال یک شبه زینب
چه دیر طلوع میکنی
و چه زود غروب میکنی
مگر سفر رو ناقه بدون محمل میشه
مگر سفر با ناموست بین اراذل میشه
روی نیزه قرآن میخوند اما یه کلمه با زینب حرف نمیزد
هر کاری میکرد مهر سکوت برادر بشکنه نمیشد هرچی گفت حسین داداش
اینا رو مادرم زهرا بهم گفته بود شهادت تو رو اسارت منو
داداش من فکر همه جا رو میکردم اما تنها چیزی که هیچ وقت فکرشو نکرده بود سر تو بالا نی باشه
سر زینب سالم تو کجاوه باشه
راوی میگه ندیدم سر رو به محمل زده باشه
اما همین که راه افتاد دیدم خون تازه راه افتاد
عزیز دلم حسین بمیرم برات حسین
بزار سایه ات همیشه رو سرم باشه
از زبان زینب بخونیما ما همیشه این شعر رو یه جور دیگه می خوندیم
اما امروز تو این مجلس شما از زبان بی بی بخونید
بزار سایهات همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
حالا تو بگو حرم گفتم هوای کربلا کردم
هواییتم فقط دور تو میگردم
پناهم باش دلتو روانه کن تو حرم امام حسین
پناهم باش به جز روضه ات پناهی نیست اگه من الان این روضه ها رو نداشتم چه میکردم
اگه من الان تو این خیمه نبودم چیکار میکردم حسین جان دار و ندار من
کس و کار من تویی آقا ابی عبدالله فدات بشم حسین
ببین با دل زینب چه کردی بیقرارته بیتابته یا الله
حالا که اینجوری گریه میکنی میگم هر چه او بیشتر نفس میزد بیشتر میزدن زینب را
نیزه شکسته ها تو گودال بود دیگه آدم وقتی میره جنگ یه شمشیر برمیداره
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدن زینب را
یک نفر در میان گودال و
صد نفر میزدن زینب را
آخ دورت بگردم بی بی
یاد اون دختر سه ساله افتادم تا چشمش به سر بابا افتاد صدا زد بابا
من از عمه خیلی خجالت میکشم چرا عزیز دلم
آخه هرجا ما رو می خواستن بزنن عمه خودش رو سپر می کرد
بابا بابا شامیا بدن بابا بابا بابا
عمه مو زدم بابا بابا بابا
حالا باید من این حرفو بزنم شما هم دلت میخواد بگو
ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه زن زینب کبری است اباعبدالله
این دو بندم میگم گریه کردی بگو برا پدرم برا مادر مگه اونا ما رو گریه کن حسین بار نیاوردن
هرچی ما داریم از پدرا و مادر هامون دیگه خدا میدونه اگه لقمه حرام گذاشته بودن تو سفره
شاید الان اینجا اشک چشمتون جاری نمیشد همین دو بند
چادرش زیر پای او پیچید
بین نامحرمان زمین افتاد
قربونت بشم عمه بلند شو بلند شو بابام روی نیزه تو رو داره نگاه میکنه
از سر تل خاک تا گودال
با کمر میزدن زینب را
یا صاحب الزمان هرکی حاجت داره هرچی گره به کارش افتاده دستشو روی قلب بگذاره
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
با همین حال خوشت دستتو روی قلب بگذار توجه قلبی بکن تو حرم امام حسینی
السلام علیک یا اباعبدالله
و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقیه اللیل و النهار ولا جعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین