حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه اول

یه حدیثی داریم با این عنوان که حدیث معرفت که معروف است به حدیث نورانیت

و شناخت امیرالمومنین علی علیه السلام به نورانیت

این حدیث رو حاج اسماعیل دولابی ایشون می‌فرمودند که

جزوه حدیث معرفت امیرالمومنین به نورانیت رو تو جان نمازتون بزارید

و تا ۴۰ روز هر روز یه بار با توجه بخوانید تا به خود امیرالمومنین علیه السلام

راه پیدا کنید یعنی اگر کسی می خواد به آقا امیرالمومنین راه پیدا بکنه

اینو آقای دولابی حاج اسماعیل دولابی فرمودند بزارید تو جانماز تون

روزی یه بار بخونید تا ۴۰ روز بعد ان شاءالله به امیرالمومنین شما یه معرفتی پیدا می‌کنید

یه راهی پیدا می کنید حالا این حدیث رو علامه مجلسی پسر

اسمش محمد باقر میگه که ذکر والدی رحمه الله

پدرم که رحمت خدا بر او باد ببین چقدر مودب تا اسم پدرش میاد

حالا اسم پدرش محمد تقی ، بابا محمد تقی پسر محمد باقره

کدومش معروفه پسر معروفه اونی که بحارالانوار نوشته محمد باقر

حالا ایشون پسر اسم پدر که میاد طلب رحمت و طلب غفران و این‌ها می‌کند

میگه پدرم دید همین حدیث رو حدیث نورانیت این حدیث نورانیت رو دید

فی کتاب عتیق تو یکی از کتاب‌های یکی از محدثان شیعه

اون رو دیدش که امیرالمومنین یکی از یوی از محدثان شیعه در فضایل امیرالمومنین این حدیث رو گردآورده

من خودمم در یک کتاب عتیقی پیدا کردم و علامه مجلسی این حدیث رو

توی بحارالانوار هم آورده ، میگه که علامه مجلسی از محمد بن صدقه

روایت شده که او گفت ابوذر غفاری از سلمان فارسی

این آقای ابوذر که می‌شناسید سلمانم که می‌شناسید

اصحاب آقا رسول خدا و امیرالمومنین بودند این جناب ابوذر از جناب سلمان سوال کرد

گفت یا اباعبدالله کنیه سلمان یا اباعبدالله میشه

ما معرفت الامام امیرالمومنین صلوات الله علیه پس ابوذر از سلمان پرسیده

معرفت آقا امیرالمومنین رو ، داره از امیرالمومنین سوال می کنه

بعد چه جور شناختنی نشناختن به تاریکی شناختن به نورانیت

دیدید قصه ای که مولانا میاره چی بود گفت یه فیلی رو آورده بودند

بعد اینا تو تاریکی اومدن هرکی اومد دست زد به این فیله

یکی دستش به پای این فیل خورد یکی دستش به خرطوم یه کسی دستش به گوش این فیل خورد

دستش به پشت این فیل خورد بعد اومدن از اتاق تاریک بیرون

به اون گفتن فیل چیه اون که دستش به پای فیل خورده بود گفت

مثل ستون می مونه اون یکی که دستش به خرطوم فیل خورده بود

گفت مثلا چیه اون یکی که به پشت فیل خورده بود گفت یه تخت روانی

هرکسی تو تاریکی یه چیزی گفت، تو به تاریکی علی را دیده ای

زین سبب غیری جز او بگزیده ای

امیرالمومنین رو باید به نورانیت بشناسی نه به تاریکی

تو تاریکی اومدی امیرالمومنین رو دیدی رفتی و انتخاب کردی

ابوذر از سلمان می‌پرسه معرفت امیرالمومنین چیه

اونم نمی‌خوام به تاریکی ببینم می‌خوام به چی ببینم به نورانیت ببینم

سلمان گفت جندب یعنی ابوذر ، گفت ای جندب ول کن منو

ما که نمی‌تونیم علی رو به نورانیت بفهمیم بیا با همدیگه بریم پیش خودش

از خودش بپرسیم ما رو چه به شناخت علی ما کی باشیم که علی رو بشناسیم

ما مگه می‌تونیم علی رو بشناسیم پیغمبر فرمود

نشناخت خدا رو جز من و علی ، نشناخت من رو جز خدا و علی ، نشناخت علی رو جز خدا و من

حالا اینجا سلمان معرفتش خیلی بالاست سلمان ایمانش خیلی بالاست

گفت ما کی باشیم ما یه قطره‌ایم در مقابل دریا قطره کجا می‌تونه دریا بشناسه

چه می‌فهمه دریا یعنی چی گفت با همدیگه بریم خود اون از خود مولا بپرسیم

خود مولا می‌تونه خودشو توضیح بده این دو بزرگوار اومدن

بعد دیدن که آقا امیرالمومنین صلوات الله علیه تشریف نداره

میگه ما منتظر موندیم تا اینکه آقا امیرالمومنین صلوات الله علیه اومدن

امیرالمومنین صلوات الله علیه که اومدند فرمود سلمان ابوذر اینجا چیکار می کنید

گفتیم یا امیرالمومنین اومدیم پیش شما از شما سوال کنیم

از معرفت شما به نورانیت ، چراغ که روشن باشه آدم می‌فهمه این چی به چیه

والا ما تو تاریکی که متوجه نمیشیم چی به چیه

مولا فرمود آفرین آفرین به شما باریکلا به شما دو تا دوست وفادار به دین خودتون

که کوتاهی کننده نیستید نسبت به دینتون کم نمی‌ذارید

قسم به جون خودم آقا امیرالمومنین فرمود

که این معرفت که این واجب این معرفت بر هر مرد و زن مومنی واجبه

شما آقایون که اینجایید خانوم هام که پشت پرده اید

این معرفت امیرالمومنین به نورانیت بر تک تکتون واجبه که

آقا امیرالمومنینو اینجوری بشناسید سپس آقا فرمود

ای سلمان ای جندب حضرت اینا رو صدا زد این دو نفر گفتن لبیک یا امیرالمومنین

جانم فدات آقا جان

آقا جان چه می‌خواید بفرمایید آقا فرمود ببین هیچ کس ایمان رو به حد کمال خودش نمی‌رسونه

مگر اینکه منو بشناسه به نورانیت منو به عمق معرفتم بشناسه

وقتی منو به عمق معرفتم شناخت اون موقع است که ایمانش تکمیل می‌شه

ایمانش به نهایت درجه می‌رسه ، خب اینو حالا باید خورده خورده بگیم

که حالا ایمان رسید به اینجا چی میشه قصه چیه داستان چیه .

انشالله حضرت امیر صلوات الله علیه با تعریفی که خودش می‌کنه بشناسیم.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیه یا اباعبدالله

سه شنبه است من دل‌هاتونو می‌برم در خانه بنت الحسین رقیه ابی عبدالله الحسین علیه السلام

انشالله خود بی‌بی دست ما رو بگیره گفتم به خود یا که خبر از ما نداری

یا که خیال دیدن ما را نداری

این سه ساله البته تو کتب هست برای حسین دختری بود چهار ساله

منتها نمیدونم رو چه حسابی سه ساله به زبون‌ها جا افتاده و معروف شده

این نازدانه تو خرابه دیگه طاقتش سر آمده بود

گفتم به خود یا که خبر از ما نداری

یا که خیال دیدن ما را نداری

حالا که با سر آمدی فهمیده‌ام که

هر شب تو می‌خواهی بیایی پا نداری

دور از من و عمه کجاها رفته‌ای که

یک جای سالم در سرت حتی نداری

قربون سرت بشم بابا حتی پر از زخم و جراحت هم که باشی

زیباترین بابای دنیا تا نداری

بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی

بعد از تو باید ساخت بابا

عرضم به خدمتتون همینطور حرف زد حرف زد تا اینکه

دید دلش تاب نداره خم شد لبهاش رو روی رگهای بابا گذاشت

شروع کرد به بوسیدن این لبهای چوب خورده

همینجوری که لبها رو می بوسید آروم آروم می گفت

بابا کی رگهای گلوتو بریده

بابا کی منو یتیمم کرده یه مرتبه از یه طرف افتاد

ظاهرا سر هم از دامنش افتاد

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *