حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بِسم الله الرّحمن الرحیم

جلسه هشتم

در رابطه باحدیث عنوان بصری رسیدیم به اینجا که عنوان بصری از امام صادق علیه السلام سوال میکنه

حقیقت عبودیت چیه؟ حضرت می فرماید: حقیقت عبودیت سه چیز است

۱_انسان بنده خدا اون چیزی رو که بهش داده ملکیتی نبینه ملکیتی برای خودش قائل نشه

بخاطر اینکه برای بنده ملکیتی نیست بنده مثل همون فیتیله میمونه

مال رو می بیند مال خدا و مال رو کجا قرار میده؟ اونجا که خدا دستور داده

مثلاََ چشم رو نمیگه چشم من، میگه چشم خدا، چشمی که خدا قرار داده

چشم رو کجا مصرف میکنه؟ همونجا که خدا امر کرده اینکه من نگاه بکنم به نامحرم

یا نگاه بکنم به محرم چه فرقی میکنه؟ این زنه اون هم زن هست

این حرام است این پوست و گوشت است اون هم پوست و گوشت هست

ولی خدا اینجا دوست نداره، اونجا دوست داره و لذا منم میگم همه وجودم تمام این عالم مال خداست.

پس این چیزا رو جایی قرار میدم که خدا امر کرده و دوست داره

۲_ بنده برای خودش تدبیری قرار نمیده. مثل یه کارمندی که توی اداره برای او

وظایفی تعیین شده دستور العملی قرار داده شده براش طبق اون دستور

که وارد اداره میشه کارهاش رو تا شب انجام میده

دیدید یه کارمندی بگه من امروز دلم میخواد برم توی اتاق رئیس

برم اونجا چایی بخورم غذا بخورم کدوم کارمندی میاد برای خودش تدبیر می کنه.

اگه بخواد سرخود تدبیر کنه بگه میخوام برم پشت میز رئیس اخراجش میکنن

بهش میگن اومدی اینجا باید تابع باشی باید تسلیم باشی

برای خودت تدبیر نکن ما که وارد این مهمانخانه شدیم اون صاحبخونه واسه ما

یه چینشی برای ما قرار داده یک زندگی قرار داده باید تدبیر رو بسپاریم دست خدا

ربوبیت یعنی همین، بعد وقتی رسیدی به اینجا دیگه ناراحت نمیشی از اتفاق هایی که

برات پیش میاد اون کارمند میدونه اینجا یه شرایطی هست یه وضعیتی هست

پذیرفتم میاد و اون سختی هایی که تو اون اداره پیش میاد تحمل میکنه

میدونه روی حساب و کتاب هست شب که میشه با خوشحالی از اون اداره میاد بیرون

من و شما هم اگه این رو متوجه شده باشیم؛ سختی ها و گرفتاریهایی که برامون پیش میاد

ناراحتی نمیکنیم آخرش از این جهان میاییم بیرون علامه طباطبایی رحمه الله علیه

تعریف میکرد برای شاگردانش از استاد خودش آسید علی آقای قاضی رحمه الله

ایشون تو نجف پول اجاره ی منزلش نمیرسید یه موقع تدبیر خدا اینه که

اجاره ت نرسه و مریض بشی تدبیر خدا اینه بیفتی خراب بشه کار، تدبیر الهی است.

پول اجاره خانه آقای قاضی نرسید صاحبخونه اومد وسایلش رو ریخت تو کوچه

ایشون دید که بچه ها نمیشه تو کوچه باشن مانع رفت و آمد و اذیت همسایه هاست

وسایل رو برداشت و بچها میبره مسجد کوفه، مسجد کوفه زمانی اتاقک اتاقک بوده

اینا مال زائرها بوده که از راه دور میومدن مهمانسرا بوده

میاد توی یه اتاقک ها وسایل رو میریزه اونجا، از قضا همون موقع بین دو قبیله عراقی ها جنگ میشه یه قبیله میاد اونجا رو سنگر میکنن

شروع میکنن به تیر و تیر باران، زن و بچه آ سید قاضی اونجا بودن

علامه طباطبایی گفت ما گفتیم بریم یه سر به آقا بزنیم او رو دلداری بدیم

میگه اومدم داخل دیدم هر کدوم بچه ها تب کردن مریض شدن

خود آقا هم تب کرده نشسته سر سجاده دعا میخونه داره آمن الرسول میخونه

بعد یه جوری غرق دعا بودکه انگار هیچ اتفاقی براش نیفتاده اینه معنای اینکه آدم بسپاره دست  خدا

۳_نکته ی بعدی اینه که تمام فکر و ذکرش این که خدا چی دستور داده و به چی امر کرده

و به چی نهی کرده تمام اشتغالش این باشه که خدا چی دوست داره خدا از چی خشنود میشه

امر و نهی خدا چیه پس این حقیقت عبودیت است.

جناب مسلم بن عقیل سفیر امام حسین علیه السلام تو کوفه بود

بعد یه شخصیت فوق العاده ای است توسل به اون حضرت که میکنن

گرفتاری هاشون برطرف میشه حاجت هاشون برآورده میشه

روضه ش هم روضه ی خاصی هست وقتی که وارد کوفه شد هجده هزار نفر

باهاش بیعت کردند نمیدونم جناب مسلم مثل اولیای خدا علم غیب داشته؟

من اعتقادم اینه که داشته خبرها رو شنیده بوده از کربلا میدونسته

چیکار کنه بنابر ظاهر هجده هزار نفر باهاش بیعت کردند

ظاهر رو میبینی تمومه نامه نوشت به امام حسین علیه السلام اگه میخوای تشریف بیاری اینجا همه چیز فراهم است

بعد یه مرتبه ورق برگشت طوری شد که حضرت مسلم وقتی نماز جماعت رو خوند

برگشت پشت سرش رو دید هیچکس تو مسجد نیست همه او رو رها کردن ترکش کردن

این آقا اینقد اومد تو این کوچه ها نگاه کرد دید یه نفر میاد در خانه اش رو باز کنه مسلم رو پناه بده

دید هیچکس در باز نمیکنه تکیه داد به دیوار یه مرتبه پیرزنی آمد در باز کرد دید

جوانمردی پشت در است طلب آب کرد جناب مسلم نوش جان کرد

و پیر زن گفت برید دیگه زن وبچه ات نگران هستن گفت من اینجا خانه ندارم

پیرزن گفت کی هستی؟ گفت من مسلم بن عقیلم سفیر امام حسینم پیک امامم کاشانه ندارم.

پیرزن او رو راه داد به منزل بعد ساعتی خانه محاصره شد مسلم از خانه کشیدن بیرون

و جنگیدن و اسیر شد آوردنش دارالعماره اونجا دارد نامرد گفت سلام بده به امیر گفت

امیری حسین و نعم الحسین امیر من حسین است فقط اونجا دارد

ضربه ای به لب مسلم زدن خون جاری شد طلب آب کرد براش آب آوردن

لخته های خون ریخت توی آب چند بار خواست آب نوش جان کنه نشد

قرار شد جناب مسلم هم با لب تشنه جان بده بالای دارالعماره شروع کرد به گریه یکی گفت

چرا گریه میکنی مسلم؟ گفت من نامه نوشتم به حسین ابی عبدالله داره به سمت کوفه میاد

با زن و بچه میخوام بگم حسین کوفه نیا کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد

صلّی الله علیک یا ابا عبدالله

همینطور که نگاه میکرد در عالم قلبش حسین رو صدا میزد

سر از بدنش جدا کردن بدنش رو از بالای دارالعماره به سمت پایین رها کرد

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *